حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه على و عمر با مردى که مادرش را طواف مى‏داد

قصه على و عمر با مردى که مادرش را طواف مى‏داد

بیهقی از عمرو بن حماد روایت نموده، که گفت: مردی برای ما حدیث بیان نموده گفت: علی و عمر باز طواف بیرون شدند، و ناگهان به اعرابیی برخوردند، که مادرش با وی بود، و او را بر پشت خود حمل می‏نمود، و رجز [۱۴۴۲]خوانده می‏گفت:

«انا مطيتها لانفر* وإذا الركاب ذعرت لااذعر* وما حـملتني وارضعتني اكثر* لبيك اللهم لبيك».

ترجمه: «من سواری وی هستم و فرار نمی‏کنم و وقتی که شتران سواری بترسند نمی‏ترسم، دوره حمل و شیردادن وی برایم زیادتر است بار خدایا، به خدمت ایستاده‏ام».

علی گفت: ای ابوحفص بیا داخل طواف شویم، ممکن است رحمت نازل شود و همه ما را در برگیرد، و اعرابی داخل شد و مادرش را طواف داده می‏گفت:

«أنامطيتها لاأنفر* وإذا الركاب زُعرت لا أذعْر* وما حَـمَلْتِني وأرضعتني أكثر* لبيك اللهم لبيك».

و علی می‏گفت:

إن تبرها فالله أشكر
يـجزيك بالقليل الاكثر [۱۴۴۳]

ترجمه: «اگر با وی نیکی کنی، خداوند شکرگزارتر است، و با چیز اندک برایت پاداش زیادتر می‏دهد» [۱۴۴۴].

[۱۴۴۲] شعری که برای مفاخرت، یا در جنگ برای تحریک خوانده شود. م. [۱۴۴۳] ضعیف. بیهقی در الشعب (۷۹۲۵) در سند آن جهالت کسی که از عمرو بن حماد روایت کرده است وجود دارد. [۱۴۴۴] این جنین در الکنز (۳۱۰/۸) آمده است.