قصه على و عمر با مردى که مادرش را طواف مىداد
بیهقی از عمرو بن حماد روایت نموده، که گفت: مردی برای ما حدیث بیان نموده گفت: علی و عمر باز طواف بیرون شدند، و ناگهان به اعرابیی برخوردند، که مادرش با وی بود، و او را بر پشت خود حمل مینمود، و رجز [۱۴۴۲]خوانده میگفت:
«انا مطيتها لانفر* وإذا الركاب ذعرت لااذعر* وما حـملتني وارضعتني اكثر* لبيك اللهم لبيك».
ترجمه: «من سواری وی هستم و فرار نمیکنم و وقتی که شتران سواری بترسند نمیترسم، دوره حمل و شیردادن وی برایم زیادتر است بار خدایا، به خدمت ایستادهام».
علی گفت: ای ابوحفص بیا داخل طواف شویم، ممکن است رحمت نازل شود و همه ما را در برگیرد، و اعرابی داخل شد و مادرش را طواف داده میگفت:
«أنامطيتها لاأنفر* وإذا الركاب زُعرت لا أذعْر* وما حَـمَلْتِني وأرضعتني أكثر* لبيك اللهم لبيك».
و علی میگفت:
إن تبرها فالله أشكر
يـجزيك بالقليل الاكثر
[۱۴۴۳]
ترجمه: «اگر با وی نیکی کنی، خداوند شکرگزارتر است، و با چیز اندک برایت پاداش زیادتر میدهد» [۱۴۴۴].
[۱۴۴۲] شعری که برای مفاخرت، یا در جنگ برای تحریک خوانده شود. م. [۱۴۴۳] ضعیف. بیهقی در الشعب (۷۹۲۵) در سند آن جهالت کسی که از عمرو بن حماد روایت کرده است وجود دارد. [۱۴۴۴] این جنین در الکنز (۳۱۰/۸) آمده است.