قصه ابوموسى با پسر و همسرش
و بخاری [۹۳۵]از ابوبرده روایت نموده، که گفت: نزد ابوموسی سدر حالی داخل شدم، که وی در خانهام الفضل [۹۳۶][دختر فضل] بن عباس شبود، عطسه نمودم ولی جوابم را نگفت، آن گاه ام الفضل عطسه نمود و او جوابش را داد، من به مادرم خبر دادم، هنگامی که ابوموسی نزدش آمد، مادرم به او ناسزا گفت، و افزود: فرزندم عطسه زد جوابش را نگفتی، و او [۹۳۷]عطسه زد جوابش را دادی؟! ابوموسی به او گفت: من از پیامبر صشنیدم که میگفت: «وقتی یکی از شما عطسه زد و حمد خدا را گفت، جوابش را بگویید و اگر حمد خدا را نگفت، جوابش را نگویید»، فرزندم عطسه زد ولی حمد خدا را نگفت، و من هم جوابش را نگفتم، ام الفضل عطسه زد و حمد خدا را به جای آورد، و من نیز جوابش را گفتم، [مادرم] گفت: خوب کردی [۹۳۸].
[۹۳۵] الأدب (ص ۱۳۷). [۹۳۶] وی بنت الفضل بن عباس یکی از همسران ابوموسی میباشد. [۹۳۷] اشاره به امالفضل همسر ابوموسی است. م. [۹۳۸] صحیح. بخاری در ادب المفرد (۹۴۱) آلبانی آن را صحیح دانسته است.