حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

پاى برهنه رفتن عمر سبه مسجد و کم شمردن خود در سخنرانى

پاى برهنه رفتن عمر سبه مسجد و کم شمردن خود در سخنرانى

مروزی در العیدین از زر روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب سرا دیدم که پای برهنه به عیدگاه می‏رفت [۱۲۲۷]. و دینوری از محمدبن عمر مخزومی و او از پدرش روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب سصدا زد: «الصلوه جامعه» [۱۲۲۸]، هنگامی که مردم جمع شدند و زیاد گردیدند، بر منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای خداوند، آن طور که سزاوار اوست و درود بر پیامبرش صگفت: ای مردم، من خود را [سابق] در حالی می‏دیدم که برای خاله‏هایم از بنی مخزوم [چهارپایان]می‏چرانیدم، و آن‏ها به من یک مشت خرما و کشمش می‏دادند، و روز خود را به آن سپری می‏نمودم، و چه روزی! و بعد از آن پایین آمد، عبدالرحمن بن عوف گفت: ای امیرالمؤمنین، جز خوار شمردن نفس خود - یعنی عیب‏گیری آن - دیگر چیزی نگفتی، فرمود: و ای بر تو ای ابن عوف! من خلوت نمودم، و نفسم با من صحبت نموده گفت: تو امیرالمؤمنین هستی، و کی از تو بهتر است!! بنابراین خواستم اصل آن را به او بشناسانم [۱۲۲۹]. و این را ابن سعد [۱۲۳۰]از ابوعمیر حارث بن عمیر از مردی به معنای این روایت نموده، و در روایت وی آمده است: ای مردم من خود را در حالی دریافتم که خوراکی را که مردم می‏خوردند نداشتم، و خاله هایی از بنی مخزوم داشتم، و برای آن‏ها آب شیرین می‏آورم و به من چند مشت کشمش می‏دادند، و در آخر آن آمده: من در نفسم چیزی را دریافتم، بنابراین خواستم که قدر آن را پایین بیاورم.

[۱۲۲۷] این چنین در المنتخب (۴۱۸/۴) آمده است. [۱۲۲۸] این آوازی است که در وقت جمع کردن مردم به کار می‏رفت. م. [۱۲۲۹] این چنین در المنتخب (۴۱۷/۴) آمده است. [۱۲۳۰] ۲۹۳/۳.