پاى برهنه رفتن عمر سبه مسجد و کم شمردن خود در سخنرانى
مروزی در العیدین از زر روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب سرا دیدم که پای برهنه به عیدگاه میرفت [۱۲۲۷]. و دینوری از محمدبن عمر مخزومی و او از پدرش روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب سصدا زد: «الصلوه جامعه» [۱۲۲۸]، هنگامی که مردم جمع شدند و زیاد گردیدند، بر منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای خداوند، آن طور که سزاوار اوست و درود بر پیامبرش صگفت: ای مردم، من خود را [سابق] در حالی میدیدم که برای خالههایم از بنی مخزوم [چهارپایان]میچرانیدم، و آنها به من یک مشت خرما و کشمش میدادند، و روز خود را به آن سپری مینمودم، و چه روزی! و بعد از آن پایین آمد، عبدالرحمن بن عوف گفت: ای امیرالمؤمنین، جز خوار شمردن نفس خود - یعنی عیبگیری آن - دیگر چیزی نگفتی، فرمود: و ای بر تو ای ابن عوف! من خلوت نمودم، و نفسم با من صحبت نموده گفت: تو امیرالمؤمنین هستی، و کی از تو بهتر است!! بنابراین خواستم اصل آن را به او بشناسانم [۱۲۲۹]. و این را ابن سعد [۱۲۳۰]از ابوعمیر حارث بن عمیر از مردی به معنای این روایت نموده، و در روایت وی آمده است: ای مردم من خود را در حالی دریافتم که خوراکی را که مردم میخوردند نداشتم، و خاله هایی از بنی مخزوم داشتم، و برای آنها آب شیرین میآورم و به من چند مشت کشمش میدادند، و در آخر آن آمده: من در نفسم چیزی را دریافتم، بنابراین خواستم که قدر آن را پایین بیاورم.
[۱۲۲۷] این چنین در المنتخب (۴۱۸/۴) آمده است. [۱۲۲۸] این آوازی است که در وقت جمع کردن مردم به کار میرفت. م. [۱۲۲۹] این چنین در المنتخب (۴۱۷/۴) آمده است. [۱۲۳۰] ۲۹۳/۳.