حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه عمر با عثمان ب

قصه عمر با عثمان ب

ابویعلی از محمدبن جبیر روایت نموده که: عمر ساز نزد عثمان سگذشت، و به او سلام داد اما او پاسخش را نداد، عمر نزد ابوبکر برفت و از این بابت شکایت نمود، ابوبکر گفت: چه تو را بازداشت که پاسخ برادرت را بدهی؟ گفت: به خدا سوگند، من نشنیدم، من با خودم حرف می‏زدم، ابوبکر گفت: درباره چه با خودت صحبت می‏کردی؟ گفت: بر خلاف شیطان، او در نفس من چیزهایی را می‏افکند، که نمی‏خواهم در بدل بودن همه روی زمین برایم آن را به زبان آورم، وقتی که شیطان آن را در نفسم انداخت با خود گفتم، ای کاش من از پیامبر صمی‏پرسیدم که چه ما را از سخنی که شیطان در نفس‏های مان می‏اندازد نجات می‏دهد، ابوبکر سگفت: به خدا سوگند، من به پیامبر خدا صشکایت بردم و از وی پرسیدم که: ما را از سخنی که شیطان در نفس‏های ما می‏اندازد چه نجات می‏دهد؟ رسول خدا صگفت: «شما را از آن همان چیزی نجات می‏دهد که من عمویم را در وقت مرگ امر نمودم، ولی او آن را انجام نداد» [۸۴۶]. این چنین در الکنز (۷۴/۱) آمده، و گفته است: بوصیری در زوائد العشره می‏گوید: سند آن حسن است.

و ابن سعد [۸۴۷]این را از عثمان سطویل‏تر از این روایت نموده، و در حدیث وی آمده است: آن گاه عمر سبه راه افتاد و نزد ابوبکر سرفت و گفت: ای خلیفه رسول خدا آیا تو را به شگفت نیندازم!! از نزد عثمان گذشتم، و به او سلام دادم، ولی سلامم را جواب نداد؟ آن گاه ابوبکر سبرخاست و دست عمر سرا گرفت، و هردوی‌شان نزد من آمدند. ابوبکر سبه من گفت: ای عثمان برادرت نزدم آمد، و ادعا می‏کند که از نزد تو گذشت و به تو سلام داد و تو جواب سلام وی را ندادی، چه انگیزه‏ای تو را به این واداشت؟ گفتم: ای خلیفه رسول خدا، من این کار را ننموده‏ام، عمر گفت: آری به خدا سوگند [این را کرده‏ای]، ولیکن ای بنی امیه این از کبر شماست! گفتم: به خدا سوگند، من ندانسته‏ام که تو از کنارم گذشته‏ای و سلام داده‏ای!! ابوبکر گفت: راست گفتی، قسم به خدا، گمان می‏کنم تو را گفتن چیزی با خودت از جواب سلام مشغول نموده باشد، می‏گوید: گفتم: آری، گفت: آن چه بود؟ گفتم: پیامبر خدا صدرگذشت ولی او را از نجات این امت نپرسیدم که در چیست، و در این باره با خود صحبت می‏نمودم، و از تقصیرم در این امر تعجب می‏نمودم، ابوبکر سگفت: من وی را از آن پرسیدم، و او آن را به من خبر داد، عثمان گفت: آن چیست؟ ابوبکر گفت: از وی پرسیدم و گفتم: ای پیامبر خدا نجات این امت در چیست؟ گفت: «کسی که از من همان کلمه‏ای را که به عمویم عرض کردم، و او آن را به من رد نمود بپذیرد، همان برایش نجات است». و کلمه‏ای را که برای عمویش عرضه نموده بود، گواهی دادن به این بود که: معبود بر حقی جزاللَّه وجود ندارد، و محمد فرستاده خداوند است [۸۴۸].

[۸۴۶] صحیح. بزار (۲۰۰۷) نگا: المجمع (۸/ ۳۴). [۸۴۷] ۳۱۲/۲. [۸۴۸] ضعیف. ابویعلی (۱۳۳) سند آن منقطع است. احمد برخی از آن را روایت کرده است (۱/ ۷-۸).