قصه عمر با عثمان ب
ابویعلی از محمدبن جبیر روایت نموده که: عمر ساز نزد عثمان سگذشت، و به او سلام داد اما او پاسخش را نداد، عمر نزد ابوبکر برفت و از این بابت شکایت نمود، ابوبکر گفت: چه تو را بازداشت که پاسخ برادرت را بدهی؟ گفت: به خدا سوگند، من نشنیدم، من با خودم حرف میزدم، ابوبکر گفت: درباره چه با خودت صحبت میکردی؟ گفت: بر خلاف شیطان، او در نفس من چیزهایی را میافکند، که نمیخواهم در بدل بودن همه روی زمین برایم آن را به زبان آورم، وقتی که شیطان آن را در نفسم انداخت با خود گفتم، ای کاش من از پیامبر صمیپرسیدم که چه ما را از سخنی که شیطان در نفسهای مان میاندازد نجات میدهد، ابوبکر سگفت: به خدا سوگند، من به پیامبر خدا صشکایت بردم و از وی پرسیدم که: ما را از سخنی که شیطان در نفسهای ما میاندازد چه نجات میدهد؟ رسول خدا صگفت: «شما را از آن همان چیزی نجات میدهد که من عمویم را در وقت مرگ امر نمودم، ولی او آن را انجام نداد» [۸۴۶]. این چنین در الکنز (۷۴/۱) آمده، و گفته است: بوصیری در زوائد العشره میگوید: سند آن حسن است.
و ابن سعد [۸۴۷]این را از عثمان سطویلتر از این روایت نموده، و در حدیث وی آمده است: آن گاه عمر سبه راه افتاد و نزد ابوبکر سرفت و گفت: ای خلیفه رسول خدا آیا تو را به شگفت نیندازم!! از نزد عثمان گذشتم، و به او سلام دادم، ولی سلامم را جواب نداد؟ آن گاه ابوبکر سبرخاست و دست عمر سرا گرفت، و هردویشان نزد من آمدند. ابوبکر سبه من گفت: ای عثمان برادرت نزدم آمد، و ادعا میکند که از نزد تو گذشت و به تو سلام داد و تو جواب سلام وی را ندادی، چه انگیزهای تو را به این واداشت؟ گفتم: ای خلیفه رسول خدا، من این کار را ننمودهام، عمر گفت: آری به خدا سوگند [این را کردهای]، ولیکن ای بنی امیه این از کبر شماست! گفتم: به خدا سوگند، من ندانستهام که تو از کنارم گذشتهای و سلام دادهای!! ابوبکر گفت: راست گفتی، قسم به خدا، گمان میکنم تو را گفتن چیزی با خودت از جواب سلام مشغول نموده باشد، میگوید: گفتم: آری، گفت: آن چه بود؟ گفتم: پیامبر خدا صدرگذشت ولی او را از نجات این امت نپرسیدم که در چیست، و در این باره با خود صحبت مینمودم، و از تقصیرم در این امر تعجب مینمودم، ابوبکر سگفت: من وی را از آن پرسیدم، و او آن را به من خبر داد، عثمان گفت: آن چیست؟ ابوبکر گفت: از وی پرسیدم و گفتم: ای پیامبر خدا نجات این امت در چیست؟ گفت: «کسی که از من همان کلمهای را که به عمویم عرض کردم، و او آن را به من رد نمود بپذیرد، همان برایش نجات است». و کلمهای را که برای عمویش عرضه نموده بود، گواهی دادن به این بود که: معبود بر حقی جزاللَّه وجود ندارد، و محمد فرستاده خداوند است [۸۴۸].
[۸۴۶] صحیح. بزار (۲۰۰۷) نگا: المجمع (۸/ ۳۴). [۸۴۷] ۳۱۲/۲. [۸۴۸] ضعیف. ابویعلی (۱۳۳) سند آن منقطع است. احمد برخی از آن را روایت کرده است (۱/ ۷-۸).