حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه زنى که از شوهرش به عمر شکایت نمود

قصه زنى که از شوهرش به عمر شکایت نمود

طیالسی، بخاری در تاریخ خود و حاکم در الکنی از کهمس هلالی روایت نموده‏اند که گفت: نزد عمر سبودم، و در حالیکه ما نزدش نشسته بودیم، ناگهان زنی آمد و نزدش نشست، و گفت: ای امیرالمؤمنین، شوهرم شرش زیاد شده، و خیرش کم، به او گفت: شوهرت کیست؟ پاسخ داد: ابوسلمه، گفت: وی مردی است از جمله اصحاب، و مردی است صادق، بعد از آن عمر برای مردی که نزدش نشسته بود گفت: آیا اینطور نیست؟ گفت: ای امیرالمؤمنین، او را جز بدانچه گفتی نمی‏شناسیم، بعد به مردی گفت: برخیز، و او را صدایش کن، زن هنگامی که [عمر] دنبال شوهرش فرستاد برخاست و در عقب عمر نشست، و جز اندکی سپری نشده بود که هردوی‌شان آمدند، و ابوسلمه در پیش روی عمر نشست، عمر گفت: این کسی که در عقبم نشسته است چه می‏گوید؟ پرسید: ای امیرالمؤمنین، این کیست؟ گفت: این همسرت است، پرسید: چه می‏گوید؟ پاسخ داد: ادعا می‏کند که خیر تو کم شده و شرت زیاد، گفت: ای امیرالمؤمنین چیزی نادرست و بدی گفته است! وی از زنان خوب و صالح خاندان است،از همه‌شان لباس زیادتر دارد، و از همه‏شان در خانه مرفه‏تر قرار دارد، ولی [جفت] نر وی کهنه و پیر شده است، عمر به زن گفت: چه می‏گویی؟ پاسخ داد: راست گفت، بعد عمر به طرف وی برخاست و مرا با شلاق مورد ضرب قرار داده، گفت: ای دشمن جانت! مالش را خوردی، جوانی‏اش را به فنا دادی، بعد شروع به خبر دادن چیزی نمودی که در وی نیست. گفت: ای امیرالمؤمنین، شتاب و عجله مکن، به خدا سوگند، ابداً در این مجلس دیگر بار نمی‏نشینم، بعد برایش امر اعطای سه جامه را داد و گفت: این را در بدل آنچه به تو انجام دادم بگیر، و زنهار که دیگر از این شیخ شکایت نمایی. افزود: گویی من به سویش نگاه می‏کنم که با لباس‏ها برخاست، آن گاه عمر سبه طرف شوهرش روی گردانیده گفت: آنچه مرا دیدی که در مقابلش انجام دادم تو را به آن واندارد که برایش بدی برسانی، گفت: این کار را نمی‏کنم. می‏گوید: بعد هردو رفتند، و عمر گفت: از رسول خدا صشنیدم که می‏گوید: «امتم همان قرنی است که من از آن‏ها هستم، باز دوم و سوم، سپس قومی پیدا می‏شود که سوگندهایشان قبل از شهادت‌هایشان می‏باشد، و بدون اینکه از آنان گواهی خواسته شود گواهی می‏دهند، و در بازارهایشان آوازها و بانگ‌هایی دارند» [۱۸۴۸].

[۱۸۴۸] ابن حجر می‏گوید: اسناد آن قوی است. این چنین در الکنز (۳۰۳/۸) آمده است، و این را همچنان ابوبکربن (ابی) عاصم، چنان که در الإصابه (۹۳/۴) آمده، روایت کرده است.