ترس ابوبکره از این که زمانى را درک نماید که در آن امر به معروف و نهى از منکر نباشد
طبرانی در عبدالعزیزبن ابی بکره روایت نموده که: ابوبکره سبا زنی از بنی غدانه ازدواج نمود، و آن زن فوت کرد، و ابوبکره سوی را به قبرستان انتقال داد، در این موقع برادران آن زن از اینکه ابوبکره بر وی نماز بگزارد مانع شدند، ابوبکره به آنها گفت: این کار را نکنید، چون من از شما به نماز گزاردن مستحق ترم، گفتند: یار رسول خدا صراست، میگوید: آن گاه بر وی نماز گزارد، و ابوبکره داخل قبر شد، آن گاه او را به شدت دفع نمودند و راندند، و افتاد و بیهوش گردید، بعد بهسوی اهلش انتقال داده شد، و در آن روز بیست تن از پسران و دخترانش بر وی فریاد کشیدند - عبدالعزیز میگوید: من در آن روز خردترین ایشان بودم، وی یکبار به هوش آمد و گفت: بر من فریاد نکشید، چون بیرون شدن هیچ جانی برایم از جان ابوبکره محبوبتر نیست، آن گاه قوم به وحشت افتاده گفتند: چرا ای پدرمان؟ گفت: من از این میترسم که زمانی را درک نمایم که نتوانم در آن امر به معروف و نهی از منکر کنم، و در آن روز خیری نیست [۱۶۳۷].
[۱۶۳۷] رجال وی، چنان که هیثمی (۲۸۰/۷) میگوید، ثقهاند.