آنچه میان ابوسفیان و دخترش امالمؤمنین امحبیبه باتفاق افتاد
ابن سعد [۲۴]از زهری روایت نموده، که گفت: هنگامی که ابوسفیان بن حرب وارد مدینه شد، زمانی بود که پیامبر صقصد داشت با اهل مکه بجنگد. ابوسفیان میخواست با او صحبت نماید، تا مدت آتش بس و صلح حدیبیه را تمدید کند، ولی پیامبر خدا صاو را ندید و به او توجه ننمود. وی برخاست و نزد دخترش امحبیبه لرفت وقتی که خواست بر فرش پیامبر صبنشیند، ام حبیبه آن فرش را جمع کرد [و برداشت]، ابوسفیان گفت: ای دخترکم آیا مرا لایق این فرش ندیدی یا اینکه فرش را لایق من ندیدی؟ گفت: بلکه آن فرش پیامبر خدا صاست، و تو شخصی نجس و مشرک هستی. گفت: ای دخترم، بعد از من به تو شری رسیده است [۲۵]- [۲۶].
[۲۴] ابن سعد (۷۰/۸). [۲۵] مانند این را ابن اسحاق بدون اسناد، چنان که در البدایه (۲۸۰/۴) آمده، متذکر شده، و افزوده است: و من نخواستم که بر فرش وی بنشینی. [۲۶] مرسل. ابن سعد (۸/۷۰) ابن اسحاق (۴/ ۳۰) طبری در تاریخ (۲/ ۱۵۴).