حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه مُصْعَب بن عُمَیر سبا آن برادرش که در روز بدر اسیر شده بود

قصه مُصْعَب بن عُمَیر سبا آن برادرش که در روز بدر اسیر شده بود

ابن اسحاق از نبیه بن وهب مربوط بنی عبدالدار روایت نموده که: پیامبر خدا صوقتی که با اسیران برگشت، آنان را در میان یاران خود تقسیم نموده گفت: «با آنان به نیکی رفتار کنید»، می‏گوید: و ابوعزیزبن هاشم - برادر اصلی مصعب بن عمیر س- نیز در جمله اسیران بود. ابوعزیز می‏گوید: برادرم مصعب در حالی از نزدم گذشت، که مردی از انصار مرا اسیر می‏گرفت. وی گفت: قیدش را شدید ساز چون مادرش ثروتمند است، و شاید او را در بدل فدیه از نزدت آزاد سازد!! ابوعزیز می‏افزاید: من هنگام بازگرداندنم از بدر با گروهی از انصار بودم، و آنان، وقتی غذای ظهر و شب‌شان را حاضر می‏نمودند، نظر به توصیه پیامبر خدا صبرایشان در قبال ما، نان را به من می‏دادند، و خودشان خرما می‏خوردند و به دست هر یک‌شان که تکه نانی می‏آمد، آن را به من می‏انداخت، و من حیا نموده آن را دوباره مسترد می‏نمودم، ولی او بدون دست زدن به آن، آن را به من باز می‏گردانید. هنگامی که برادرش مصعب برای ابویسر - او کسی بود که وی را اسیر نموده بود - آنچه را گذشت گفت: ابوعزیز به او گفت: ای برادر، سفارشت به من همین است؟! مصعب به او گفت: این برادرم است، نه تو. بعد مادرش از گران‏ترین فدیه‏ای که یک قریشی به آن آزاد شده است پرسید، به او گفته شد: چهارهزار درهم، سپس چهارهزار درهم را فرستاد و او را به وسیله آن آزاد کرد [۱۹]- [۲۰].

واقدی از ایوب بن نعمان روایت می‏کند که گفت: در آن روز ابوعزیز بن عمیر - که برادر پدری و مادری مصعب بن عمیر سبود - دستگیر شد، و به دست مُحْرِزبن نضله [۲۱]افتاد، مصعب به محرز گفت: قیدش را شدید ساز، چون وی مادری در مکه دارد، که از مال زیادی برخوردار است. ابوعزیز به او گفت: ای برادر، سفارشت به من همین است؟ گفت: محرز برادرم است، نه تو. بعد از آن مادرش در مقابل رهایی وی چهار هزار فرستاد [۲۲]- [۲۳].

[۱۹] این چنین در البدایه (۳۰۷/۳) آمده است. [۲۰] مرسل. ابن اسحاق چنانکه در سیره ابن هشام (۲/ ۱۹۷). [۲۱] در اصل «فضله» آمده، که تصحیف می‏باشد. [۲۲] این چنین در نصب الرایه نوشته زیلعی (۴۰۳/۳) آمده است. [۲۳] بسیار ضعیف. در سند آن واقدی متروک است.