دست کشیدن ابن عمر باز شتر خود و چراننده آن براى خدا و ازدواجش به خاطر ثواب
ابونعیم [۱۴۴۵]از میمون بن مهران روایت نموده، که گفت: یاران نجده حروری [۱۴۴۶]بر شتری از عبداللَّه بن عمر بعبور نمودند، و آن را با خود بردند، چراننده آن آمد و گفت: ای ابوعبدالرحمن از شتر به نیت ثواب و پاداش از طرف خداوند دست بکش، پرسید: آن را چه شده است؟ پاسخ داد: یاران نجده بر آن عبور نمودند و آن را با خود بردند، پرسید: چگونه شتر را بردند و تو را گذاشتند؟ گفت: مرا نیز با آن برده بودند، ولی از نزدشان فرار نمودم، پرسید: چه انگیزهای تو را واداشت که آنها را ترک نمودی و نزد من آمدی؟ پاسخ داد: تو از آنها برایم محبوبتری، گفت: تو را به خدایی که جز او دیگر معبودی نیست، من از آنها برایت محبوبترم؟ [راوی] میگوید: و او برای وی سوگند یاد نمود، ابن عمر بگفت: من از تو نیز با وی به نیت ثواب و پاداش از طرف خداوند دست میکشم، آنگاه آزادش نمود، بعد مدتی درنگ نموده بود که کسی نزدش آمد و گفت: فلان شترت را میخواهی؟ - و نام آن را برایش برد - هم اکنون آنجا در بازار فروخته میشود، گفت: چادرم را به من بده، هنگامی که چادر را بر شانههای خود گذاشت و ایستاد، دوباره نشست و چادرش را گذاشت، بعد از آن گفت: من از آن به نیت ثواب و پاداش از طرف خداوند دست کشیده بودم پس چرا طلبش نمایم؟! [۱۴۴۷].
[۱۴۴۵] الحلیه (۳۰۰/۱). [۱۴۴۶] یکی از زعمای خوارج. [۱۴۴۷] در الإصابه (۳۴۸/۲) میگوید: این را سراج در تاریخ خود روایت کرده، و ابونعیم آن را از طریق وی به سند صحیح از میمون روایت نموده و آن را متذکر شده است. و ابن سعد (۱۲۵/۴) از عمرو بن دینار سروایت نموده، که گفت: ابن عمر بخواست تا ازدواج نکند، حفصه لبه او گفت: ازدواج کن، اگر مردند بر آنها پاداش و اجر داده میشوی، و اگر باقی ماندند، برای خداوند تو را دعا میکنند.