خوف ابوذر، ابودرداء و ابن عمر
ابونعیم [۱۵۲۲]از ابوذر سروایت نموده، که گفت: به خدا سوگند، اگر آنچه را من میدانم بدانید به زنهایتان نزدیک نمیشوید، و بر بسترهایتان آرام نمیگیرید، به خدا سوگند، دوست دارم خداوند ﻷمرا روزی که آفرید درختی میآفرید که قطع میشد و میوههایش خورده میشد!!. و ابونعیم [۱۵۲۳]از حزام بن حکیم روایت نموده، که گفت: ابودرداء سگفت: اگر بدانید که پس از مرگ) شما چه (میبینید، طعامی را به اشتها نمیخورید، و نوشیدنی را به اشتها نمینوشید، و داخل خانهای برای پناه بردن به سایه داخل نمیشوید، و حتماً به دشتهابیرون میروید، و بر سینههای خود میزنید، و بر نفسهای خود گریه میکنید، و من دوست دارم درختی میبودم که قطع میشد و بعد خورده میشد. و نزد ابن عساکر از ابودرداء س [۱۵۲۴]، روایت است که گفت: دوست دارم گوسفندی برای اهل خود میبودم، و مهمانی بر آنها گذر میکرد، و آنها به رگهای گردنم [کارد را] میگذرانیدند و مرا میخوردند و به دیگران میخورانیدند [۱۵۲۵].
[۱۵۲۲] الحلیه (۱۶۴/۱). [۱۵۲۳] الحلیه (۲۱۶/۱). [۱۵۲۴] چنانکه در الکنز (۱۴۵/۲) آمده. [۱۵۲۵] ابن سعد (۱۲/۴) از عبداللَّه بن عمر شروایت نموده، که گفت: دوست دارم که من این ستون میبودم.