قصه ابوموسى اشعرى با عمر هنگامى که از وى سه مرتبه اجازه خواست و به او اجازه داده نشد
بخاری [۱۰۰۰]از ابوسعید خدری روایت نموده، که گفت: من در مجلسی از مجالس انصار بودم، که ناگهان ابوموسی سآمد، گویی وی وحشت زده و خوفناک باشد، و گفت: سه مرتبه برای داخل شدن نزد عمر ساجازه خواستم، ولی به من اجازه داده نشد و برگشتم، عمر سگفت: چه تو را بازداشت؟ گفتم: سه مرتبه اجازه خواستم به من اجازه داده نشد، بنابراین برگشتم، و پیامبر خدا صگفته است: «اگر یکی از شما سه مرتبه اجازه خواست و به او اجازه داده نشد باید برگردد». عمر گفت: به خدا سوگند، باید برای آن شاهد بیاوری، آیا هیچ یک از شما این را از پیامبر صشنیده است؟ ابی بن کعب سگفت: به خدا سوگند، کوچکترین ما با تو میرود [و این حدیث را نزد وی بیان میدارد]، و من که کوچکترین قوم بودم، با وی برخاستم و به عمر سخبر دادم، که پیامبر صآن را گفته است [۱۰۰۱]. و نزد وی [۱۰۰۲]همچنان از طریق عبیدبن عمیر آمده، که عمر سگفت: از امر پیامبر صاین [مسئله] بر من پوشیده مانده، مرا خریدوفروش در بازارها، به خود مشغول کرده بود [۱۰۰۳].
و همچنان نزد وی [۱۰۰۴]از ابوموسی سروایت است که گفت: سه مرتبه برای داخل شدن نزد عمر ساجازه خواستم، ولی به من اجازه داده نشد بنابراین برگشتم، آنگاه کسی را نزدم فرستاد و گفت: ای عبداللَّه، ایستادن در پشت دروازه من برایت گران تمام شد؟! بدان، که برای مردم نیز همینطور ایستادن بر دروازه تو سخت تمام میشود، گفتم: سه مرتبه برای ورود نزد تو اجازه خواستم، ولی به من اجازه داده نشد بنابراین برگشتم، گفت: این را از کی شنیدی؟ گفتم: این را از پیامبر صشنیدم، گفت: آیا از پیامبر صچیزی را شنیدهای که ما نشنیدهایم؟ اگر بر این گواهی برایم نیاوری تو را تنبیه خواهم کرد، بعد بیرون شدم و نزد گروهی از انصار آمدم که در مسجد نشسته بودند و از آنها پرسیدم، گفتند: آیا کسی در این شک میکند؟ آنها را از گفته عمر آگاه گردانیدم، گفتند: خردترین ما همراهت میرود [۱۰۰۵]، آن گاه ابوسعید خدری - یا ابومسعود ب- با من بهسوی عمر برخاست و گفت: با پیامبر صدر حالی بیرون شدیم که میخواست نزد سعدبن عباده سبرود، هنگامی که نزدش آمدو سلام داد، به او اجازه داده نشد، باز برای دوم سوم بار سلام داد، ولی به او اجازه داده نشد، آن گاه فرمود: «آنچه بر ما بود، آن را انجام دادیم»، و بعد از آن برگشت، در این موقع سعد خود را به وی رسانیده گفت: ای رسول خدا، سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث گردانیده، هر مرتبه که سلام میدادی، من آن را میشنیدم، و جوابش را نیز میدادم، ولی میخواستم تا بر من و اهل بیتم بسیار سلام بدهی، آن گاه ابوموسی گفت: به خدا سوگند، من بر حدیث پیامبر خدا صامین بودم! عمر گفت: آری، ولی خواستم در این مورد خوب تحقیق و کاوش نمایم [۱۰۰۶].
[۱۰۰۰] ۹۲۳/۲. [۱۰۰۱] بخاری (۶۲۴۵). [۱۰۰۲] ۱۰۹۲/۲. [۱۰۰۳] بخاری (۷۳۵۳). [۱۰۰۴] الأدب المفرد (ص۱۵۷). [۱۰۰۵] یعنی: این حدیث را حتی خردترین ما شنیده است چه رسد به بزرگان. م. [۱۰۰۶] صحیح. بخاری در ادب المفرد (۱۰۷۳) آلبانی آن را صحیح لغیره دانسته است.