حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

ازدواج پیامبر صبا صفیه بنت حیى بن اخطب ل

ازدواج پیامبر صبا صفیه بنت حیى بن اخطب ل

ابوداود از انس سروایت نموده، که گفت: اسیران جمع کرده شدند - البته در خیبر - ، و دحیه سآمد و گفت: ای رسول خدا از اسیران کنیزی به من بده، گفت: «برو و کنیزی را بگیر»، وی رفت و صفیه دختر حیی را گرفت، آن گاه مردی نزد رسول خدا صآمد و گفت: ای نبی خدا، برای دحیه صفیه دختر حیی سید قریظه و نضیر را دادی و او جز برای تو مناسب نیست [۱۷۰۱]، پیامبر صفرمود: «صفیه را فراخوانید»، هنگامی که پیامبر صبه‌سوی وی نگاه نمود، گفت: «کنیزی را غیر از وی از اسیران بگیر»، و رسول خدا صوی را آزاد نمود و با او ازدواج کرد [۱۷۰۲]، این را بخاری و مسلم نیز روایت نموده‏اند.

و نزد بخاری از انس روایت است که گفت: به خیبر آمدیم، و هنگامی که (خداوند برای پیامبر ص) قلعه را فتح نمود، جمال و زیبایی صفیه دختر حیی بن اخطب به او تذکر داده شد، این در حالی بود که شوهر وی به قتل رسیده بود، و او خودش عروس بود، آن گاه پیامبر صوی را برای خود برگزید، و او را با خود بیرون نمود، وقتی که با وی به سد صهباء [۱۷۰۳]رسید، وی حلال گردید [۱۷۰۴]، و رسول خدا صبا وی همبستر شد، بعد از آن حیسی [۱۷۰۵]را روی پوست کوچکی آماده ساخت، به من گفت: «کسانی را که در اطرافت هستند خبر کن»، و همان ولیمه وی برای صفیه بود، بعد از آن به طرف مدینه بیرون شدیم، و پیامبر صرا دیدم که عقبش را برای وی با عبایی می‏پیچید، بعد از آن نزد شتر خود می‏نشست و زانوی خود را می‏گذاشت و صفیه پایش را بر زانوی وی می‏گذاشت و سوار می‏شد [۱۷۰۶].

و نزد وی همچنان از انس سروایت است که گفت: رسول خدا صسه شب در میان خیبر و مدینه اقامت نمود، و در آن با صفیه عروسی کرد، و من مسلمانان را به ولیمه وی دعوت نمودم که در آن نه نان بود (و نه) گوشت، و در آن فقط همین بود که بلال را امر نمود تا پوست‏ها را فرش نماید، و بر آن خرما، پنیر و روغن را انداخت، مسلمانان گفتند: یکی از امهات المؤمنین است، یا کنیزش؟ گفتند: اگر بر وی حجاب افکند، وی یکی از امهات المؤمنین است، و اگر بر وی حجاب نیفکند کنیزش است، هنگامی که حرکت نمود، برای وی در عقبش جای آماده ساخت و حجاب را بر وی کشید [۱۷۰۷]. این چنین در البدایه (۱۹۶/۴) آمده است.

و احمد از جابربن عبداللَّه بروایت نموده، که گفت: هنگامی که صفیه دختر حیی بن اخطب لنزد رسول خدا صدر خرگاهش داخل گردید، تعدادی از مردم حاضر گردیدند، و من نیز با ایشان حاضر شدم، تا در آن بهره‏ای برایم باشد، رسول خدا صبیرون شد و گفت: «از نزد مادرتان برخیزید»، هنگامی که غروب فرارسید حاضر شدیم، آن گاه رسول خدا صبه سوی‏مان بیرون گردید، و در گوشه چادرش به اندازه یک و نیم مد [۱۷۰۸]خرمای عجوه بود، و گفت: «از ولیمه مادرتان بخوردید» [۱۷۰۹]، هیثمی (۲۵۱/۹) می‏گوید: این را احمد روایت نموده، و رجال آن رجال صحیح‏اند، و ابن سعد (۱۲۴/۸) مانند آن را روایت کرده است. و طبرانی از ابن عمر بروایت نموده، که گفت: در چشم‏های صفیه سبزی [۱۷۱۰]وجود داشت، پیامبر صبه او گفت: «این سبزی در چشم‏هایت چیست؟» پاسخ داد: برای شوهرم گفتم: من در خواب دیدم، که گویی مهتابی در آغوشم افتاد، آن گاه مرا به سیلی زد و گفت: آیا پادشاه یثرب [۱۷۱۱]را می‏خواهی؟. صفیه افزود: از رسول خدا صکسی نزدم مبغوض‏تر نبود، پدرم و شوهرم را به قتل رسانیده بود، ولی به دنبال هم از من معذرت خواست و گفت: «ای صفیه، پدرت عرب را بر من جمع نمود و این چنین و آن چنان نمود»، تا این که آن بغض و عداوت از نفسم رفت [۱۷۱۲]. هیثمی (۲۵۱/۹) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند. و حاکم [۱۷۱۳]از ابوهریره سروایت نموده، که گفت: هنگامی که رسول خدا صبا صفیه همبستر شد، ابوایوب سبر دروازه پیامبر صشب را سپری نمود، و هنگامی که صبح نمود و رسول خدا صرا دید تکبیر گفت، و همراه ابوایوب شمشیر بود، و گفت: ای رسول خدا، وی دختری بود که نوعروسی کرده بود، و تو پدر و برادر و شوهرش را کشته بودی، از آن رو از طرف وی بر تو مطمئن نبودم، رسول خدا صخندید، و برایش سخن نیکو گفت [۱۷۱۴]. حاکم می‏گوید: این حدیث از اسناد صحیح برخوردار است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکرده‏اند، و ذهبی [نیز] می‏گوید: صحیح است. و ابن عساکر این را از عروه به معنای آن، و طویل‏تر از آن، چنانکه در الکنز (۱۱۹/۷) آمده، روایت نموده است. و ابن سعد (۱۱۶/۲) این را از ابن عباس بطویل‏تر از آن روایت کرده است، و در روایت وی آمده: گفتم: اگر حرکت نمود به تو نزدیک باشم.

و ابن سعد از عطاء بن یسار روایت نموده، که گفت: هنگامی که صفیه از خیبر آمد، در خانه‏ای مربوط به حارثه بن نعمان سپایین آمد، و زنان انصار شنیدند و آمدند و به جمال و زیبایی وی نگاه نمودند، و عایشه لدر حالی که نقاب بر روی داشت آمد، و هنگامی که بیرون آمد، پیامبر صنیز به دنبالش بیرون آمد و گفت: «ای عایشه چگونه دیدی؟» گفت: یک یهودی را دیدم!! پیامبر صفرمود: این را مگو، وی اسلام آورده است، و اسلامش نیکو گردیده است» [۱۷۱۵]. و از سعیدبن مسیب به سند صحیح روایت است که گفت: صفیه آمد و در گوشش یک برگ طلا بود، و آن را به فاطمه لو زنانی که باوی بودند بخشید. این چنین در الإصابه (۳۴۷/۴) آمده است.

[۱۷۰۱] اینجا نام یکی از راویان که یعقوب نام دارد، آمده بود، و بنا به عدم ضرورت حذف گردید. م. [۱۷۰۲] صحیح. بخاری (۳۷۱) مسلم (۱۳۶۵) ابوداوود (۲۹۹۸). [۱۷۰۳] موضعی است در پایین خیبر. [۱۷۰۴] یعنی با پاک شدن از حیض برای وی حلال گردید. [۱۷۰۵] در مورد حیش شرحی در صفحه (۴۳۴) گذشت. م. [۱۷۰۶] بخاری. [۱۷۰۷] بخاری (۵۰۸۵). [۱۷۰۸] پیمانه‏ای است، در عراق برابر با دو رطل و در حجاز برابر با یک رطل و یک سوم رطل، و برخی آن را به اندازه پری دو کف انسان دانسته‏اند. مقیاس معادل ۷۵۰ ، گرام. به نقل از لاروس و فرهنگ عمید. م. [۱۷۰۹] حسن. احمد (۳/ ۳۳۳) ابن سعد (۸/ ۱۲۴). [۱۷۱۰] یعنی: سیاهی، و عرب‏ها سبزی را بر سیاهی اطلاق می‏کنند، بدین معنی که در چشم‏های وی در اثر ضربه سیاه گشتگی وجود داشت. از پاوری و با تصرف. م. [۱۷۱۱] مدینه منوره. م. [۱۷۱۲] صحیح. طبرانی (۲۴/ ۶۷). [۱۷۱۳] ۲۸/۴. [۱۷۱۴] صحیح. حاکم (۴/ ۲۸). [۱۷۱۵] ضعیف. ابن سعد در طبقات (۸/ ۱۳۶) از عطاء بصورت مرسل.