قصه بشیربن عقربه با پیامبر ص
بزار از بشیر [۹۱۳]بن عقربه جهنی سروایت نموده، که گفت: روز احد با پیامبر خدا صبرخوردم و گفتم: پدرم چه شد؟ گفت: «شهید شد، رحمت خداوند بر وی باد»، من گریه نمودم، آن گاه مرا گرفت و بر سرم دست کشید، و با خود برد و گفت: «آیا راضی نمیشوی که من پدرت باشم و عایشه مادرت باشد؟» [۹۱۴]هیثمی (۱۶۱/۸) میگوید: در این کسی است که شناخته نمیشود. و بخاری این را در تاریخ خود از بشیربن عقربه به مانند آن روایت نموده، چنان که در الإصابه (۱۵۳/۱) آمده است، و ابن منده و ابن عساکر این را طویلتر از آن، چنان که در المنتخب (۱۴۶/۵) آمده، روایت کردهاند.
[۹۱۳] حافظ در الإصابه میگوید: صحیح بشر است. [۹۱۴] ضعیف. بخاری در تاریخ (۲/ ۷۸) ابن عساکر در تاریخ دمشق (۳/ ۲۶۹، ۳۸۹) در سند آن یک مجهول است.