قصه وى با حسن و حسین هنگامى که گم شدند
طبرانی از سلمان سروایت نموده، که گفت: ما در اطراف رسول خدا صقرار داشتیم که امایمن لآمد و گفت: ای رسول خدا، حسن و حسین گم شدهاند، میگوید: این حادثه در وقت ظهر اتفاق افتاده بود، آن گاه پیامبر صفرمود: «برخیزید و فرزندانم را جستجو کنید»، و هر کس به همان طرفی که متوجه بود به حرکت افتاد، و من به طرف پیامبر صبه راه افتادم، وی به راه خود ادامه داد تا اینکه به دامنه کوهی رسید، و ناگهان دید که حسن و حسین به یکدیگر چسبیدهاند، و ماری بر دمش ایستاده و از دهنش شرر آتش بیرون میشود، آن گاه رسول خدا صبه سرعت طرف وی رفت و آن مار متوجه شد و چیزی به رسول خدا صخطاب نمود و به شتاب حرکت کرد و در بعضی سنگها داخل شد، و پیامبر صنزد حسن و حسین آمد، و آنان را از یکدیگر جدا نمود، و بر صورتشان دست کشید و گفت: «پدر و مادرم فدای تان، چقدر نزد خداوند عزّتمند هستید»، بعد یکیشان را بر شانه راستش و دیگری را بر شانه چپش سوار نمود، گفتم: خوشا به حالتان، چه نیک سواری است سواریی تان، رسول خدا صفرمود: «نیک سوارکارانیاند این دو، و پدرشان از اینان بهتر است» [۱۸۳۳]. هیثمی (۱۸۲/۹) میگوید: در این احمدبن راشد هلالی آمده، وی ضعیف میباشد. و این را طبرانی از یعلی بن مره به مثل آن، چنانکه در الکنز (۱۰۷/۷) آمده، روایت نموده است.
و طبرانی از جابر سروایت نموده، که گفت: با رسول خدا صبودیم، و به طعامی دعوت شدیم، ناگهان متوجه شدیم که حسین سدر راه با اطفال بازی میکند، آن گاه پیامبر صبه شتاب پیش روی قوم رفت و دست خود را باز نمود، و حسین اینجا و آنجا فرار مینمود، و رسول خدا صبا وی میخندید تا اینکه گرفتش و یک دست خود را در چانه وی گذاشت، و دیگری را در میان سروگوش هایش، بعد وی را در آغوش کشید و بوسید، و سپس گفت: «حسین از من است و من از او، خداوند کسی را که وی را دوست میدارد دوست بدارد، حسن و حسین دو نواده از نوادههااند» [۱۸۳۴]. این چنین در الکنز (۱۰۷/۷) آمده است.
[۱۸۳۳] ضعیف. طبرانی (۳/ ۶۵) نگا: المجمع (۹/ ۱۸۲). [۱۸۳۴] حسن. بخاری در ادب المفرد (۳۶۴) ترمذی (۳۷۷۵) ابن ماجه (۱۴۴) آلبانی آن را در صحیح الجامع (۳۱۴۶) و صحیح الادب (۲۷۹) و الصحیحة (۱۲۲۷) حسن دانسته است.