حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

بعضى از قصه‏هاى اصحاب شدرباره اجازه خواستن

بعضى از قصه‏هاى اصحاب شدرباره اجازه خواستن

بیهقی از عامربن عبداللَّه روایت نموده که: یک کنیز [۱۰۰۷]آزاد کرده شده وی دختر زبیر را نزد عمربن خطاب سبرد وگفت: داخل شوم؟ عمر گفت: نه، وی برگشت، و عمر گفت: وی را طلب کنید، [هنگامی وی را طلب نمودند به او گفت]، باید این چنین بگویی: السلام علیکم، داخل شوم؟ [۱۰۰۸].

و ابن سعد از اسلم روایت نموده، که گفت: عمر سبه من گفت: ای اسلم دروازه مرا حفاظت کن، و از هیچ کس چیزی را مگیر، وی روزی جامه جدیدی را بر تنم دید و گفت: این را از کجا آوردی؟ گفتم: این را عبیداللَّه بن عمر ۰ب(به من داده است، گفت: از عبیداللَّه بگیر، ولی از غیر وی چیزی را مگیر. اسلم می‏گوید: زبیر آمد و من بر دروازه بودم، و از من خواست تا داخل گردد. گفتم: امیرالمؤمنین ساعتی کار دارد، آن‏گاه دست خود را بلند نموده در پشت هردو گوشم ضربه‏ای زد که صدایم را درآورد، نزد عمر داخل شدم، گفت: تو را چه شد؟ گفتم: زبیر مرا زد، و از قضیه وی او را آگاه ساختم، عمر می‏گفت: زبیر، به خدا سوگند، می‏بینم، بعد گفت: وی را داخل کن، و من او را نزد عمل داخل نمودم، عمر گفت: این غلام را چرا زدی؟ زبیر گفت: وی گمان می‏کند که ما را از داخل شدن نزد تو باز می‏دارد، عمر گفت: آیا تو را هرگز از دروازه من برگردانیده است؟ گفت: نه، عمر گفت: اگر به تو گفت: ساعتی صبر کن که امیرالمؤمنین مشغول است، به آن هم مرا معذور ندانستی؟ به خدا سوگند، به جز این نیست که درنده برای درندگان شکار می‏کند و آن‏ها آن را می‏خورند [۱۰۰۹]. این چنین در الکنز (۵۱/۵) آمده است.

و بخاری [۱۰۱۰]از زیدبن ثابت روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب سروزی نزد وی آمد، و از وی اجازه ورود خواست، و او برایش در حالی اجازه داد، که سرش در دست یک کنیزش بود و آن را شانه می‏نمود، آن‏گاه زید سر خود را از دست وی کشید، و عمر سبه او گفت: وی را بگذار تا سرت را شانه کند، زید گفت: ای امیرالمؤمنین، اگر کسی را دنبال من می‏فرستادی من نزدت می‏آمدم، عمر گفت: من کار دارم [نه تو] [۱۰۱۱]. و طبرانی از مردی روایت نموده، که گفت: بعد از نماز صبح برای ورود نزد عبداللَّه بن مسعود ساجازه خواستیم، و او به ما اجازه داد و چادری را روی همسر خود انداخت و گفت: نپسندیدم که شما را منتظر نگه دارم [۱۰۱۲]. هیثمی (۴۶/۸) می‏گوید: آن مرد را نشناختم و بقیه رجال وی رجال صحیح‏اند. و بخاری [۱۰۱۳]از موسی بن طلحه سروایت نموده، که گفت: با پدرم نزد مادرم داخل شدیم، پدرم وارد شد و من دنبالش نمودم، آن گاه ملتفت شد و در سینه‏ام زد و مرا بر جایم نشانید، و بعد از آن گفت: آیا بدون اجازه داخل می‏شوی؟! [۱۰۱۴]حافظ سند این را در الفتح (۲۰/۱۱) صحیح دانسته است.

وی همچنان [۱۰۱۵]از مسلم بن نذیر روایت نموده، که گفت: مردی برای ورود نزد حذیفه ساجازه خواست، و به وی نظر نموده گفت: داخل شوم؟ حذیفه گفت: چشمت داخل شده، ولی بدنت داخل نشده است! و مردی گفت: آیا برای ورود نزد مادرم هم اجازه بخواهم؟ [حذیفه] گفت: اگر اجازه نخواهی، چیزی را می‏بینی که خوشت نمی‏آید [۱۰۱۶]. و احمد از ابوسوید عبدی روایت نموده، که گفت:

نزد ابن عمر بآمدیم، و بر دروازه وی نشستیم تا به ما اجازه داده شود، می‏گوید: او در اجازه دادن به ما تأخیر نمود، آن گاه من کنار شکاف دروازه ایستادم و به طرف داخل نگاه نمودم، و او از این کارم آگاه شد، هنگامی که به ما اجازه داد و نشستیم، گفت: کدام یک از شما اندکی قبل به منزلم نگاه نمود؟ گفتم: من، گفت: به چه چیز این را حلال دانستی که به منزلم نگاه کنی؟ گفتم: در اجازه دادن تأخیر شد، بنابراین من نگاه نمودم، و این را عمداً ننمودم، می‏گوید: بعد از آن او را از چیزهایی پرسیدند، گفتم: ای ابوعبدالرحمن، درباره جهاد چه می‏گویی، گفت: هر کس جهاد کند برای خود جهاد می‏کند [۱۰۱۷]. هیثمی (۴۴/۸) می‏گوید: ابوالاسود و برکه بن یعلی تمیمی را نشناختم.

دوست داشتن یک مسلمان برای خدا أسئوال پیامبر صاز استوارترین حلقه‏های اسلام و جوابش

احمد از براء بن عازب بروایت نموده، که گفت: نزد پیامبر صنشسته بودیم، که گفت: «کدام یک از حلقه‏های اسلام استوارتر است؟». گفتند: نماز، گفت: «خوب است، ولی این آن نیست» گفتند: روزه رمضان، گفت: «خوب است، ولی این آن نیست» گفتند: جهاد، گفت: «خوب است، ولی این آن نیست» فرمود: استوارترین حلقه‏های ایمان این است، که برای خدا دوست داشته باشی، و برای خدا دوست نداشته باشی» [۱۰۱۸]. در این لیث بن ابی سلیم آمده است، که اکثریت وی را ضعیف دانسته‏اند. و نزد وی همچنان از ابوذر سروایت است که گفت: پیامبر خدا صنزد ما آمد و گفت: «آیا می‏دانید که کدام یک از اعمال نزد خداوند محبوب‏تر است؟» گوینده‏ای گفت: نماز و زکات، و گوینده دیگری گفت: جهاد، پیامبر صفرمود: «محبوب‏ترین اعمال نزد خداوند دوست داشتن برای خدا و بد دیدن برای خداست» [۱۰۱۹]. در این مردی است که از وی نام برده نشده است. و نزد ابوداود بخشی از این حدیث روایت شده است. این چنین در مجمع الزوائد (۹۰/۱) آمده است.

[۱۰۰۷] در لفظ حدیث «مولاه» آمده که مطلق کنیز را نیز افاده می‏کند. م. [۱۰۰۸] این چنین در الکنز (۵۱/۵) آمده است. [۱۰۰۹] صحیح. ابن سعد در طبقات (۳/ ۳۰۹). [۱۰۱۰] الأدب المفرد (ص ۱۸۹). [۱۰۱۱] حسن. بخاری در ادب المفرد (۱۳۰۲) آلبانی آن را حسن دانسته است. [۱۰۱۲] ضعیف. طبرانی (۹/ ۱۵۹) در سند آن جهالت است: «المجمع» (۸/ ۴۶). [۱۰۱۳] الأدب (ص ۱۵۵). [۱۰۱۴] صحیح. بخاری (ادب المفرد) (۱۰۶۱) آلبانی می‌گوید: موقوف و ضعیف الاسناد است و در آن لیث، ضعیف است. [۱۰۱۵] ص ۱۵۹). [۱۰۱۶] صحیح. بخاری (ادب المفرد) (۱۰۹۰) شیخ آلبانی آن را نه در صحیح الادب و نه در ضعیف الادب ذکر نکرده است. [۱۰۱۷] ضعیف. احمد (۲/ ۹۲، ۹۳) در سند آن جهالت است: المجمع (۸/ ۴۴) شیخ احمد شاکر آن را ضعیف دانسته است. [۱۰۱۸] حسن لغیره. (احمد (۴/ ۲۸۶) طبرانی (۱۱/ ۲۱۵) آلبانی آن را در صحیح الجامع (۲۰۰۹) و صحیح الترغیب (۳۰۳۰) من (محقق) می‌گویم در سند آن لیث بن سعد بن ابی سلیم است که ضعیف است. اما حدیث شواهدی دارد. [۱۰۱۹] ضعیف. احمد (۵/ ۱۶۴) در سند آن جهالت است: المجمع (۱/ ۹۰).