آنچه میان پیامبر صو صخر احمسى اتفاق افتاد
ابوداود از صَخْراحمسی سروایت نموده که: رسول خدا صبا قوم ثقیف جنگید، هنگامی که صَخْر این را شنید، با گروهی از اسب سواران به مدد و همکاری پیامبر صبیرون رفت، و پیامبر صرا در حالی دریافت که برگشته و فتح ننموده بود، آن گاه صخر تعهد و پیمان سپرد که: من این قصر [۴۰۴]را تا به حکم پیامبر صتخلیه نکنند رها نمیکنم. و آنان را تا اینکه به حکم رسول خدا صترک نکردند رها ننمود. و صخر برای رسول خدا صنوشت: اما بعد: ثقیف به حکم تو ای رسول خدا تخلیه شدهاند، و من با آنان در حال آمدن هستم و ایشان در جمع سواران من هستند. رسول خدا صامر نمود که ندا کرده شود: (الصلوه جامعه) [۴۰۵]و برای احمس ده بار دعا نمود: «بار خدایا، برای احمس در اسبان و مردانش برکت انداز». بعد قوم آمدند و مغیره بن شعبه سصحبت نموده گفت: ای رسول خدا، صخر عمهام را گرفته، و وی در آنچه داخل شده، که مسلمانان در آن داخل شدهاند، پیامبر صوی را طلب نمود و گفت: «ای صخر وقتی قوم اسلام بیاورند، خونها و اموال خویش را در امان گردانیدهاند، لذا عمه مغیره را به او بسپار». بنابراین او وی را به او سپرد، و از رسول خدا صآبی را که مربوط به بنی سلیم بود و ایشان از اسلام فرار نموده، و آن آب را ترک کرده بودند، طلب نمود و گفت: ای رسول خدا، مرا و قومم را آنجا ساکن گردان، فرمود: «آری»، و وی را در آنجا ساکن گردانید، بعد از آن سلمیها اسلام آوردند و نزد صخر آمدند و از وی خواستند که آب را به آنان بسپارد، ولی وی ابا ورزید، بعد نزد رسول خدا صآمدند و گفتند: ای رسول خدا، اسلام آوردیم نزد صخر آمدیم تا آبمان را به ما بدهد، ولی از دادن آن به ما ابا ورزید. پیامبر صفرمود: ای صخر وقتی که مردم اسلام بیاورند، اموال و خونهایشان را در امان گردانیدهاند، آبشان را به آنان بسپار». گفت: آری، ای نبی خدا، و روی رسول خدا صرا دیدم که در آن هنگام از فرط حیا تغییر نمود و سرخ گردید، زیرا که هم کنیز [۴۰۶]را گرفت و هم آب را [۴۰۷]- [۴۰۸].
[۴۰۴] یعنی قلعه طائف را. [۴۰۵] این ندایی بود که به خاطر جمع نمودن مردم به کار میرفت. م. [۴۰۶] عمه مغیره را. [۴۰۷] این را ابوداود به تنهایی روایت نموده، و در اسناد آن اختلاف است. این چنین در البدایه (۳۵۱/۴) آمده است. و این را همچنان احمد، دارمی، ابن راهویه، بزار، ابن ابی شیبه و طبرانی، چنانکه در نصب الرایه (۴۱۲/۳) آمده، روایت کردهاند، و فریابی این را در مسندش و بغوی و ابن شاهین، چنانکه در الإصابه (۱۸۰/۲) آمده، روایت نمودهاند، و بیهقی این را در سنن خود (۱۱۴/۹) روایت کرده است. [۴۰۸] ضعیف. ابوداوود (۳۰۶۷) احمد (۴/ ۳۱۰) آلبانی آن را در ضعیف ابوداوود (۶۷۰) ضعیف دانسته است.