معاشرت زنان پیامبر صبا پیامبر صو در میان خودشان
بخاری از عایشه روایت نموده که: رسول خدا صنزد زینب دختر جحش لتوقف و درنگ مینمود، و نزد وی عسل مینوشید، آن گاه من و حفصه توافق نمودیم که پیامبر صنزد هر کدام مان داخل شد، باید به او بگوید: من ازتو بوی مغافیر [۱۷۹۱]را استشمام میکنم، مغافیر خوردهای، بعد پیامبر صنزدیکی آن دو آمد، و او برایش همان سخن را گفت، پیامبر صفرمود: «نخیر، بلکه نزد زینب بنت جحش عسل نوشیدم، و هرگز به آن برنخواهم گشت [۱۷۹۲]»، آن گاه این آیه نازل گردید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَ﴾[التحریم: ۱]. تا به این قول خداوند ﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَا﴾[التحریم: ۱۰۴].، برای عایشه و حفصه، ﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا﴾[التحریم: ۳]، به خاطر این قولش، «بلکه عسل نوشیدم».
ترجمه: «ای پیامبر چرا چیزی را که خدا برایت حلال گردانیده است حرام میگردانی... اگر هردوی شما بهسوی خدا توبه کنید، (به نفع شماست) چون قلبهای شما کج شده است... و آنگاه که پیامبر به بعضی ازواج خود سخنی را پنهان گفت...».
و ابراهیم بن موسی به روایت از هشام گفته: [آنچه پیامبر صپنهان گفته بود این بود:] «هرگز به آن بر نمیگردم، سوگند خوردم و این را برای هیچ کس خبر مده» [۱۷۹۳]. مسلم این را به مثل آن روایت کرده است.
و نزد بخاری همچنان از عایشه روایت است که گفت: رسول خدا صشیرینی و عسل را دوست میداشت، و وقتی از نماز عصر عودت مینمود، نزد زنان خود داخل میشد و نزدیکشان تشریف میبرد، وی نزد حفصه دختر عمر داخل شد، و زیادتر از مدتی که توقف مینمود توقف کرد، آن گاه رشکم آمد و از آن پرسیدم، به من گفته شد: زنی از قومش برای وی مشکی [۱۷۹۴]از عسل اهدا نموده است، و از آن برای پبامبر صنوشانیده است، گفتم: به خدا سوگند، حیلهای برای وی خواهیم ساخت، آن گاه برای سوده بنت زمعه گفتم: رسول خدا صبه تو نزدیک خواهد شد، وقتی که به تو نزدیک گردید بگو: مغافیر خوردهای؟ او به تو خواهد گفت: نخیر، به او بگو، این بویی را که استشمام میکنم چیست؟ [۱۷۹۵]او به تو خواهد گفت: حفصه به من عسل نوشانیده است، بگو: زنبور عسل عرفط [۱۷۹۶]خورده است، و من هم آن را خواهم گفت، و تو ای صفیه نیز آن را برایش بگو، عایشه میگوید: سوده گفت: به خدا سوگند، جز اندکی سپری نشده بود، که پیامبر صبر دروازه ایستاد، و من خواستم او را به آنچه مرا امر نموده بودی از ترس تو [بدون نزدیک شدن] صدا کنم، هنگامی که پیامبر صبه وی نزدیک شد، سوده به او گفت: ای رسول خدا، مغافیر خوردهای؟ گفت: «نخیر»، گفت: پس این بویی را که از تو احساس میکنم چیست؟ گفت: «حفصه به من مقداری عسل نوشانیده است»، گفت: زنبور عسل عرفط خورده است، و هنگامی که نزد من آمد، مانند آن را گفتم، و هنگامی که نزد صفیه رفت مانند آن را به او گفت، و هنگامی که نزد حفصه رفت، به او گفت: ای رسول خدا، آیا از آن تو را ننوشانم؟ گفت: «من به آن ضرورتی ندارم؟». عایشه میگوید: سوده گفت: به خدا سوگند، آن را حرام نمودیم. به او گفتم: خاموش باش [۱۷۹۷]. این را مسلم نیز روایت نموده، این چنین در تفسیر ابن کثیر (۳۸۷/۴) آمده است، و ابوداود این را، چنان که در جمع الفوائد (۲۲۹/۱) آمده، روایت کرده، و ابن سعد (۸۵/۸) هم آن را روایت نموده است.
[۱۷۹۱] صمغی شیرین و بدبوی است که از درخت عرفط تراوش و ترشح میکند. م. [۱۷۹۲] یعنی: دیگر هرگز آن عسل را نخواهم نوشید. م. [۱۷۹۳] بخاری (۴۹۲۱) و مسلم (۱۴۷۴). [۱۷۹۴] خیکی. م. [۱۷۹۵] استشمام بوی بد از پیامبر صبر وی خیلی گران تمام میشد. [۱۷۹۶] درختی است که صمغه بد بوی دارد، و همان صمغهاش را مغافیر گفته میشود که وقتی زنبور عسل آن را بخورد بوی آن به عسلش انتقال مییابد. [۱۷۹۷] بخاری (۵۲۶۸) (مسلم (۱۴۷۴).