حکایت مردى با زنى که در جاهلیت زناکار بود
بیهقی از عبداللَّه بن مغفل سروایت نموده که: زنی در جاهلیت زناکار بود، مردی بر وی گذشت، یا آن زن بر آن مرد عبور نمود، آن گاه آن مرد دست خود را به طرف وی دراز کرد، آن زن گفت: باز ایست، خداوند شرک را برده و اسلام را آورده است، بنابراین آن مرد او را ترک نمود و برگشت، و به طرفش نگاه مینمود، تا اینکه رویش به دیواری اصابت نمود، بعد نزد پیامبر صآمد و این را برایش متذکر شد، پیامبر صگفت: «تو بندهای هستی که خداوند به تو خیر را اراده نموده، و وقتی که خداوند به بندهای خیر را اراده نماید، جزای گناهش را زود به او میدهد، و وقتی که به بندهای شر را اراده نماید، گناهش را برایش نگه میدارد، تا او را در روز قیامت کامل سزا بدهد» [۱۴۰۶]. این چنین در الکنز (۱۵۵/۲) آمده است.
[۱۴۰۶] صحیح لغیره. بیهقی در شعب (۹۸۱۷) ابن حبان (۲۴۵۵) احمد (۴/ ۲۷) رجال آن ثقه هستند جز اینکه حسن بصری عنعنه کرده است و مدلس است. من میگویم: این حدیث بدون داستانش شاهد دارد: ترمذی (۲/ ۶۴) ابن عدی (۱۷۴) بیهقی در اسماء (۱۵۴۵) از انس بصورت مرفوع. ترمذی میگوید: حسن غریب است و در سند آن سنان بن سعد است که صدوق است.. نگا: الصحیحة (۱۲۲۰) صحیح الجامع (۳۰۸).