خوف معاذ و ابن عمر
ابونعیم [۱۵۲۶]از طاووس روایت نموده، که گفت: معاذبن جبل سبه سرزمین ما وارد شد، شیخهای ما به او گفتند: اگر دستور بدهی از این سنگ و چوب برایت گردآوریم، و مسجدی برایت بنا کنیم، گفت: من میترسم که در روز قیامت مکلف حمل آن بر پشت خود شوم [۱۵۲۷]. و ابونعیم [۱۵۲۸]از نافع روایت نموده، که گفت: ابن عمر بوارد مکه شد، و از وی در حالی که در سجده بود شنیدم که میگفت: میدانی که از شریک شدن با قریش بر این دنیا جز تو خوف تو [دیگر چیزی] مرا باز نمیدارد [۱۵۲۹]. و نزد وی همچنان [۱۵۳۰]از ابوحازم سروایت است که گفت: ابن عمر ببر مردی از اهل عراق گذشت که افتاده بود، گفت: وی را چه شده است؟ گفتند: وقتی که قرآن نزد وی تلاوت شود این چیز به او میرسد، ابن عمر بگفت: ما از خدا میترسیم ولی نمیافتیم.
[۱۵۲۶] الحلیه (۲۳۶/۱). [۱۵۲۷] ضعیف منقطع. طاووس از معاذ حدیث نشنیده است وبلکه از او ارسال کرده است. نگا: التهذیب (۳/ ۹). [۱۵۲۸] الحلیه (۲۹۲/۱). [۱۵۲۹] یعنی از شریک شدن با آنهادر لذتهای دنیا فقط خوف تو مرا باز میدارد و بس. م. [۱۵۳۰] ۳۱۲/۱.