حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

بعضى قصه‏هاى اصحاب شدرباره معاشره

بعضى قصه‏هاى اصحاب شدرباره معاشره

ابونعیم [۱۸۶۴]از ابوالمتوکل روایت نموده که: ابوهریره سیک کنیز زنگی داشت که آن‏ها را به عمل خود اندوهگین ساخته بود، روزی ابوهریره تازیانه را بر وی بلند نمود و گفت: اگر قصاص نمی‏بود تو را به این می‏زدم، ولی برای کسی می‏فروشمت که قیمتت را برایم کامل می‏دهد، برو تو برای خدا هستی. و ابوعبیده و ابن عساکر از عبداللَّه بن قیس یا ابن ابی قیس روایت نموده‏اند که گفت: من در جمله کسانی بودم، که از عمر سهنگام تشریف آوری‏اش به شام، همراه ابوعبیده [۱۸۶۵]ساز وی استقبال نمودند، و در حالی که عمر حرکت می‏نمود ناگهان بازیگران با شمشیر (و گل) [۱۸۶۶]از اهل اذرعات [۱۸۶۷]از وی استقبال نمودند. گفت: باز ایستید، برگردانید آنان را منع کنید. ابوعبیده (رضی‏اللَّه تعالی عنه) گفت: ای امیرالمؤمنین این رواج عجم هاست اگر تو از آن منع‌شان کنی، می‏پندارند که در نفس تو نقض عهد و پیمان‌شان نهفته است، عمر فرمود: بگذاریدشان (عمر و آل عمر) در طاعت ابوعبیده‏اند [۱۸۶۸]. و محاملی از ابن عمر بروایت نموده که: عمر با زبیر بمسابقه نمود، و زبیر از وی سبقت جست و گفت: سوگند به پروردگار کعبه، از تو سبقت جستم، بعد از آن عمر بار دیگر همراهش مسابقه نمود و از وی سبقت جست و گفت: سوگند به پروردگار کعبه، از تو سبقت جستم! [۱۸۶۹]ابن ابی شیبه و خطیب در الجامع از سلیم بن حنظله روایت نموده‏اند که گفت: نزد ابی بن کعب سآمدیم تا همراهش صحبت کنیم، هنگامی که برخاست، ما نیز همراهش برخاستیم و پیاده با وی حرکت نمودیم، آن گاه عمر سخود را به وی رسانیده گفت: آیا این را فتنه‏ای برای متبوع و ذلتی برای پیرو نمی‏بینی؟ [۱۸۷۰]. و ابونعیم [۱۸۷۱]از ابوالبختری روایت نموده، که گفت: مردی نزد سلمان سآمد و گفت: کردار مردم امروز چقدر نیکوست، مسافرت نمودم، به خدا سوگند، وقتی نزد یکی از آن‏ها حاضر می‏شدم، می‏پنداشتم نزد فرزند پدرم حاضر شده‏ام! ابوالبختری می‏گوید: بعد از آن افزود: این حسن عملکرد و لطف و مهربانی‌شان را نشان می‏دهد. سلمان گفت: ای برادرزاده‏ام این پدیده خوشایند پیامد ایمان است، آیا چهارپایی را ندیده‏ای، وقتی که بارش بر آن بار شود، با آن به سرعت حرکت می‏کند، و وقتی مسیرش طولانی گردد تأخیر و سستی می‏کند.

مسدد، ابن منبع و دارمی از حیه دخترابوحیه روایت نموده‏اند که گفت: مردی در وقت چاشت نزدم وارد شد، گفتم: ای بنده خدا چه کار داری؟ پاسخ داد: من و همراهم در طلب شترمان آمده‏ایم، همراهم برای جستجو رفته و من در سایه داخل شدم، تا خود را در پناه آن بگیرم و از نوشیدنی بنوشم، می‏گوید: من به‌سوی شیر ترش شده‏ای که داشتم برخاستم و از آن او را نوشانیدم، و به سویش به دقت نگاه نموده گفتم: ای بنده خدا تو کیستی؟ گفت: ابوبکر، گفتم: ابوبکر یار رسول خدا صهمانی که [نام] وی را شنیده‏ام؟ پاسخ داد: آری، آن گاه جنگ مان را در جاهلیت علیه خثعم، و جنگ بعضی را برخلاف برخی دیگرمان و اتحاد و همبستگی را که خداوند آورده برایش یادآور شدم و گفتم: ای عبداللَّه تا چه وقت امر مردم اینطور می‏باشد؟ گفت: تا وقتی که امامان - [رهبران]- استوار و برابر باشند، (پرسیدم: امامان چیست؟) گفت: آیا رئیس [قوم] را ندیده‏ای که در قبیله می‏باشد، و از وی متابعت می‏کنند و اطاعت می‏نمایند؟ امامان همین هااند، البته تا وقتی که استوار و برراه باشند [۱۸۷۲].

یعقوب بن سفیان، بیهقی و ابن عساکر از حارث بن معاویه روایت نموده‏اند که: وی نزد عمربن خطاب سآمد و عمر برایش گفت: اهل شام را چگونه پشت سر گذاشتی؟ وی او را از حال‌شان خبر داد، عمر خدا را ستود و بعد از آن گفت: ممکن است شما با اهل شرک همنشینی داشته باشید؟ پاسخ داد: نخیر، ای امیرالمؤمنین! فرمود: شما اگر با آن‏ها بنشینید همراه‌شان می‏خورید ومی نوشید، و تا وقتی که این را انجام ندهید به خیر و عافیت می‏باشید [۱۸۷۳]. این چنین در الکنز (۳۰۰/۲) آمده. و ابن ابی حاتم از عیاض روایت نموده که عمر سبه ابوموسی اشعری هدایت داد، تا آنچه را گرفته و داده در یک پوست برایش تقدیم نماید [۱۸۷۴]، و ابوموسی کاتب نصرانیی داشت، و آن را برای عمر تقدیم نمود، عمر از آن به شگفت آمد و گفت: این خیلی امین و حفاظت کننده است، آیا نامه‏ای را که از شام برای ما آمده در مسجد نمی‏خوانی؟ ابوموسی برایش گفت: وی نمی‏تواند [داخل مسجد شود]، عمر پرسید: آیا وی جنب است؟ پاسخ داد: نخیر، بلکه نصیرانی است، می‏گوید: آن گاه مرا نکوهش نمود و بر رانم زده گفت: اخراجش کنید! و تلاوت نمود:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَ[المائدة: ۵۱].

ترجمه: «ای کسانی که ایمان آورده‏اید! یهود و نصارا را دوست مگیرید» [۱۸۷۵].

[۱۸۶۴] الحلیه (۳۸۴/۱). [۱۸۶۵] در اصل ابوبریده آمده، و آن تصحیف است. [۱۸۶۶] به نقل از کتاب الاموال، و در اصل والکنز آمده: «و نیزه‏ها». [۱۸۶۷] سرزمینی است در اطراف شام، مجاور سرزمین بلقاء و عمان، که امروز برایش «درعا» گفته می‏شود. [۱۸۶۸] این چنین در الکنز (۳۳۴/۷) آمده است. [۱۸۶۹] این چنین در الکنز (۳۳۴/۷) آمده است. [۱۸۷۰] این چنین در الکنز (۶۱/۸) آمده است. [۱۸۷۱] الحلیه (۲۰۳/۱). [۱۸۷۲] ابن کثیر می‏گوید: اسناد آن حسن وجید است. این چنین در الکنز (۱۶۲/۳) آمده است. [۱۸۷۳] حسن. دارمی در «المقدمه». [۱۸۷۴] یعنی: صورت حساب خود را، برای محاسبه تقدیم کند، و در آن وقت به خاطر نبودن کاغذ در پوست می‏نوشتند. م. [۱۸۷۵] این چنین در تفسیر ابن کثیر (۶۸/۲) آمده است.