قصه اُسَیدبن حُضَیر در این باره
حاکم [۱۰۴]از عبدالرحمن بن ابی لیلی از پدرش روایت نموده: که گفت: اسیدبن حضیر سمردی صالح، خندهرو و با نمک بود، و در حالیکه روزی نزد پیامبر خدا صبود، و با قوم صحبت مینمود و آنها را میخندانید، پیامبر خدا صبه کمر وی زد، وی گفت: ناراحتم کردی، پیامبر صفرمود: «قصاص بگیر»، گفت: ای پیامبر خدا، بر تن تو پیراهن است، و من پیراهن نداشتم، میگوید: پیامبر خدا صپیراهن خود را برداشت، و اسید وی را بغل نموده و از پهلویش بوسیدن را شروع نمود و گفت: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا، من این را میخواستم [۱۰۵].
[۱۰۴] حاکم (۲۸۸/۳). [۱۰۵] حاکم میگوید: این حدیث صحیح الاسناد است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت ننمودهاند، و ذهبی در این قول با او موافقت نموده میگوید: صحیح است. و ابن عساکر این را از ابولیلی سبه مانند آن، چنان در الکنز (۳۰۱/۷) آمده، روایت نموده است، و طبرانی مانند این را از اسیدبن حضیر، چنانکه در الکنز (۴۳/۴) آمده، روایت کرده است.