حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه پیامبر صبا ابوطالب در این باره

قصه پیامبر صبا ابوطالب در این باره

بزار از ابن عباس بروایت نموده، که گفت: قریش را آن چنان بحران و مشکلاتی فرا گرفت، که استخوان‏های پوسیده را خوردند، و هیچ کس از قریش از پیامبر خدا صو عباس بن عبدالمطلب سثروتمندتر نبود، آن گاه رسول خدا صبه عباس گفت: «ای عمو، برادرت ابوطالب و کثرت عیال وی را می‏دانی، و قریش را آنچه رسیده است که می‏بینی، بیا نزد وی برویم و بعضی از فرزندانش را از نزد وی با خود ببریم». بنابراین هردو به طرف وی حرکت نمودند وگفتند: ای ابوطالب تو خود حالت قومت را می‏بینی و ما می‏دانیم که تو هم مردی از آن‏ها هستی، ما آمده‏ایم تا بعضی از فرزندانت را با خود ببریم، ابوطالب گفت: عقیل را برای من بگذارید، دیگر هر چه می‏خواهید بکنید، پیامبر خدا صعلی سرا گرفت، و عباس جعفر سرا با خود برداشت، و آن دو تا غنی شدن‏شان با آن‏ها بودند، سلیمان بن داود می‏گوید: جعفر تا مهاجرت به طرف حبشه با عباس بود [۱۰۶۶]. هیثمی (۱۵۳/۸) می‏گوید: در این کسانی است که من آنها را نمی‏شناسم.

[۱۰۶۶] ضعیف. بزار (۱۸۷۸) در سند آن یک مجهول است. نگا: المجمع (۸/ ۱۵۳).