فتاوای علمای حرمین در مورد مسائل فقهی معاصر

فهرست کتاب

[۷۳] آیا اشاعر‌ه از اهل سنت و جماعت هستند؟

[۷۳] آیا اشاعر‌ه از اهل سنت و جماعت هستند؟

س: در مدارس، یاد گرفتیم که عقیده‌ی اهل سنت و جماعت در ایمان به اسما و صفات این است که بدون تحریف، تعطیل، تکییف و تمثیل به اسما و صفات ایمان دارند و نصوص وارده در این‌باره را تأویل نمی‌کنند. اما بعد از آن با گروهی آشنا شدیم که معتقدند در این‌باره دو مکتب وجود دارد:

۱- مکتب ابن تیمیه و شاگردانش.

۲- مکتب اشاعره.

آنچه به ما آموزش داده‌اند، مکتب ابن تیمیه بوده است. اما دسته دیگری از اهل سنت هستند که به نام اشعری‌‌ها مشهورند.

اشعری‌‌ها و ماتریدی‌‌ها معتقدند تا زمانی که تأویل در اسما و صفات‌ با نص شرعی تعارض نداشته باشد، مانعی ندارد و برای اثبات این عقیده‌ی‌شان به سخنان ابن جوزی و... استناد می‌کنند.‌‌ بطور مثال می‌گویند: امام احمد بن حنبل برخی از صفات الله تعالی مثل: «قُلُوبُ الْـعِبَادِ بَيْنَ أُصْبُعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ.. ». «قلوب بندگان میان دو ‌انگشت از انگشتان رحمان است...» [۱۶۸]. و «الْـحَجَرُ الْـأَسْوَدُ يَمِينُ اللَّـهِ فِي الْـأَرْضِ.. ». «حجرالاسود دست راست الله در زمین است...» [۱۶۹].

و آیه‌ی: ﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ [الحدید: ۴]. «هر جا که باشید، الله با شماست». را تأویل‌کرده است.

اکنون سؤالی پیش می‌آید که آیا دسته بندی اهل سنت و جماعت به دو گروه به همین صورت صحیح است یا خیر؟ نظر شما در این که می‌گویند: تأویل اسما و صفات مشروط به آن که با نصوص شرعی تعارضی نداشته باشد، موضع ما در برابر علمایی مانند: ابن حجر، نووی و ابن جوزی و... که در باب صفات الله تعالی تأویل دارند، چیست؟

آیا این‌‌ها از اهل سنت و جماعت هستند یا خیر؟ و آیا آنان با این تأویل‌شان به خطا رفته‌اند و از گمراهان هستند؟ مشخص و روشن است که اشعری‌‌ها بجز هفت صفت معین، بقیه‌ی صفات را تأویل می‌کنند.

آیا اگر کسی از علما دو یا سه صفت را تأویل کند، اشعری است؟

ج: اول: این‌که گفته‌اند: امام احمد برخی از نصوص صفات مانند: «قُلُوبُ الْـعِبَادِ بَيْنَ أُصْبُعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ» و حدیث: «الْـحَجَرُ الْـأَسْوَدُ يَمِينُ اللَّـهِ فِي الْـأَرْضِ» و... را تأویل کرده است، ادعایی نادرست است.

امام ابن تیمیه می‌گوید: ابوحامد غزالی به نقل از بعضی حنبلی‌‌ها می‌‌‌‌گوید: احمد بن حنبل فقط سه صفت: «الْـحَجَرُ الْـأَسْوَدُ يَمِينُ اللَّـهِ فِي الْـأَرْضِ …» و «قُلُوبُ الْـعِبَادِ بَيْنَ أُصْبُعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ …» و «وَإِنِّي أَجِدُ نَفَسَ الرَّحْمَنِ مِنْ قِبَلِ الْـيَمَنِ …» [۱۷۰]: «من نفس رحمان را از سمت یمن احساس می‌کنم»! را تأویل کرده است. این دروغی است که به نام احمدبن حنبل گفته‌اند؛ زیرا هیچ‌کس این قول را با سند نقل نکرده است وکسی از یارانش را هم سراغ نداریم که چنین نظری‌های از ایشان نقل کرده باشد. آن حنبلی که ابوحامد غزالی از او نقل کرده، شخصی است مجهول و ناشناخته‌ که نه سخن او مدرکی دارد و نه راست و دروغ بودنش مشخص است [۱۷۱]. (از ص ۳۹۸ ج ۵ مجموع الفتاوی).

توضیح این که تأویل سه معنا دارد:

۱- تأویل به فرجام، حقیقت و نتیج‌های که به آن بر ‌می‌گردد، تفسیر می‌شود، آن گونه که الله تعالى در مورد یوسف ÷ می‌فرماید: ﴿هَٰذَا تَأۡوِيلُ رُءۡيَٰيَ مِن قَبۡلُ [یوسف: ۱۰۰]. «این حقیقت، فرجام آن خوابی است که قبلاً دیده بودم [که اتفاق افتاد]».

منظور سؤال کننده از تأویل نصوص این نوع تأویل نیست.

۲- تأویل به معنای تغییر کلام از معنای ظاهر که به مجرد شنیدن به ذهن می‌رسد به معنای دور که بدون قرینه‌ به ذهن نرسد. علمای کلام و اصول فقه، تأویل را به همین معنای اصطلاحی آن بکار می‌برند. این معنا درباره‌ی نصوصی که منظور سؤال کننده است، کاربرد ندارد، چون در این جا نیز ظاهر کلام منظور می‌شود و این حقیقت دارد که شرح آن در معنای سوم تأویل خواهد آمد.

۳- تأویل به معنی تفسیر و توضیح معنایی که ظاهر کلام بر آن دلالت دارد و به ذهن شنونده‌‌ی آگاه از زبان عربی متبادر می‌شود. در این جا هدف همین است، چرا که معنای ظاهری جمله‌ی «الْـحَجَرُ الْـأَسْوَدُ يَمِينُ اللَّـهِ فِي الْـأَرْضِ» این نیست که حجر، صفتی از صفات و دست الله تعالى است تا معنای ظاهری آن را تغییر داده باشند؛ بلکه معنای آن چنان که در ادامه‌ی روایت آمده که «فمن صَافَحَهُ فَكَأنما صافَحَ الله، ومن قَبَّلَهُ فكأنما قَبَّلَ يمينَ الله»: «هرکس حجر را مصافحه کند با الله مصافحه کرده است و هر‌کس آن را بوسه زند دست الله را بوسه زده است». کسی که ابتدای روایت را به انت‌‌های آن وصل کند، برای او مشخص می‌شود که مقصود آن ظاهر و ثابت است و نیازی به تأویل ندارد. سخن ائمه‌ی سلف مثل احمد بن حنبل و غیره نیز همین است و تأویل به معنی تفسیر است نه به معنی تغییر کلام از مفهوم ظاهری آنگونه که متأخرین معتقد هستند.

گفتنی است که: آنچه ذکر شد حدیث پیامبر ج نیست بلکه اثر ابن عباس ب است.

معنای روایت: (قلوب بندگان بین دو انگشت از انگشتان رحمان است...). تماس و وصل نیست بلکه بیانگر اثبات انگشت حقیقی برای الله و اثبات قلوب برای بندگان است. ربط اول حدیث به آخر آن بیانگر کمال قدرت و کمال تصرف الله بر بندگان را اثبات می‌کند. بطور مثال می‌گویند: فلان شخص در دستان پادشاه یا در قبضه‌ی پادشاه است؛ این جمله، بیانگر این نیست که حقیقتاً آن فرد در دستان پادشاه باشد، بلکه وجود شخص و دو دست را برای پادشاه ثابت می‌کند و حضور شخص نزد پادشاه و قدرت پادشاه را برای شخص، بدون لمس ثابت می‌گردد و می‌فرماید: «بِيَدِهِ الْـمُلْكُ» (فرمانروایی و حاکمیت بدست اوست)!.

و ﴿تَجۡرِي بِأَعۡيُنِنَا [القمر: ۱۴]. «[این کشتی] تحت نظر ما در حرکت است».

و دیگر آیات مانند این‌ها.

۱- تقسیم اهل سنت و جماعت به دو گروه، آن‌طور که در سؤال آمده درست نیست.

تقسیم اهل سنت و جماعت به دو گروه، آن‌طور که در سؤال آمده درست نیست.

توضیح: صحابه ش در مسایل اعتقادی و سیاسی تا زمان خلافت عثمان س یک گروه بودند که دروازه‌ی اختلاف در سیاست- نه در عقیده - گشوده شد. پس از قتل خلیفه، جماعتی با علی س و جماعتی با معاویه س بیعت کردند و جنگ‌‌های سیاسی بین‌شان درگرفت و گروهی بنام خوارج بر ضد هر دو گروه خروج کرد. اما این گروه در اصول شش‌گانه‌ی ایمان و ارکان پنج گانه‌ی اسلام با سایر مسلمانان اختلاف نداشتند، بلکه اختلاف‌شان در مسأله‌ی خلافت و تکفیر مرتکب گناه کبیره، مسح پا‌ها در وضو و امثال این‌‌ها بود.

سپس گروهی از اصحاب علی س درباره‌ی ایشان غلو کردند، تا جایی که علی س را مورد پرستش قرار دادند و اینان به شیعه شهرت یافتند. هر‌یک از خوارج و شیعه به فرقه‌‌ها و شاخه‌‌هایی تقسیم شدند و بعد ازآن گروهی تقدیر را انکار کردند و این در اواخر عصر صحابه ش بود و به نام قدریه شناخته می‌شوند. سپس جعد بن درهم نخستین فردی بود که صفات الله را انکار و نصوص آیات و احادیث را به غیر معنای اصلی آن تأویل کرد. سرانجام خالد قسری فرماندار وقت او را اعدام کرد. پس از او شاگردش جهم بن صفوان عقیده‌ی باطل و منحرف او را منتشر ساخت. به این ترتیب تأویل کنندگان و منکران صفات به اسم «جهمیة» شهرت یافتند. این عقیده‌ی زشت و گمراه کننده به او نسبت داده شد و به فرقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی جهمیه معروف شدند و بعد از آن گروهی در پوشش و نامی جدید به اسم معتزله ظهور کرد. لیکن این گروه ادامه دهنده‌ی عقیده‌ی جهمیه در تأویل نصوص اسماء و صفات بودند و این تأویل را تنزیه می‌نامیدند. در انکار مسأله تقدیر از گروه قدریه پیروی کردند و این باور را «عدل» نامیدند و در خروج علیه حکام از خوارج پیروی نمودند و این باورشان را امر به معروف نامیدند و به همین ترتیب دیگر عقاید و باورهای‌شان را از گروه‌‌ها و دسته‌‌های مختلف گرفتند.

ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری بر مذهب‌ و عقایدشان رشد کرد و پیرو آنان بود. سپس الله او را هدایت کرد و از اعتقادات معتزله توبه نمود. و راه و روش اهل سنت را برگزید و در پاسخ به اعتراض‌‌های مخالفان اهل سنت و مسایل اصولی اسلام تلاش‌‌ها کرد. البته برخی از باور‌های معتزلیان مانند: تأویل نصوص صفات افعال در او باقی ماند و نیز در مسأله‌ی افعال بندگان تحت تأثیر عقیده‌ی جهم بن صفوان بود و معتقد بود که بندگان در افعال‌شان مجبور هستند و این را اصطلاحاً کسب (افعال) می‌نامید و دیگر مسایلی هم وجود دارد.

هرکس که کتاب «الإبانه عن أصول الدیانة» شیخ ابوالحسن اشعری را که در آخر زندگی‌اش تألیف نموده، مطالعه کند. و همچنین کتاب‌‌های شاگردانش را که نسبت به او از دیگران آگاهتراند و آنچه که ابن تیمیه در تألیفات خویش در مورد شیخ ابوالحسن اشعری نوشته مطالعه کند، در می‌‌یابد که او در مسایلی با اهل سنت اختلاف داشته است.

با توجه به آنچه ذکر شد روشن می‌شود که اهل سنت و جماعت حقیقی ‌در عقاید و دیگر اصول دین‌شان به کتاب الله و سنت صحیح رسول الله ج پایبند هستند و نصوص قرآن و سنت را با عقل و هوای نفسانی رد نمی‌کنند و به ارکان ایمان و اسلام همانند: صحابه ش تمسک جستند و افرادی همچون حسن بصری، سعید‌بن‌مسیب، مجاهد، ابو حنیفه، مالک، شافعی، اوزاعی، احمد، اسحاق، بخاری... و کسانی که به راه و روش آنان که پیشوایان هدایت و سخنگویان حق و دعوتگران به خیر و رستگاری بوده‌اند. در عقیده و استدلال پایبند هستند. اما کسانی که در مسایل اصولی دین از اهل سنت جدا شدند در آن‌‌ها اعتقاد به سنت به همان میزان وجود دارد که با صحابه ش و پیشوایان هدایت از مسایل اصولی دین اسلام موافق هستند. در آن‌‌ها اعتقاد به بدعت، زیاد یا کم به همان میزان وجود دارد که با اهل سنت مخالف هستند. نزدیک‌ترین اینان به اهل‌سنت و جماعت، در عقیده و استدلال، ابو الحسن اشعری و پیروانش می‌باشند.

پس به این ترتیب مشخص شد که اهل سنت و جماعت دو گروه نیستند؛ بلکه فقط یک گروه هستند که سنت را یاری می‌کنند و از آن دفاع می‌نمایند. مردم را به آن دعوت می‌دهند و این شیوه‌ی اهل سنت و پیروان آنان است. باید دانست ابن‌تیمیه بنیانگذار اهل سنت و جماعت نیست؛ بلکه از کسانی است که در تمام زندگی خود از این عقیده دفاع نموده است. ابن‌تیمیه و همفکرانش از همان عقیده‌ی پیشوایان هدایت از صحابه ش و علمایی که در قرون سه گآن‌‌های که پیامبر ج به خوبی آن گواهی داده پیروی نموده است. نیز کسانی که با ابن تیمیه به مقابله بر خاسته‌اند در تلاش بوده‌اند مذهب کسی را حمایت کنند که به اهل‌سنت منتسب است؛ مانند ابو الحسن اشعری و پیروانش، آن هم بعد از آن که از مذهب معتزله رجوع کرده و به جز در‌اندکی از مسایل از اهل سنت پیروی کردند؛ بنا‌براین می‌توان گفت نزدیک‌ترین گروه به اهل سنت اشعری‌‌ها هستند.

سوم – اشعری‌‌ها و همفکرانشان نصوص أسما و صفات را با این گمان که با ادله‌ی عقلی مخالف است، در برخی از نصوص شرعی – به گمان آنان – تأویل می‌کنند؛ اما حقیقت این‌طور نیست، چون هیچ یک از نصوص اسماء و صفات با عقل سالم و نصوص قرآن و سنت منافات ندارد و حتی آیات و احادیث اسماء و صفات الله تعالى علی رغم کثرت آن‌‌ها یکدیگر را تصدیق و تأیید می‌کنند و همه‌ی این نصوص بیانگر این است که اسما و صفات برای الله تعالى بطور حقیقی ثابت است و الله تعالى از مشابهت به مخلوقات پاک و منزه است.

چهارم‌– دیدگاه ما درباره‌ی شخصیت‌‌هایی مانند: ابوبکر باقلانی، بیهقی، ابوالفرج ابن جوزی، ابوزکریا، نووی و ابن حجر و... این است که این‌‌ها از دانشمندان بزرگ اسلام هستند و امت اسلامی از علم و دانش آن‌‌ها بهر‌های فراوان برده‌ است، رحمت الله بر آنان باد و الله بهترین پاداش‌‌ها را به آنان بدهد! ایشان در مسایلی که موافق با صحابه ش وائمه‌‌ی سلف و خیرالقرون که رسول الله ج به آن‌‌ها گواهی به خیر داده جزو اهل سنت هستند؛ اما در تأویل اسماء و صفات به خطا رفته و با سلف امت مخالفت نموده‌اند، اعم از این که تأویل‌شان در صفات ذاتی یا فعلی یا مواردی از این قبیل باشد.

و بالله التوفیق وصلی الله علی نبینا محمد وآله و صحبه وسلم. فتاوای انجمن دائمی مباحث‌ علمی وافتا (۲/۱۷۴-۱۷۸)

[۱۶۸] مسلم (۲۶۵۴) با لفظ: «إن قلوب بنی آدم بين إصبعين ...».. [۱۶۹] سیوطی در درالمنثور۱/۳۲۴ به جندی و أزرقی بروایت ابن عباس ب نسبت داده است. ر. ک. مجموع‌الفتاوی ابن‌تیمیه (۳/۴۳، ۴۴) و (۵/۳۹۸) و (۳۳/۱۸۴). [۱۷۰] طبرانی در مسند شامیین ۲/۱۴۹ ش۱۰۸۳ بروایت ابوهریره عراقی گوید: برای آن اصلی نیافته‌ام. ر. ک. کشف‌الخفاء ۱/۲۵۱، ۳۰۴ (۶۵۹، ۸۰۱). و امام احمد در مسند خود ۲/۵۴۱ و طبرانی در الاوسط ش/۴۶۶۱ بروایت ابوهریره س و در مجمع الزوائد۱۰/۵۶ گوید: أحمد روایت کرده و رجال آن صحیح است بجز شبیب که ثقه است. [۱۷۱] شیخ ابن عثیمین در کتاب «القواعد المثلى فی صفات الله وأسمائه الحسنى» می‌نویسد: به روایتی خواهیم پرداخت که امام ابوحامد غزالی از بعضی علمای حنبلی نقل کرده است: ایشان می‌گویند امام احمد جز در سه مورد راضی به تأویل نبوده است: اول- «الحجر الاسود یمین الله فی الارض» دوم: «و قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرحمن» سوم:: «إِنِّي أَجِدُ نَفَسَ الرَّحْمَنِ مِنْ قِبَلِ الْيَمَنِ» این را ابن تیمیه در مجموعه فتاوی ج ۵ ص ۳۹۸ نقل کرده وگفته است: این داستان را به دروغ از احمد نقل کرده اند. جواب حدیث اول: «الحجر الاسود يمين الله في الارض» [این حدیث ضعیف است. شیخ آلبانی در "الضعیفه" (۲۲۳) تضعیف نموده است]. این حدیث، باطل بوده و گفتن آن از جانب رسول الله ج به ثبوت نرسیده است. ابن الجوزی در کتاب" العلل المتناهیه" گفته است: این حدیث صحیح نیست. و ابن العربی گوید: این حدیث باطل است و به آن اعتنا نمی‌شود. ابن تیمیه گوید: این حدیث با سندی از رسول الله روایت شده که ثابت نیست. بنابراین نیازی به تعمق و تلاش در معنای آن نیست. ولی ابن تیمیه گوید: مشهور این است که عبدالله ابن عباس آن را نقل کرده و گفته است: «الحجر الاسود يمين الله في الارض فمن صافحه وقبله فكأنما صافح الله، و قبل یمینه» [ر.ک "الضعیفه . البانی ۱/۲۵۷"] هرکس در این روایت تدبر کند در می‌یابد که در آن اشکالی وجود ندارد. زیرا گفته، دست راست الله در زمین است و به طور مطلق نگفته: دست الله. حکم لفظ مقید با حکم لفظ مطلق متفاوت است. و در ادامه‌ی آن می‌گوید: هر‌کس با آن مصافحه کند یا آن را ببوسد مانند آن است که با الله مصافحه نموده و یا دست راست الله را بوسه زده باشد. این روایت به صراحت این مطلب را می‌رساند که شخص مصافحه کننده با دست راست الله مصافحه نکرده؛ بلکه به کسی تشبیه شده است که با الله مصافحه کند. بنابراین اول و آخر این روایت این مطلب را روشن می‌کند که حجر جزء صفات الله نیست، چنان که بر هیچ عاقلی پوشیده نیست (مجموعه فتاوی ج۶ص ۳۹۸). جواب حدیث دوم: «و قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرحمن…» این حدیث صحیح است. مسلم در باب دوم کتاب القدر (باب تعریف الله تعالی القلوب کیف شاء) (۲۶۵۴) (۱۷) از عبدالله بن عمرو بن عاص آن را روایت کرده که می‌گوید: شنیدم رسول الله ج می‌گفت: «إِنَّ قُلُوبَ بَنِي آدَمَ كُلَّهَا بَيْنَ إِصْبَعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ كَقَلْبٍ وَاحِدٍ يُصَرِّفُهُ حَيْثُ يَشَاءُ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ جاللَّهُمَّ مُصَرِّفَ الْقُلُوبِ صَرِّفْ قُلُوبَنَا عَلَى طَاعَتِكَ». «همه‌ی قلوب بنی آدم مانند یک قلب میان دو انگشت از انگشت‌های الله رحمان قرار دارد و هر طور که اراده کند، آن‌ها را منقلب می‌سازد». سپس رسول الله ج فرمود: «پروردگارا! ای گرداننده‌ی قلب‌ها، قلب‌های ما را متوجه طاعت خود بگردان». اهل سنت[سلف] حدیث را بر ظاهر آن معنی کرده و می‌گویند: الله تعالی دارای انگشت‌های حقیقی بوده و ما این را به مانند رسول الله ج برای الله ثابت می‌دانیم، و از اینکه «دل‌های بنی آدم میان دو انگشت الله تعالی باشد» چنین بر نمی‌آید که انگشتان الله تعالی د‌ل‌های بندگان را لمس می‌کند، تا آن وقت بگوییم: این حدیث موهم (و گمان برنده‌ی مسأله‌ی) حلول است، پس باید آن را از معنی ظاهریی که دارد صرف نماییم (برگردانیم). برای مثال می‌گویند: ابر میان آسمان و زمین مسخر است در حالی که نه به آسمان متصل شده و نه به زمین. یا گفته می‌شود:«بدر» میان مکه و مدینه قرار گرفته است. هر چند از هر دو طرف شهر مذکور فاصله‌ی زیادی دارد. بنابراین اگر رسول الله ج فرموده است: «قلوب بنی آدم میان دو انگشت از انگشت‌های الله رحمان قرار گرفته است» نه به معنای تماس. جواب حدیث سوم: «إِنِّي أَجِدُ نَفَسَ الرَّحْمَنِ مِنْ قِبَلِ الْيَمَنِ» امام احمد در مسند خود این حدیث را از ابوهریره س روایت کرده که می‌گوید: رسول الله ج فرمود: «ألا إن الإيمان يمان، والحكمة يمانية، وأجد نفس ربكم من قبل اليمن». [مسند امام احمد ۲/۵۴۱] «بدانید که ایمان و حکمت یمانی هستند و من نفس پروردگارتان را از جانب یمن احساس می‌کنم». در کتاب مجمع الزوائد آمده که رجال این حدیث، رجال صحیح بوده، به غیر از شبیب که وی ثقه است. در کتاب التقریب نیز در باره‌ی شبیب چنین آمده است: او مورد اعتبار بوده و از طبقه‌ی سوّم محسوب می‌شود. بخاری نیز در کتاب التاریخ الکبیر چنین روایتی دارد. معنای این حدیث بر حسب ظاهر می‌باشد. و واژه‌ی «نفس» در آن اسم مصدر بوده و باب آن نفس ینفس تنفیساً از باب تفعیل است. مانند فرّج یفرّج تفریجاً و فرجاً. اهل لغت این چنین گویند: و در کتابه‌ای نهایۀ و قاموس و مقاییس اللغة نیز چنین آمده است. بنابراین، معنای آن حدیث چنین است«الله تعالی به وسیله‌ی اهل یمن، غم و غصه را از مسلمانان برطرف می‌سازد». همچنانکه شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌فرماید: در واقع اهل یمن بودند که با اهل ردّه جنگیدند و شهرها را فتح کردند و الله تعالی به وسیله‌ی اهل یمن شداید و مصائب بزرگی را از سر مؤمنین برداشت. [مجموع فتاوای شیخ الاسلام ج۷ ص ۳۹۸] ترجمه فارسی کتاب «القواعد المثلى فی صفات الله وأسمائه الحسنى» با (عنوان اسماء و صفات خداوند متعال) ترجمه: عبدالله عبداللهی، نشر احسان، تهران،۱۳۸۶. [مترجم]