باب (۱): آنچه دربارۀ این گفتۀ خداوند آمده است که میفرماید: ﴿فَإِذَا قُضِیَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾[الجمعة: ۱۰] . (آنگاه که نماز خوانده شد، در زمین پراکند شوید…)
۹۷۶- «عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ س قَالَ: لَمَّا قَدِمْنَا الْمَدِينَةَ آخَى رَسُولُ اللَّهِ ج بَيْنِي وَبَيْنَ سَعْدِ بْنِ الرَّبِيعِ، فَقَالَ سَعْدُ بْنُ الرَّبِيعِ: إِنِّي أَكْثَرُ الأَنْصَارِ مَالاً فَأَقْسِمُ لَكَ نِصْفَ مَالِي، وَانْظُرْ أَيَّ زَوْجَتَيَّ هَوِيتَ نَزَلْتُ لَكَ عَنْهَا فَإِذَا حَلَّتْ تَزَوَّجْتَهَا، قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَبْدُالرَّحْمَنِ: لا حَاجَةَ لِي فِي ذَلِكَ، هَلْ مِنْ سُوقٍ فِيهِ تِجَارَةٌ؟ قَالَ: سُوقُ قَيْنُقَاعٍ، قَالَ: فَغَدَا إِلَيْهِ عَبْدُالرَّحْمَنِ فَأَتَى بِأَقِطٍ وَسَمْنٍ، قَالَ: ثُمَّ تَابَعَ الْغُدُوَّ، فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ عَبْدُالرَّحْمَنِ عَلَيْهِ أَثَرُ صُفْرَةٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «تَزَوَّجْتَ»؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «وَمَنْ»؟ قَالَ: امْرَأَةً مِنَ الأَنْصَارِ، قَالَ: «كَمْ سُقْتَ»؟ قَالَ: زِنَةَ نَوَاةٍ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ نَوَاةً مِنْ ذَهَبٍ، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ج: «أَوْلِمْ وَلَوْ بِشَاةٍ»».(بخارى: ۲۰۴۸)
ترجمه:عبدالرحمن بن عوف سمیگوید: وقتی (از مكه هجرت كردیم و) وارد مدینه شدیم. رسول الله جبین من و سعد بن ربیع، پیمان اخوت برقرار كرد. سعد بن ربیع به من گفت: من ثرتمندترین فرد انصار هستم و نصف ثروتم را به تومی دهم. و هر كدام از همسرانم كه مورد پسند تو باشد، او را طلاق میدهم تا پس از پایان عدت، با او ازدواج نمایی. عبدالرحمن گفت: من نیازی باین كار، ندارم. آیا دراینجا بازاری برای تجارت وجود دارد؟ سعد بن ربیع او را به بازار قینقاع، راهنمایی كرد. عبدالرحمن صبح روز بعد، به بازار قینقاع رفت و مقداری كشک و روغن همراه آورد. و همچنان به كارش ادامه داد. و دیری نگذشت كه نزد پیامبر جآمد در حالی كه آثار زعفران بر روی لباسش، نمایان بود. رسول الله جپرسید: «ازدواج كردهای»؟ گفت: آری. آنحضرت جفرمود: «با چه كسی»؟ عبدالرحمن گفت: با یک زن انصاری. رسول خدا جپرسید: «چقدرمهریه دادی»؟ گفت: باندازه یک هسته خرما، طلا دادهام. سول الله جفرمود: «ولیمه بده اگر چه یک گوسفند باشد»».