ترجمه صحیح بخاری

فهرست کتاب

باب(۹۴): مال غنیمت برای شما حلال شده است

باب(۹۴): مال غنیمت برای شما حلال شده است

۱۳۱۲- «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «غَزَا نَبِيٌّ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ، فَقَالَ لِقَوْمِهِ: لا يَتْبَعْنِي رَجُلٌ مَلَكَ بُضْعَ امْرَأَةٍ وَهُوَ يُرِيدُ أَنْ يَبْنِيَ بِهَا وَلَمَّا يَبْنِ بِهَا، وَلا أَحَدٌ بَنَى بُيُوتًا وَلَمْ يَرْفَعْ سُقُوفَهَا وَلا أَحَدٌ اشْتَرَى غَنَمًا أَوْ خَلِفَاتٍ وَهُوَ يَنْتَظِرُ وِلادَهَا، فَغَزَا فَدَنَا مِنَ الْقَرْيَةِ صَلاةَ الْعَصْرِ أَوْ قَرِيبًا مِنْ ذَلِكَ، فَقَالَ لِلشَّمْسِ: إِنَّكِ مَأْمُورَةٌ وَأَنَا مَأْمُورٌ، اللَّهُمَّ احْبِسْهَا عَلَيْنَا، فَحُبِسَتْ حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ، فَجَمَعَ الْغَنَائِمَ، فَجَاءَتْ يَعْنِي النَّارَ لِتَأْكُلَهَا فَلَمْ تَطْعَمْهَا، فَقَالَ: إِنَّ فِيكُمْ غُلُولًا فَلْيُبَايِعْنِي مِنْ كُلِّ قَبِيلَةٍ رَجُلٌ، فَلَزِقَتْ يَدُ رَجُلٍ بِيَدِهِ، فَقَالَ: فِيكُمُ الْغُلُولُ، فَلْيُبَايِعْنِي قَبِيلَتُكَ، فَلَزِقَتْ يَدُ رَجُلَيْنِ أَوْ ثَلَاثَةٍ بِيَدِهِ، فَقَالَ: فِيكُمُ الْغُلُولُ، فَجَاءُوا بِرَأْسٍ مِثْلِ رَأْسِ بَقَرَةٍ مِنَ الذَّهَبِ فَوَضَعُوهَا، فَجَاءَتِ النَّارُ فَأَكَلَتْهَا، ثُمَّ أَحَلَّ اللَّهُ لَنَا الْغَنَائِمَ، رَأَى ضَعْفَنَا وَعَجْزَنَا فَأَحَلَّهَا لَنَا»».(بخارى: ۳۱۲۴)

ترجمه: «ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله جفرمود: «یكی از پیامبران (یوشع بن نون) می‌خواست به جنگی برود. به قومش گفت: كسی كه زنی را نكاح كرده ولی هنوز او را به خانه‌اش نیاورده است و می‌خواهد او را به خانه بیاورد. و نیز كسی كه خانه‌ای ساخته و سقفش را نزده است. همچنین، كسی كه گوسفند و شتری خریده است و منتظر زاییدن آنها می‌باشد، مرا همراهی نكند.

سپس براه افتاد. هنگام نماز عصر یا حول و حوش آن وقت، به روستای مورد نظر (اریحا) نزدیک شد. پس خطاب به خورشید گفت: تو مأموری و من نیز مأمورم. خدایا! آن را برای ما ثابت نگهدار. خورشید، ثابت نگه داشته شد تا زمانی كه خداوند، او را پیروز گردانید و غنایم را جمع آوری نمود. آنگاه آتشی آمد تا آن اموال را بخورد و نابود كند. ولی به آنها نزدیک نشد.

آن پیامبر گفت: همانا در میان شما، سرقتی از مال غنیمت، صورت گرفته است. از هر قبیله، یک نفر با من، بیعت كند. (هنگام بیعت) دست یک نفر از آنان به دست او چسبید. گفت: سرقت توسط قبیله شما انجام گرفته است. قبیله ات باید با من بیعت كند. سرانجام، دست دو یا سه نفر از افراد آن قبیله، به دست او چسبید. گفت: شما سرقت كرده‌اید. آنگاه، آنان، چیزی مانند سر گاو را كه از طلا ساخته شده بود، آوردند و آنجا گذاشتند. سپس آتش آمد و همه آن اموال را خورد و نابود ساخت. آنگاه، خداوند كه ضعف و ناتوانی ما را دید، غنایم را برای ما حلال ساخت»».

۱۳۱۳- «عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج بَعَثَ سَرِيَّةً وَهُوَ فِيهَا قِبَلَ نَجْدٍ، فَغَنِمُوا إِبِلًا كَثِيرَةً، فَكَانَتْ سِهَامُهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ بَعِيرًا أَوْ أَحَدَ عَشَرَ بَعِيرًا وَنُفِّلُوا بَعِيرًا بَعِيرًا».(بخارى: ۳۱۳۴)

ترجمه: «از ابن عمر بروایت است كه رسول خدا جگروهی را بسوی نجد برای جهاد، فرستاد كه او نیز همراه آنان بود. آنها شتران زیادی به غنیمت گرفتند كه سهم هر كدام، یازده یا دوازده شتر شد. علاوه بر آن، به هر یک از آنها، یک شتر دیگر نیز جایزه داده شد.

۱۳۱۴- «عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ ب قَالَ: بَيْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ ج يَقْسِمُ غَنِيمَةً بِالْجِعْرَانَةِ إِذْ قَالَ لَهُ رَجُلٌ: اعْدِلْ. فَقَالَ لَهُ: «لَقَدْ شَقِيتُ إِنْ لَمْ أَعْدِلْ»».(بخارى: ۳۱۳۸)

ترجمه: «جابر بن عبد الله بمی‌گوید: روزی، رسول خدا جمال غنیمتی را در محلی بنام جعرانه، تقسیم می‌كرد كه مردی به او گفت: عدالت كن. رسول اكرم جفرمود: «اگر عدالت نكنم، بدبخت می‌شوم»».

۱۳۱۵- «عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ عُمَرَس أَصَابَ جَارِيَتَيْنِ مِنْ سَبْيِ حُنَيْنٍ فَوَضَعَهُمَا فِي بَعْضِ بُيُوتِ مَكَّةَ، قَالَ: فَمَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ج عَلَى سَبْيِ حُنَيْنٍ فَجَعَلُوا يَسْعَوْنَ فِي السِّكَكِ، فَقَالَ عُمَرُ: يَا عَبْدَ اللَّهِ، انْظُرْ مَا هَذَا؟ فَقَالَ: مَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ج عَلَى السَّبْي،ِ قَالَ: اذْهَبْ فَأَرْسِلِ الْجَارِيَتَيْنِ».(بخارى:۳۱۴۴)

ترجمه: «از ابن عمر بروایت است كه از اسیران غزوه حنین، دو كنیز به عمر بن خطاب ستعلق گرفت. وی آنها را در یكی از خانه‌های مكه، نگهداری می‌كرد. راوی می‌گوید: رسول خدا جبر اسرای غزوه حنین، منت گذاشت (آنها را آزاد كرد) آنان در كوچه‌ها، شروع به دویدن كردند. عمر گفت: ای عبد الله! ببین چه خبر است؟ عبد الله گفت: رسول خدا جبر اسیران، منت نهاده است (آنها را آزاد كرده است). عمر گفت: برو و آن دو كنیز را هم آزاد كن».

۱۳۱۶- «عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ س قَالَ: بَيْنَا أَنَا وَاقِفٌ فِي الصَّفِّ يَوْمَ بَدْرٍ، فَنَظَرْتُ عَنْ يَمِينِي وَعَنْ شِمَالِي، فَإِذَا أَنَا بِغُلامَيْنِ مِنَ الأَنْصَارِ حَدِيثَةٍ أَسْنَانُهُمَا، تَمَنَّيْتُ أَنْ أَكُونَ بَيْنَ أَضْلَعَ مِنْهُمَا، فَغَمَزَنِي أَحَدُهُمَا، فَقَالَ: يَا عَمِّ، هَلْ تَعْرِفُ أَبَا جَهْلٍ؟ قُلْتُ: نَعَمْ مَا حَاجَتُكَ إِلَيْهِ يَا ابْنَ أَخِي؟ قَالَ: أُخْبِرْتُ أَنَّهُ يَسُبُّ رَسُولَ اللَّهِ ج وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَئِنْ رَأَيْتُهُ لا يُفَارِقُ سَوَادِي سَوَادَهُ حَتَّى يَمُوتَ الأَعْجَلُ مِنَّا، فَتَعَجَّبْتُ لِذَلِكَ، فَغَمَزَنِي الآخَرُ فَقَالَ لِي مِثْلَهَا، فَلَمْ أَنْشَبْ أَنْ نَظَرْتُ إِلَى أَبِي جَهْلٍ يَجُولُ فِي النَّاسِ، قُلْتُ: أَلا إِنَّ هَذَا صَاحِبُكُمَا الَّذِي سَأَلْتُمَانِي، فَابْتَدَرَاهُ بِسَيْفَيْهِمَا فَضَرَبَاهُ حَتَّى قَتَلاهُ، ثُمَّ انْصَرَفَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَأَخْبَرَاهُ، فَقَالَ: «أَيُّكُمَا قَتَلَهُ»؟ قَالَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا: أَنَا قَتَلْتُهُ، فَقَالَ: «هَلْ مَسَحْتُمَا سَيْفَيْكُمَا»؟ قَالا: لا. فَنَظَرَ فِي السَّيْفَيْنِ، فَقَالَ: «كِلاكُمَا قَتَلَهُ، سَلَبُهُ لِمُعَاذِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْجَمُوحِ». وَكَانَا مُعَاذَ بْنَ عَفْرَاءَ وَمُعَاذَ بْنَ عَمْرِو بْنِ الجَمُوحِ».(بخارى: ۳۱۴۱)

ترجمه: «عبد الرحمن بن عوف سمی‌گوید: روز بدر كه در صف جنگ ایستاده بودم به سمت راست و چپ خود، نگاه كردم. ناگهان دیدم كه دو نوجوان انصاری در اطرافم قرار دارند. آرزو كردم كه ای كاش در میان افراد قوی‌تری قرار می‌گرفتم. یكی از آنها به پهلویم زد و گفت: عموجان! ابوجهل را می‌شناسی؟ گفتم: بلی. ای برادرزاده! با او چه كار داری؟ گفت: به من گفته‌اند كه رسول خدا جرا دشنام می‌دهد. سوگند به ذاتی كه جانم در دست اوست، اگر او را ببینم، از او جدا نخواهم شد تا اجل هر یک از ما كه نزدیک‌تر است، فرا رسد. از شنیدن این سخن، تعجب كردم. سپس، نوجوان دیگر، به پهلویم زد و همان سخنان نوجوان اول را به زبان آورد. بی‌درنگ، نگاهم به ابوجهل افتاد كه در میان مردم، گشت می‌زد. گفتم: او همان كسی است كه سراغش را از من گرفتید. آندو بلافاصله با شمشیرهایشان به وی حمله كردند و با ضربات شمشیر، او را از پای در آوردند. سپس، نزد رسول خدا جبرگشتند و آنحضرت جرا از ماجرا آگاه ساختند. رسول خدا جپرسید: «كدام یک از شما، او را به قتل رساند»؟ هر یک از آنها گفت: من او را كشتم. رسول اكرم جفرمود: «آیا شمشیرهایتان را پاک كرده‌اید»؟ گفتند: خیر. آنحضرت جبه شمشیرهایشان نگاه كرد و فرمود: «هر دوی شما او را كشته‌اید. ولی ساز و برگ جنگی او به معاذ بن عمرو بن جموح، تعلق می‌گیرد». قابل ذكر است كه یكی از آن دو نوجوان، معاذ بن عفراء و دیگری، معاذ بن عمرو بن جموح بود».

۱۳۱۷- «عَنْ أَنَسٍ س قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «إِنِّي أُعْطِي قُرَيْشًا أَتَأَلَّفُهُمْ لِأَنَّهُمْ حَدِيثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِيَّةٍ»». (بخارى: ۳۱۴۶)

ترجمه: «انس سمی‌گوید: نبی اكرم جفرمود: «من به قریش، بذل و بخشش می‌كنم تا دلشان را بدست آورم. زیرا آنان به دوران جاهلیت نزدیک‌اند». (تازه مسلمان‌اند)

۱۳۱۸- «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: أَنَّ نَاسًا مِنَ الأَنْصَارِ قَالُوا لِرَسُولِ اللَّهِ ج حِينَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ ج مِنْ أَمْوَالِ هَوَازِنَ مَا أَفَاءَ فَطَفِقَ يُعْطِي رِجَالاً مِنْ قُرَيْشٍ الْمِائَةَ مِنَ الْإِبِلِ فَقَالُوا: يَغْفِرُ اللَّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ ج يُعْطِي قُرَيْشًا وَيَدَعُنَا وَسُيُوفُنَا تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِهِمْ. قَالَ أَنَسٌ: فَحُدِّثَ رَسُولُ اللَّهِ ج بِمَقَالَتِهِمْ، فَأَرْسَلَ إِلَى الأَنْصَارِ فَجَمَعَهُمْ فِي قُبَّةٍ مِنْ أَدَمٍ وَلَمْ يَدْعُ مَعَهُمْ أَحَدًا غَيْرَهُمْ فَلَمَّا اجْتَمَعُوا جَاءَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ج فَقَالَ: «مَا كَانَ حَدِيثٌ بَلَغَنِي عَنْكُمْ»؟ قَالَ لَهُ فُقَهَاؤُهُمْ أَمَّا ذَوُو آرَائِنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ فَلَمْ يَقُولُوا شَيْئًا».(بخارى: ۳۱۴۷)

ترجمه: «انس ‏بن مالک سمی‌گوید: هنگامی كه خداوند، اموال هوازن را به صورت فئ (بدون جنگ) در اختیار رسول خدا جقرار داد و آنحضرت جشروع به تقسیم آنها نمود طوری كه به برخی از مردان قریش، صد شتر می‌داد، گروهی از انصار گفتند: خداوند، رسول الله جرا ببخشد. به قریش، بذل و بخشش می‌كند و ما را كه خون آنها از شمشیرهایمان می‌چكد، رها می‌سازد.

انس سمی‌گوید: هنگامی كه این سخن به سمع رسول خدا جرسید، كسی را نزد انصار فرستاد. او آنها را در خیمه‌ای چرمین، جمع نمود و احدی غیر از آنها را بدانجا دعوت نكرد. هنگامی كه همه جمع شدند، رسول خدا جنزد آنان آمد و فرمود: «این چه سخنی است كه از شما به من رسیده است»؟! خردمندان انصار گفتند: ای رسول خدا! عاقلان ما چیزی نگفته‌اند»». (برای دانستن بقیه ماجرا، به حدیث شماره ۴۳۳۴ صحیح بخاری مراجعه نمایید).

۱۳۱۹- «عَنِ جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ س: أَنَّهُ بَيْنَا هُوَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج وَمَعَهُ النَّاسُ مُقْبِلاً مِنْ حُنَيْنٍ عَلِقَتْ رَسُولَ اللَّهِ ج الأَعْرَابُ يَسْأَلُونَهُ حَتَّى اضْطَرُّوهُ إِلَى سَمُرَةٍ فَخَطِفَتْ رِدَاءَهُ، فَوَقَفَ رَسُولُ اللَّهِ ج فَقَالَ: «أَعْطُونِي رِدَائِي فَلَوْ كَانَ عَدَدُ هَذِهِ الْعِضَاهِ نَعَمًا لَقَسَمْتُهُ بَيْنَكُمْ ثُمَّ لا تَجِدُونِي بَخِيلًا وَلَا كَذُوبًا وَلا جَبَانًا»».(بخارى: ۳۱۴۸)

ترجمه: «از جبیر بن مطعم سروایت است: هنگامی كه ایشان همراه رسول خدا جو گروهی از مردم از غزوه حنین، برمی گشت، اعراب بادیه نشین به آنحضرت جهجوم آوردند و از او درخواست مال كردند تا جایی كه او را مجبور ساختند تا زیر درختی بنام ام غیلان (درختی تنومند و خاردار) برود.

ردای رسول خدا جبه آن درخت، بند آمد. پیامبر خدا جتوقف كرد و فرمود: «ردایم را به من بدهید. اگر به اندازه این درختان، گوسفند وجود می‌داشت، بین شما تقسیم می‌كردم. آنگاه، می‌دانستید كه من، بخیل و دروغگو و بزدل نیستم».

۱۳۲۰- «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س قَالَ: كُنْتُ أَمْشِي مَعَ النَّبِيِّ ج وَعَلَيْهِ بُرْدٌ نَجْرَانِيٌّ غَلِيظُ الْحَاشِيَةِ، فَأَدْرَكَهُ أَعْرَابِيٌّ، فَجَذَبَهُ جَذْبَةً شَدِيدَةً حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى صَفْحَةِ عَاتِقِ النَّبِيِّ ج قَدْ أَثَّرَتْ بِهِ حَاشِيَةُ الرِّدَاءِ مِنْ شِدَّةِ جَذْبَتِهِ، ثُمَّ قَالَ: مُرْ لِي مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِي عِنْدَكَ، فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ فَضَحِكَ، ثُمَّ أَمَرَ لَهُ بِعَطَاءٍ». (بخارى: ۳۱۴۹)

ترجمه: «انس‏ بن مالک سمی‌گوید: با نبی اكرم جقدم می‌زدم. ایشان چادری نجرانی كه دارای حاشیه‌ای ضخیم بود، به تن داشت. مردی بادیه نشین به آنحضرت جرسید و چادرش را به سختی كشید طوریكه من به گردن نبی اكرم جنگاه كردم و اثر حاشیه چادر را كه بشدت كشیده شده بود، دیدم. سپس آن مرد، گفت: دستور بده تا از مال خدا كه در اختیار توست، به من هم چیزی بدهند. رسول خدا جبه او نگاه كرد و تبسم نمود و دستور داد تا به او هم چیزی بدهند».

۱۳۲۱- «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ س قَالَ: لَمَّا كَانَ يَوْمُ حُنَيْنٍ آثَرَ النَّبِيُّ ج أُنَاسًا فِي الْقِسْمَةِ فَأَعْطَى الأَقْرَعَ بْنَ حَابِسٍ مِائَةً مِنَ الإِبِلِ وَأَعْطَى عُيَيْنَةَ مِثْلَ ذَلِكَ وَأَعْطَى أُنَاسًا مِنْ أَشْرَافِ الْعَرَبِ فَآثَرَهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْقِسْمَةِ، قَالَ رَجُلٌ: وَاللَّهِ إِنَّ هَذِهِ الْقِسْمَةَ مَا عُدِلَ فِيهَا وَمَا أُرِيدَ بِهَا وَجْهُ اللَّهِ، فَقُلْتُ: وَاللَّهِ لَأُخْبِرَنَّ النَّبِيَّ ج فَأَتَيْتُهُ فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: «فَمَنْ يَعْدِلُ إِذَا لَمْ يَعْدِلِ اللَّهُ وَرَسُولُهُ رَحِمَ اللَّهُ مُوسَى قَدْ أُوذِيَ بِأَكْثَرَ مِنْ هَذَا فَصَبَرَ‌»».(بخارى: ۳۱۵۰)

ترجمه: «عبد الله سمی‌گوید: نبی اكرم جروز غزوه حنین، تعدادی از مردم را در تقسیم اموال، ترجیح داد. بعنوان نمونه، به هر یک از اقرع بن حابس و عینیه، صد شتر داد. و به تعدادی از اشراف عرب نیز چنین بذل و بخششی نمود و آنها را نیز در تقسیم، ترجیح داد. یكی گفت: بخدا سوگند، در این تقسیم، عدالت رعایت نشده و خشنودی خدا مدنظر نبوده است. گفتم: بخدا سوگند، نبی اكرم جرا با خبر خواهم ساخت. سپس، نزد آنحضرت جرفتم و ایشان را مطلع ساختم.

رسول اكرم جفرمود: «اگر خدا و رسولش، عدالت را رعایت نكنند، پس چه كسی عدالت را رعایت می‌كند. رحمت خدا بر موسی ÷باد كه بیشتر از این، مورد اذیت و آزار قرار گرفت ولی صبر كرد»».