باب (۲۱): غزوۀ حدیبیه و این که خداوند متعال میفرماید: بدرستیکه خداوند از مؤمنان، خشنود گردید، آنگاه که در زیر درخت با تو بیعت کردند
۱۶۱۷- «عَنِ الْبَرَاءِ س قَالَ: تَعُدُّونَ أَنْتُمُ الْفَتْحَ فَتْحَ مَكَّةَ، وَقَدْ كَانَ فَتْحُ مَكَّةَ فَتْحًا، وَنَحْنُ نَعُدُّ الْفَتْحَ بَيْعَةَ الرِّضْوَانِ يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ، كُنَّا مَعَ النَّبِيِّ ج أَرْبَعَ عَشْرَةَ مِائَةً، وَالْحُدَيْبِيَةُ بِئْرٌ، فَنَزَحْنَاهَا فَلَمْ نَتْرُكْ فِيهَا قَطْرَةً، فَبَلَغَ ذَلِكَ النَّبِيَّ ج فَأَتَاهَا، فَجَلَسَ عَلَى شَفِيرِهَا، ثُمَّ دَعَا بِإِنَاءٍ مِنْ مَاءٍ، فَتَوَضَّأَ ثُمَّ مَضْمَضَ وَدَعَا، ثُمَّ صَبَّهُ فِيهَا، فَتَرَكْنَاهَا غَيْرَ بَعِيدٍ، ثُمَّ إِنَّهَا أَصْدَرَتْنَا مَا شِئْنَا نَحْنُ وَرِكَابَنَا».(بخارى: ۴۱۵۰)
ترجمه: «براء بن عازب سمیگوید: شما فتح مكه را فتح میدانید. البته فتح مكه، فتح بود. ولی ما بیعت رضوان را كه در روز حدیبیه، انجام گرفت، فتح میدانیم. آنروز ما هزار و چهارصد نفر، همراه رسول خدا جبودیم. گفتنی است حدیبیه، چاهی بود كه همه آب آنرا كشیدیم و قطرهای در آن، باقی نماند. پس از آنكه رسول خدا جاز ماجرا مطلع شد، آمد و بر لبه چاه نشست. سپس ظرف آبی خواست و وضو گرفت و مقداری آب در دهان كرد و دعا نمود و سپس آن آبها را در چاه ریخت. آنگاه، چاه را برای مدت كوتاهی، رها كردیم. سپس، آب مورد نیاز ما و مركبهایمان را تأمین كرد».
۱۶۱۸- «عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ ب قَالَ: قَالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ ج يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ: «أَنْتُمْ خَيْرُ أَهْلِ الأرْضِ». وَكُنَّا أَلْفًا وَأَرْبَعَ مِائَةٍ، وَلَوْ كُنْتُ أُبْصِرُ الْيَوْمَ لأرَيْتُكُمْ مَكَانَ الشَّجَرَةِ».(بخارى: ۴۱۵۵)
ترجمه: «جابر بن عبد الله بمیگوید: رسول الله جروز حدیبیه، خطاب به ما كه هزار و چهار صد نفر بودیم، فرمود: «شما، بهترین مردم روی زمین هستید». جابر میگوید: اگر امروز میدیدم (نابینا نبودم) جای آن درخت را به شما نشان میدادم».
۱۶۱۹- «عَنْ سُوَيْدِ بْنِ النُّعْمَانِ ـ وَكَانَ مِنْ أَصْحَابِ الشَّجَرَةِ ـ قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَصْحَابُهُ أُتُوا بِسَوِيقٍ فَلاكُوهُ».(بخارى: ۴۱۷۵)
ترجمه: «سوید بن نعمان سكه از اصحاب بیعت رضوان است، میگوید: برای رسول الله جو اصحابش، قدری سویق (آرد گندم وجوی بریان شده) آوردند. آنان نیز آنها را جویدند و خوردند».
۱۶۲۰- «عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ س: أَنَّه كَانَ يَسِيرُ مَعَ النبي ج لَيْلاً، فَسَأَلَهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ عَنْ شَيْءٍ، فَلَمْ يُجِبْهُ رَسُولُ اللَّهِ ج، ثُمَّ سَأَلَهُ، فَلَمْ يُجِبْهُ، ثُمَّ سَأَلَهُ، فَلَمْ يُجِبْهُ، وَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ يَا عُمَرُ، نَزَرْتَ رَسُولَ اللَّهِ ج ثَلاثَ مَرَّاتٍ، كُلُّ ذَلِكَ لا يُجِيبُكَ، قَالَ عُمَرُ: فَحَرَّكْتُ بَعِيرِي، ثُمَّ تَقَدَّمْتُ أَمَامَ الْمُسْلِمِينَ، وَخَشِيتُ أَنْ يَنْزِلَ فِيَّ قُرْآنٌ، فَمَا نَشِبْتُ أَنْ سَمِعْتُ صَارِخًا يَصْرُخُ بِي، قَالَ: فَقُلْتُ: لَقَدْ خَشِيتُ أَنْ يَكُونَ نَزَلَ فِيَّ قُرْآنٌ، وَجِئْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ، فَقَالَ: «لَقَدْ أُنْزِلَتْ عَلَيَّ اللَّيْلَةَ سُورَةٌ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ». ثُمَّ قَرَأَ: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١﴾[الفتح: ۱] ».(بخارى:۴۱۷۷)
ترجمه: «از عمر بن خطاب سروایت است كه شبی، در ركاب رسول خدا جبود و از آنحضرت جچیزی پرسید. ولی پیامبر اكرم جبه او جوابی نداد. برای بار دوم پرسید. باز هم جوابی نداد. برای بار سوم پرسید، باز هم آنحضرت ججوابی نداد. عمر بن خطاب با خود، گفت: ای عمر! مادرت به عزایت بنشیند. سه بار سماجت كردی و رسول خدا جرا به زحمت انداختی ولی هیچ جوابی به تو نداد.
عمر میگوید: سپس از بیم آنكه مبادا در مورد من آیهای نازل شود، شترم را تیز راندم و از سایر مسلمانان، جلو افتادم. دیری نگذشت كه شنیدم شخصی مرا صدا میزند. ترسیدم كه مبادا در مورد من آیهای نازل شده باشد. بدینجهت، نزد رسول الله جرفتم وبه او سلام دادم. آنحضرت جفرمود: «امشب، سورهای بر من نازل شده است كه نزد من از آنچه كه خورشید بر آنها میتابد (از همه دنیا) محبوبتر است». سپس ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١﴾[الفتح: ۱] را تلاوت فرمود».
۱۶۲۱- «عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ قَالَ: خَرَجَ النَّبِيُّ ج عَامَ الْحُدَيْبِيَةِ فِي بِضْعَ عَشْرَةَ مِائَةً مِنْ أَصْحَابِهِ، فَلَمَّا أَتَى ذَا الْحُلَيْفَةِ، قَلَّدَ الْهَدْيَ وَأَشْعَرَهُ وَأَحْرَمَ مِنْهَا بِعُمْرَةٍ، وَبَعَثَ عَيْنًا لَهُ مِنْ خُزَاعَةَ، وَسَارَ النَّبِيُّ ج حَتَّى كَانَ بِغَدِيرِ الأشْطَاطِ أَتَاهُ عَيْنُهُ قَالَ: إِنَّ قُرَيْشًا جَمَعُوا لَكَ جُمُوعًا، وَقَدْ جَمَعُوا لَكَ الأحَابِيشَ وَهُمْ مُقَاتِلُوكَ، وَصَادُّوكَ عَنِ الْبَيْتِ وَمَانِعُوكَ، فَقَالَ: «أَشِيرُوا أَيُّهَا النَّاسُ عَلَيَّ، أَتَرَوْنَ أَنْ أَمِيلَ إِلَى عِيَالِهِمْ وَذَرَارِيِّ هَؤُلاءِ الَّذِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَصُدُّونَا عَنِ الْبَيْتِ فَإِنْ يَأْتُونَا كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ قَدْ قَطَعَ عَيْنًا مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَإِلاَّ تَرَكْنَاهُمْ مَحْرُوبِينَ». قَالَ أَبُو بَكْرٍ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، خَرَجْتَ عَامِدًا لِهَذَا الْبَيْتِ لا تُرِيدُ قَتْلَ أَحَدٍ وَلا حَرْبَ أَحَدٍ، فَتَوَجَّهْ لَهُ، فَمَنْ صَدَّنَا عَنْهُ قَاتَلْنَاهُ، قَالَ: «امْضُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ»».(بخارى: ۴۱۷۹)
ترجمه: «مسور بن مخرمه سمیگوید: نبی اكرم جسال حدیبیه با هزار و اندی از یارانش براه افتاد و هنگامی كه به ذوالحلیفه رسید، شتران هدی (شكرانه حج) را قلاده انداخت و كوهانهای آنها را علامت گذاری كرد و از آنجا برای عمره، احرام بست. و جاسوسی از قبیله خزاعه، فرستاد و به راهش ادامه داد تا اینكه به غدیر اشطاط رسید. در آنجا، جاسوساش آمد و گفت: قریش، جمعیت كثیری، از جمله حبشیها را گِرد آورده است. آنها بطور قطع با تو خواهند جنگید و تو را از زیارت كعبه، باز خواهند داشت. رسول خدا جفرمود «ای مردم! نظر شما چیست؟ آیا دوست دارید به زن و فرزندان كسانی كه ما را از زیارت كعبه باز میدارند، حمله كنیم؟ اگر آنها آمدند (با ما مواجه شدند) گویا شر جاسوس از سرشان كوتاه شده است. (جاسوسی نفرستاده ایم). در غیر این صورت، آنها را در حالی كه غارت شدهاند، ترک میكنیم».
ابوبكرسگفت: ای رسول خدا! شما به قصد زیارت كعبه، بیرون آمدهاید نه اینكه كسی را به قتل برسانی و یا با كسی، بجنگی. پس بسوی كعبه، حركت كن. هر كس، مانع ما شد، با او میجنگیم. رسول اكرم جفرمود: «با نام خدا، حركت كنید»».
۱۶۲۲- «عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ أَبَاهُ أَرْسَلَه يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ يَأْتِيْهِ بفَرَسٍ كَانَ عِنْدَ رَجُلٍ مِنَ الأنْصَارِ، فَوَجَدَ رَسُولُ اللَّهِ ج يُبَايِعُ عِنْدَ الشَّجَرَةِ وَعُمَرُ لا يَدْرِي بِذَلِكَ، فَبَايَعَهُ عَبْدُاللَّهِ، ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى الْفَرَسِ فَجَاءَ بِهِ إِلَى عُمَرَ، وَعُمَرُ يَسْتَلْئِمُ لِلْقِتَالِ، فَأَخْبَرَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج يُبَايِعُ تَحْتَ الشَّجَرَةِ، قَالَ فَانْطَلَقَ فَذَهَبَ مَعَهُ حَتَّى بَايَعَ رَسُولَ اللَّهِ ج، فَهِيَ الَّتِي يَتَحَدَّثُ النَّاسُ، أَنَّ ابْنَ عُمَرَ أَسْلَمَ قَبْلَ أبيه».(بخارى: ۴۱۸۶)
ترجمه: «از ابن عمر بروایت است كه پدرش، روز حدیبیه او را فرستاد تا اسبی را كه نزد یكی از انصار بود، برایش بیاورد. او رفت و دید كه رسول الله جزیر درخت، بیعت میگیرد و عمر از آن، اطلاعی نداشت. عبد الله سبا رسول خدا جبیعت كرد. سپس رفت و اسب را نزد عمر برد در حالی كه او مشغول پوشیدن زره بود. آنگاه، عبدالله او را از بیعت گرفتن رسول خدا جدر زیر درخت، مطلع ساخت. آنگاه عمر همراه او رفت و با رسول اكرم جبیعت كرد. همین ماجرا است كه مردم میگویند: عبد الله قبل از پدرش، مسلمان شده است».
۱۶۲۳- «عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ أَبِي أَوْفَى ب قَالَ: كُنَّا مَعَ النَّبِيِّ ج حِينَ اعْتَمَرَ، فَطَافَ، فَطُفْنَا مَعَهُ وَصَلَّى وَصَلَّيْنَا مَعَهُ، وَسَعَى بَيْنَ الصَّفَا وَالْمَرْوَةِ، فَكُنَّا نَسْتُرُهُ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ لا يُصِيبُهُ أَحَدٌ بِشَيْءٍ».(بخارى:۴۱۸۸)
ترجمه: «عبدالله بن ابی اوفی سمیگوید: هنگامی كه نبی اكرم جعمره انجام داد، ما با ایشان بودیم. آنحضرت جطواف كرد و ما هم همراه ایشان، طواف كردیم. او نماز خواند و ما هم با ایشان، نماز خواندیم. و میان صفا و مروه، سعی كرد. و ما او را از اهل مكه، محافظت میكردیم تا كسی، آزاری به او نرساند».