باب (۱۱): پیشنهاد ازدواج از طرف زن به مرد نیکوکار
۱۸۲۳- «عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ س: أَنَّ امْرَأَةً عَرَضَتْ نَفْسَهَا عَلَى النَّبِيِّ ج فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ زَوِّجْنِيهَا. فَقَالَ: «مَا عِنْدَكَ»؟ قَالَ: مَا عِنْدِي شَيْءٌ، قَالَ: «اذْهَبْ فَالْتَمِسْ وَلَوْ خَاتَمًا مِنْ حَدِيدٍ». فَذَهَبَ ثُمَّ رَجَعَ، فَقَالَ: لا وَاللَّهِ مَا وَجَدْتُ شَيْئًا، وَلا خَاتَمًا مِنْ حَدِيدٍ، وَلَكِنْ هَذَا إِزَارِي، وَلَهَا نِصْفُهُ، قَالَ سَهْلٌ: وَمَا لَهُ رِدَاءٌ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «وَمَا تَصْنَعُ بِإِزَارِكَ؟ إِنْ لَبِسْتَهُ لَمْ يَكُنْ عَلَيْهَا مِنْهُ شَيْءٌ، وَإِنْ لَبِسَتْهُ لَمْ يَكُنْ عَلَيْكَ مِنْهُ شَيْءٌ». فَجَلَسَ الرَّجُلُ حَتَّى إِذَا طَالَ مَجْلِسُهُ قَامَ. فَرَآهُ النَّبِيُّ ج فَدَعَاهُ، أَوْ دُعِيَ لَهُ. فَقَالَ لَهُ: «مَاذَا مَعَكَ مِنَ الْقُرْآنِ»؟ فَقَالَ: مَعِي سُورَةُ كَذَا وَسُورَةُ كَذَا، لِسُوَرٍ يُعَدِّدُهَا. فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «أَمْلَكْنَاكَهَا بِمَا مَعَكَ مِنَ الْقُرْآنِ»».(بخارى: ۵۱۲۱)
ترجمه: «سهل بن سعد سمیگوید: زنی، خودش را به نبی اكرم جعرضه كرد. مردی گفت: ای رسول خدا! او را به ازدواج من در بیاور. آنحضرت جفرمود: «چیزی هم داری»؟ گفت: هیچ چیز ندارم. فرمود: «برو چیزی پیدا كن اگر چه انگشتری آهنی باشد». آن مرد رفت و پس از بازگشت، گفت: نه، سوگند به خدا كه هیچ چیز حتی انگشتر آهنی هم پیدا نكردم، البته این ازارم، وجود دارد كه میتوانم نصفاش را به او بدهم.
سهل میگوید: آن مرد، ردایی هم نداشت. لذا رسول الله جفرمود: «ازارت چه میشود؟ اگر تو آنرا بپوشی، چیزی برای او باقی نمیماند و اگر او آنرا بپوشد، چیزی برای تو باقی نخواهد ماند». آنگاه مرد، همانجا نشست تا اینكه نشستناش طولانی شد. و هنگام برخاستن، نبی اكرم جاو را دید. پس او را صدا زد و یا دستور داد تا صدایش بزنند و خطاب به او فرمود: «چقدر قرآن یاد داری»؟ گفت: فلان و فلان سوره را یاد دارم و چند سوره را برشمرد. نبی اكرم جفرمود: «او را در مقابل قرآنی كه یاد داری، به نكاح تو در آوردیم»».