باب (۱۸): تناوب در فراگیری علم
۷۸- «عَنْ عُمَرَ س قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَجَارٌ لِي مِنَ الأَنْصَارِ فِي بَنِي أُمَيَّةَ ابْنِ زَيْدٍ وَهِيَ مِنْ عَوَالِي الْمَدِينَةِ، وَكُنَّا نَتَنَاوَبُ النُّزُولَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج يَنْزِلُ يَوْمًا، وَأَنْزِلُ يَوْمًا، فَإِذَا نَزَلْتُ جِئْتُهُ بِخَبَرِ ذَلِكَ الْيَوْمِ مِنَ الْوَحْيِ وَغَيْرِهِ، وَإِذَا نَزَلَ فَعَلَ مِثْلَ ذَلِكَ، فَنَزَلَ صَاحِبِي الأَنْصَارِيُّ يَوْمَ نَوْبَتِهِ فَضَرَبَ بَابِي ضَرْبًا شَدِيدًا، فَقَالَ: أَثَمَّ هُوَ، فَفَزِعْتُ فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ، فَقَالَ: قَدْ حَدَثَ أَمْرٌ عَظِيمٌ، قَالَ: فَدَخَلْتُ عَلَى حَفْصَةَ، فَإِذَا هِيَ تَبْكِي، فَقُلْتُ: أطَلَّقَكُنَّ رَسُولُ اللَّهِ ج؟ قَالَتْ: لا أَدْرِي، ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ ج فَقُلْتُ وَأَنَا قَائِمٌ: أَطَلَّقْتَ نِسَاءَكَ؟ قَالَ: «لا». فَقُلْتُ: اللَّهُ أَكْبَرُ».(بخارى:۸۹)
ترجمه: «عمر بن خطاب سمیگوید: من و یكی از همسایگان انصاریام در محله بنیامیه در اطراف مدینه سكونت داشتیم و به نوبت، در محضر رسول الله جحاضر میشدیم. روزی كه نوبت من بود، اخبار وحی و وقایع آنروز را به اطلاع ایشان میرساندم و روزی كه نوبت او بود، اخبار وحی و دیگر وقایع را به اطلاع من میرسانید. در یكی از روزها كه دوست انصاری من از محضر رسول اكرم جبرگشته بود، با شدت درب خان، مرا به صدا در آورد و گفت: عمر اینجاست؟ من سراسیمه بیرون آمدم. او با دیدن من گفت: امروز اتفاق بسیار مهمی افتاده است (رسول اكرم همسران خود را طلاق داده است). عمر میگوید: من بلافاصله نزد حفصه رفتم و دیدم كه گریه میكند. پرسیدم: آیا رسول خدا جشما را طلاق داده است؟ حفصه گفت: خبر ندارم. آنگاه خدمت آنحضرت جشرفیاب شدم و بیدرنگ، همانطور كه ایستاده بودم، پرسیدم: همسرانت را طلاق داده ای؟ فرمود: خیر. (من از خوشحالی) فریاد زدم: الله اكبر».