باب (۳۸): نماز بر شهید
۶۷۱- «عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج خَرَجَ يَوْمًا، فَصَلَّى عَلَى أَهْلِ أُحُدٍ صَلاتَهُ عَلَى الْمَيِّتِ، ثُمَّ انْصَرَفَ إِلَى الْمِنْبَرِ فَقَالَ: «إِنِّي فَرَطٌ لَكُمْ وَأَنَا شَهِيدٌ عَلَيْكُمْ، وَإِنِّي وَاللَّهِ لأَنْظُرُ إِلَى حَوْضِي الآنَ، وَإِنِّي أُعْطِيتُ مَفَاتِيحَ خَزَائِنِ الأَرْضِ، أَوْ مَفَاتِيحَ الأَرْضِ، وَإِنِّي وَاللَّهِ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ أَنْ تُشْرِكُوا بَعْدِي، وَلَكِنْ أَخَافُ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنَافَسُوا فِيهَا»».(بخارى: ۱۳۴۴)
ترجمه: «عقبه بن عامر سمیگوید: روزی، رسول الله جبیرون رفت و بر شهدای احد، نماز جنازه خواند. سپس، برگشت و بر منبر رفت و فرمود: «من روز قیامت، جلوتر از شما خواهم بود و برای شما گواهی خواهم داد. بخدا سوگند، همین حالا حوض خود (كوثر) را میبینم. و كلیدهای تمام خزانههای روی زمین، به من داده شده است. و بخدا سوگند، ترس من از این نیست كه شما بعد از من، مشرک شوید، بلكه از این میترسم كه شما برای بدست آوردن مال دنیا، به رقابت برخیزید».
اگر كودكی مسلمان شد و مرد, آیا بر او جنازه خوانده شود؟ و آیا كودک، به اسلام دعوت شود؟
۶۷۲- «عَنِ ابْنِ عُمَرَ ب قال: انْطَلَقَ عُمَرَ س مَعَ النَّبِيِّ ج فِي رَهْطٍ قِبَلَ ابْنِ صَيَّادٍ، حَتَّى وَجَدُوهُ يَلْعَبُ مَعَ الصِّبْيَانِ، عِنْدَ أُطُمِ بَنِي مَغَالَةَ، وَقَدْ قَارَبَ ابْنُ صَيَّادٍ الْحُلُمَ، فَلَمْ يَشْعُرْ حَتَّى ضَرَبَ النَّبِيُّ ج بِيَدِهِ، ثُمَّ قَالَ لابْنِ صَيَّادٍ: «تَشْهَدُ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ»؟ فَنَظَرَ إِلَيْهِ ابْنُ صَيَّادٍ فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ الأُمِّيِّينَ. فَقَالَ ابْنُ صَيَّادٍ لِلنَّبِيِّ ج: أَتَشْهَدُ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ؟ فَرَفَضَهُ، وَقَالَ: «آمَنْتُ بِاللَّهِ وَبِرُسُلِهِ». فَقَالَ لَهُ: «مَاذَا تَرَى»؟ قَالَ ابْنُ صَيَّادٍ: يَأْتِينِي صَادِقٌ وَكَاذِبٌ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «خُلِّطَ عَلَيْكَ الأَمْرُ». ثُمَّ قَالَ لَهُ النَّبِيُّ ج: «إِنِّي قَدْ خَبَأْتُ لَكَ خَبِيئًا». فَقَالَ ابْنُ صَيَّادٍ: هُوَ الدُّخُّ، فَقَالَ: «اخْسَأْ فَلَنْ تَعْدُوَ قَدْرَكَ». فَقَالَ عُمَرُ س: دَعْنِي يَا رَسُولَ اللَّهِ أَضْرِبْ عُنُقَهُ. فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «إِنْ يَكُنْهُ فَلَنْ تُسَلَّطَ عَلَيْهِ، وَإِنْ لَمْ يَكُنْهُ فَلا خَيْرَ لَكَ فِي قَتْلِهِ».
وَقَالَ عَبْدُ الله بْنِ عُمَرَ ب: انْطَلَقَ بَعْدَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ج، وَأُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ إِلَى النَّخْلِ الَّتِي فِيهَا ابْنُ صَيَّادٍ، وَهُوَ يَخْتِلُ أَنْ يَسْمَعَ مِنِ ابْنِ صَيَّادٍ شَيْئًا، قَبْلَ أَنْ يَرَاهُ ابْنُ صَيَّادٍ، فَرَآهُ النَّبِيُّ ج وَهُوَ مُضْطَجِعٌ ـ يَعْنِي فِي قَطِيفَةٍ لَهُ فِيهَا رَمْزَةٌ أَوْ زَمْرَةٌ ـ فَرَأَتْ أمُّ ابْنِ صَيّادٍ رَسُولَ اللَّهِ ج، وَهُوَ يَتَّقِي بِجُذُوعِ النَّخْلِ، فَقَالَتْ لابْنِ صَيَّادٍ: يَا صَافِ، وَهُوَ اسْمُ ابْنِ صَيَّادٍ، هَذَا مُحَمَّدٌ ج، فَثَارَ ابْنُ صَيَّادٍ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «لَوْ تَرَكَتْهُ بَيَّنَ»».(بخارى: ۱۳۵۴، ۱۳۵۵)
ترجمه: «عبد الله بن عمر بمیگوید: رسول الله جبه اتفاق عمرسو تنی چند از یارانش، به طرف ابن صیاد رفت. ابن صیاد كه در آن وقت، نزدیک به بلوغ بود، با جمعی از بچهها در قِلاع بنی مغاله، مشغول بازی بود. و متوجه آمدن رسول الله جنشد، تا اینكه آنحضرت جبا زدن دست خود، او را متوجه خویش ساخت و فرمود: «آیا گواهی میدهی كه من، رسول خدا هستم». ابن صیاد نگاهی به پیامبر كرد و گفت: «آری، گواهی میدهم كه تو رسول اُمیها هستی». سپس، از رسول الله جپرسید: آیا تو گواهی میدهی كه من، (ابن صیاد) رسول خدا هستم؟ رسول الله جسخنش را رد كرد و فرمود: «من به الله و رسولش، ایمان دارم». سپس، آنحضرت جپرسید: «چه میبینی»؟ ابن صیاد گفت: افراد راستگو و دروغگو نزد من میآیند. رسول الله جفرمود: «این امر برای تو مشتبه شده است». سپس، فرمود: «من چیزی برایت پنهان كردهام، آیا میتوانی بگویی چیست»؟ ابن صیاد گفت: دُخ. (منظور سوره دخان بود). رسول الله جفرمود: «خدا تو را خواركند، تو از حد خود، نمیتوانی تجاوز كنی». عمرسعرض كرد: ای رسول خدا! اجازه بده تا گردن او را بزنم. رسول الله جفرمود: «اگر او دجال باشد، از بین بردن او، كار تو نیست و اگر نباشد، كشتن او برای تو سودی ندارد».
همچنین، عبد الله بن عمر بمیگوید: روزی، رسول الله جو ابی بن كعب به طرف باغ نخلی رفتند كه ابن صیاد در آنجا بود. آنحضرت جمیخواست بدون اینكه ابن صیاد متوجه شود، سخنانش را بشنود. ابن صیاد در چادری خود را پیچیده و دراز كشیده بود و چیزی را زمزمه میكرد. رسول الله جبا اینكه خود را پشت درختی پنهان كرده بود، مادر ابن صیاد او را دید. به فرزندش گفت: ای صاف! این، محمد است. ابن صیاد فوراً بلند شد. رسول الله جفرمود: «اگر مادرش او را به حال خود میگذاشت، همه چیز، روشن میشد»».
۶۷۳- «عَنْ أَنَسٍ س قَالَ: كَانَ غُلامٌ يَهُودِيٌّ يَخْدُمُ النَّبِيَّ ج فَمَرِضَ، فَأَتَاهُ النَّبِيُّ ج يَعُودُهُ، فَقَعَدَ عِنْدَ رَأْسِهِ، فَقَالَ لَهُ: «أَسْلِمْ». فَنَظَرَ إِلَى أَبِيهِ وَهُوَ عِنْدَهُ، فَقَالَ لَهُ: أَطِعْ أَبَا الْقَاسِمِ، فَأَسْلَمَ، فَخَرَجَ النَّبِيُّ ج وَهُوَ يَقُولُ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْقَذَهُ مِنَ النَّارِ»».(بخارى: ۱۳۵۶)
ترجمه: «انس سمیگوید: نوجوانی یهودی كه برای رسول الله جخدمت میكرد، بیمار شد. آنحضرت جبه عیادتش رفت و بر بالینش نشست و به او فرمود: «مسلمان شو». آن پسر، به سوی پدرش كه نزد او نشسته بود، نگاه كرد. پدرش گفت: از ابوالقاسم (محمد ج) اطاعت كن. (یعنی اسلام را بپذیر). او مشرف به اسلام شد. رسول الله جدر حالیكه از منزل، خارج میشد، فرمود: «سپاس بر خدا كه او را از آتش دوزخ، نجات داد»».
۶۷۴- «عن أَبي هُرَيْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَا مِنْ مَوْلُودٍ إِلاَّ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ، فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ، وَيُنَصِّرَانِهِ، أَوْ يُمَجِّسَانِهِ، كَمَا تُنْتَجُ الْبَهِيمَةُ بَهِيمَةً جَمْعَاءَ، هَلْ تُحِسُّونَ فِيهَا مِنْ جَدْعَاءَ» ثُمَّ يَقُولُ أَبُو هُرَيْرَةَ س: ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ﴾[الروم: ۳۰] ».(بخارى: ۱۳۵۹)
ترجمه: «ابوهریره سمیگوید: رسول الله جفرمود: «هر نوزادی بر فطرت سالم (اسلام) بدنیا میآید. اما والدینش، او را یهودی، نصرانی یا مجوسی (زرتشتی) بار میآورند. همانگونه كه نوزاد حیوان، هنگام ولادت، صحیح و سالم است. آیا هیچ دیدهاید كه حیوانی، گوش بریده بدنیا بیاید». سپس، ابوهریره ساین آیه را تلاوت كرد: ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ﴾[الروم: ۳۰] اسلام دین فطرت است كه خداوند، تمام انسانها را مطابق فطرت سرشته و خلق نموده است. نباید سرشت خدا را تغییر داد. این است آیین محكم واستوار.