باب (۲۸): شب نشینی با مهمان و خانواده خود
۳۶۳- «عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ ب: أَنَّ أَصْحَابَ الصُّفَّةِ كَانُوا أُنَاسًا فُقَرَاءَ، وَأَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ: «مَنْ كَانَ عِنْدَهُ طَعَامُ اثنَيْنِ فَلْيَذْهَبْ بِثالِث، وَإِنْ أَرْبَعٌ فَخَامِسٌ أَوْ سَادِسٌ». وَأَنَّ أَبَا بَكْرٍ جَاءَ بِثلاثةٍ، فَانْطَلَقَ النَّبِيُّ ج بِعَشَرَةٍ، قَالَ: فَهُوَ أَنَا وَأَبِي وَأُمِّي، ـ فَلا أَدْرِي قَالَ: وَامْرَأَتِي ـ وَخَادِمٌ بَيْنَنَا وَبَيْنَ بَيْتِ أَبِي بَكْرٍ، وَإِنَّ أَبَا بَكْرٍ تَعَشَّى عِنْدَ النَّبِيِّ ج، ثمَّ لَبِث حَيْث صُلِّيَتِ الْعِشَاءُ، ثمَّ رَجَعَ، فَلَبِث حَتَّى تَعَشَّى النَّبِيُّ ج، فَجَاءَ بَعْدَ مَا مَضَى مِنَ اللَّيْلِ مَا شَاءَ اللَّهُ، قَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ: وَمَا حَبَسَكَ عَنْ أَضْيَافِكَ؟ أَوْ قَالَتْ: ضَيْفِكَ، قَالَ: أَوَمَا عَشَّيْتِيهِمْ؟ قَالَتْ: أَبَوْا حَتَّى تَجِيءَ، قَدْ عُرِضُوا فَأَبَوْا، قَالَ: فَذَهَبْتُ أَنَا فَاخْتَبَأْتُ، فَقَالَ: يَا غُنْثرُ، فَجَدَّعَ وَسَبَّ، وَقَالَ: كُلُوا لا هَنِيئًا، فَقَالَ: وَاللَّهِ لا أَطْعَمُهُ أَبَدًا، وَايْمُ اللَّهِ، مَا كُنَّا نَأْخُذُ مِنْ لُقْمَةٍ إِلا رَبَا مِنْ أَسْفَلِهَا أَكْثرُ مِنْهَا، قَالَ: يَعْنِي حَتَّى شَبِعُوا، وَصَارَتْ أَكْثرَ مِمَّا كَانَتْ قَبْلَ ذَلِكَ، فَنَظَرَ إِلَيْهَا أَبُو بَكْرٍ، فَإِذَا هِيَ كَمَا هِيَ أَوْ أَكْثرُ مِنْهَا، فَقَالَ لامْرَأَتِهِ: يَا أُخْتَ بَنِي فِرَاسٍ، مَا هَذَا؟ قَالَتْ: لا وَقُرَّةِ عَيْنِي، لَهِيَ الآنَ أَكْثرُ مِنْهَا قَبْلَ ذَلِكَ بِثلاث مَرَّاتٍ، فَأَكَلَ مِنْهَا أَبُو بَكْرٍ وَقَالَ: إِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ مِنَ الشَّيْطَانِ، يَعْنِي يَمِينَهُ، ثمَّ أَكَلَ مِنْهَا لُقْمَةً، ثمَّ حَمَلَهَا إِلَى النَّبِيِّ ج فَأَصْبَحَتْ عِنْدَهُ، وَكَانَ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمٍ عَقْدٌ، فَمَضَى الأَجَلُ، فَفَرَّقَنَا اثنَي عَشَرَ رَجُلا، مَعَ كُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ أُنَاسٌ، اللَّهُ أَعْلَمُ كَمْ مَعَ كُلِّ رَجُلٍ، فَأَكَلُوا مِنْهَا أَجْمَعُونَ».(بخارى:۶۰۲)
ترجمه: «عبدالرحمن بن ابی بكر بمیگوید: اصحاب صفه، تنگدست و فقیر بودند. رسول الله جگفته بود: «هركس، باندازه دو نفر غذا دارد، یک نفر از اصحاب صفه، همراه خود ببرد. و اگر باندازه چهار نفر، غذا دارد، پنجمی یا ششمی را با خود ببرد». در نتیجه، ابوبكرسهمراه سه نفر از آنها به خانه آمد و رسول الله جنیز ده نفر را با خود به برد. عبدالرحمن میگوید: من و پدرم و مادرم و خدمتكارمان در خانه بودیم. راوی میگوید: نمیدانم كه عبدالرحمن از همسرش نام برد یا خیر.ابوبكر به خانه پیامبر اكرم جرفته، شام خورد وهمراه آنحضرت ج(در مسجد) نماز خواند و دوباره به خانه رسول الله جبرگشت و پاسی از شب را آنجا ماند. وقتی به خانه برگشت، همسرش به وی گفت: چرا مهمانان خود را در انتظار گذاشتی؟ ابوبكر سگفت: مگر هنوز آنان را شام نداده اید؟ همسرش گفت: شام بردیم ولی چون شما نبودید،آنها شام نخوردند. عبدالرحمن میگوید: من از ترس، پنهان شدم. پدرم مرا صدا زد: ای نادان! و ناسزا گفت و در پایان فرمود: بخورید، هر چند كه این شام بعلت تأخیر گوارا نیست. بخدا سوگند، من هرگز از این غذا نمیخورم. عبدالرحمن سمیگوید: هر لقمهای كه از غذا برمیداشتیم، به خدا سوگند، بجای آن، بیش از یک لقمه، اضافه میشد تا جائیكه همه مهمانان سیر خوردند و غذا بیشتر از آنچه كه آوردند، باقی ماند. پدرم وقتی دید كه غذا نه تنها باقی مانده، بلكه بیشتر شده است، خطاب به همسرش گفت: ای خواهر بنی فراس، ماجرا چیست؟.
همسرش گفت: به خدا سوگند كه این غذا، سه برابر غذای قبلی است. آنگاه ابوبكرسنیز شروع بخوردن كرد و فرمود: سوگندی كه یاد كردم، از طرف شیطان بود. آنگاه، یک لقمه از آن را خورد و بقیه طعام را خدمت رسول الله جبرد. و آن غذا تا صبح نزد رسولالله جماند. میان ما و طایفهای دیگر عهد و پیمانی بود كه از قضا موعدش فرا رسیده بود. آنها دوازده نفر بودند ولی با هركدام، تعدادی همراه بود كه همه از آن غذا خوردند و سیر شدند».