باب (۴۵): غزوۀ تبوک یا غزوۀ پر مشقت
۱۶۷۷- «عَنْ أَبِي مُوسَى س قَالَ: أَرْسَلَنِي أَصْحَابِي إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج أَسْأَلُهُ الْحُمْلانَ لَهُمْ، إِذْ هُمْ مَعَهُ فِي جَيْشِ الْعُسْرَةِ وَهِيَ غَزْوَةُ تَبُوكَ، فَقُلْتُ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ! إِنَّ أَصْحَابِي أَرْسَلُونِي إِلَيْكَ لِتَحْمِلَهُمْ، فَقَالَ: «وَاللَّهِ لا أَحْمِلُكُمْ عَلَى شَيْءٍ». وَوَافَقْتُهُ وَهُوَ غَضْبَانُ وَلا أَشْعُرُ، وَرَجَعْتُ حَزِينًا مِنْ مَنْعِ النَّبِيِّ ج وَمِنْ مَخَافَةِ أَنْ يَكُونَ النَّبِيُّ ج وَجَدَ فِي نَفْسِهِ عَلَيَّ، فَرَجَعْتُ إِلَى أَصْحَابِي، فَأَخْبَرْتُهُمِ الَّذِي قَالَ النَّبِيُّ ج، فَلَمْ أَلْبَثْ إِلا سُوَيْعَةً إِذْ سَمِعْتُ بِلالاً يُنَادِي: أَيْ عَبْدَاللَّهِ بْنَ قَيْسٍ، فَأَجَبْتُهُ، فَقَالَ: أَجِبْ رَسُولَ اللَّهِ ج يَدْعُوكَ، فَلَمَّا أَتَيْتُهُ قَالَ: «خُذْ هَذَيْنِ الْقَرِينَيْنِ، وَهَذَيْنِ الْقَرِينَيْنِ لِسِتَّةِ أَبْعِرَةٍ ابْتَاعَهُنَّ حِينَئِذٍ مِنْ سَعْدٍ، فَانْطَلِقْ بِهِنَّ إِلَى أَصْحَابِكَ، فَقُلْ: إِنَّ اللَّهَ ـ أَوْ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج ـ يَحْمِلُكُمْ عَلَى هَؤُلاءِ فَارْكَبُوهُنَّ». فَانْطَلَقْتُ إِلَيْهِمْ بِهِنَّ، فَقُلْتُ: إِنَّ النَّبِيَّ ج يَحْمِلُكُمْ عَلَى هَؤُلاءِ، وَلَكِنِّي وَاللَّهِ لا أَدَعُكُمْ حَتَّى يَنْطَلِقَ مَعِي بَعْضُكُمْ إِلَى مَنْ سَمِعَ مَقَالَةَ رَسُولِ اللَّهِ ج، لا تَظُنُّوا أَنِّي حَدَّثْتُكُمْ شَيْئًا لَمْ يَقُلْهُ رَسُولُ اللَّهِ ج، فَقَالُوا لِي: وَاللَّهِ إِنَّكَ عِنْدَنَا لَمُصَدَّقٌ، وَلَنَفْعَلَنَّ مَا أَحْبَبْتَ، فَانْطَلَقَ أَبُو مُوسَى بِنَفَرٍ مِنْهُمْ حَتَّى أَتَوْا الَّذِينَ سَمِعُوا قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ج مَنْعَهُ إِيَّاهُمْ، ثُمَّ إِعْطَاءَهُمْ بَعْدُ، فَحَدَّثُوهُمْ بِمِثْلِ مَا حَدَّثَهُمْ بِهِ أَبُو مُوسَى».(بخارى: ۴۴۱۵)
ترجمه: «ابوموسی اشعری سمیگوید: زمانی كه دوستانم همراه رسول الله جدر سپاه عسره بودند كه همان غزوه تبوک است، مرا نزد آنحضرت جفرستادند تا برای آنان، درخواست مركب كنم. پس گفتم: ای پیامبر خدا! دوستانم مرا نزد تو فرستادهاند تا برایشان مركب فراهم سازی. رسول اكرم جفرمود: «سوگند به خدا كه به شما مركب نخواهم داد».
شایان ذكر است كه من زمانی نزد پیامبر اكرم جرفتم كه او خشمگین بود ولی من نمیدانستم. و از اینكه نبی اكرم جچیزی به من نداد و از ترس اینكه مبادا از من در دلاش ناراحت شده باشد، غمگین، برگشتم و نزد دوستانم رفتم و سخنان رسول اكرم جرا به اطلاعشان رساندم. اما ساعتی نگذشته بود كه شنیدم بلال ندا میدهد: ای عبدالله بن قیس! گفتم: بلی. گفت: رسول الله جتو را صدا میزند. او را اجابت كن. هنگامی كه نزد آنحضرت جآمدم، با اشاره به شش شتر كه در همان لحظه از سعد خریده بود، فرمود: «این شترانی را كه با هم بسته شدهاند و آن شترانی را كه با هم بستهشدهاند، بردار و نزد دوستانت ببر و به آنان بگو: خدا یا رسول خدا این مركبها را برای شما تدارک دیدهاند. پس بر آنها سوار شوید». من آنها را نزد آنان بردم و گفتم: همانا نبی اكرم جاینها را بعنوان مركب، برای شما فرستاده است. ولی سوگند به خدا كه شما را رها نمیكنم مگر اینكه بعضی از شما را نزد كسانی ببرم كه سخن رسول الله جرا شنیدهاند تا گمان نكنید كه من سخنی به شما گفتهام كه آنحضرت جنگفته است. دوستانم به من گفتند: سوگند به خدا كه ما سخنات را تصدیق كردهایم با وجود این، به خواستهات عمل میكنیم. سپس ابوموسی چند تن از آنها را نزد كسانی برد كه نخست، امتناع رسول خدا جو سپس عطا كردن شتران را به آنها شنیده بودند. آنان نیز همان سخنانی را كه ابوموسی گفته بود، به آنها گفتند».
۱۶۷۸- «عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج خَرَجَ إِلَى تَبُوكَ، وَاسْتَخْلَفَ عَلِيًّا، فَقَالَ: أَتُخَلِّفُنِي فِي الصِّبْيَانِ وَالنِّسَاءِ؟ قَالَ: «أَلا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلا أَنَّهُ لَيْسَ نَبِيٌّ بَعْدِي»».(بخارى: ۴۴۱۶)
ترجمه: «سعد بن ابی وقاص سمیگوید: رسول الله جبسوی تبوک، بیرون رفت و علی بن ابیطالب را بعنوان جانشین خود، تعیین فرمود. علی سگفت: مرا میان زنان و كودكان میگذاری؟ رسول اكرم جفرمود: «آیا دوست نداری كه تو برای من بمنزله هارون برای موسی باشی؟ البته بعد از من، پیامبری نخواهد آمد»».