باب (۹): چگونگی زندگی پیامبر ج و یارانش و روگردانی آنها از دنیا
۲۰۷۸- «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س: أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ: أَاللَّهِ الَّذِي لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ، إِنْ كُنْتُ لأَعْتَمِدُ بِكَبِدِي عَلَى الأَرْضِ مِنَ الْجُوعِ، وَإِنْ كُنْتُ لأَشُدُّ الْحَجَرَ عَلَى بَطْنِي مِنَ الْجُوعِ، وَلَقَدْ قَعَدْتُ يَوْمًا عَلَى طَرِيقِهِمِ الَّذِي يَخْرُجُونَ مِنْهُ، فَمَرَّ أَبُو بَكْرٍ، فَسَأَلْتُهُ عَنْ آيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ مَا سَأَلْتُهُ إِلاَّ لِيُشْبِعَنِي، فَمَرَّ وَلَمْ يَفْعَلْ، ثُمَّ مَرَّ بِي عُمَرُ، فَسَأَلْتُهُ عَنْ آيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ مَا سَأَلْتُهُ إِلاَّ لِيُشْبِعَنِي، فَمَرَّ فَلَمْ يَفْعَلْ، ثُمَّ مَرَّ بِي أَبُو الْقَاسِمِ ج، فَتَبَسَّمَ حِينَ رَآنِي، وَعَرَفَ مَا فِي نَفْسِي، وَمَا فِي وَجْهِي، ثُمَّ قَالَ: «يَا أَبَا هِرٍّ»! قُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «الْحَقْ» وَمَضَى، فَتَبِعْتُهُ، فَدَخَلَ فَاسْتَأْذَنَ، فَأَذِنَ لِي، فَدَخَلَ، فَوَجَدَ لَبَنًا فِي قَدَحٍ، فَقَالَ: «مِنْ أَيْنَ هَذَا اللَّبَنُ»؟ قَالُوا: أَهْدَاهُ لَكَ فُلانٌ أَوْ فُلانَةُ، قَالَ: «أَبَا هِرٍّ»! قُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «الْحَقْ إِلَى أَهْلِ الصُّفَّةِ فَادْعُهُمْ لِي». قَالَ: وَأَهْلُ الصُّفَّةِ: أَضْيَافُ الإِسْلامِ، لا يَأْوُونَ إِلَى أَهْلٍ وَلا مَالٍ وَلا عَلَى أَحَدٍ، إِذَا أَتَتْهُ صَدَقَةٌ بَعَثَ بِهَا إِلَيْهِمْ، وَلَمْ يَتَنَاوَلْ مِنْهَا شَيْئًا، وَإِذَا أَتَتْهُ هَدِيَّةٌ أَرْسَلَ إِلَيْهِمْ وَأَصَابَ مِنْهَا وَأَشْرَكَهُمْ فِيهَا، فَسَاءَنِي ذَلِكَ، فَقُلْتُ: وَمَا هَذَا اللَّبَنُ فِي أَهْلِ الصُّفَّةِ؟ كُنْتُ أَحَقُّ أَنَا أَنْ أُصِيبَ مِنْ هَذَا اللَّبَنِ شَرْبَةً أَتَقَوَّى بِهَا، فَإِذَا جَاءَ أَمَرَنِي فَكُنْتُ أَنَا أُعْطِيهِمْ وَمَا عَسَى أَنْ يَبْلُغَنِي مِنْ هَذَا اللَّبَنِ، وَلَمْ يَكُنْ مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ وَطَاعَةِ رَسُولِهِ ج بُدٌّ، فَأَتَيْتُهُمْ فَدَعَوْتُهُمْ فَأَقْبَلُوا فَاسْتَأْذَنُوا، فَأَذِنَ لَهُمْ، وَأَخَذُوا مَجَالِسَهُمْ مِنَ الْبَيْتِ، قَالَ: «يَا أَبَا هِرٍّ»! قُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «خُذْ فَأَعْطِهِمْ». قَالَ: فَأَخَذْتُ الْقَدَحَ، فَجَعَلْتُ أُعْطِيهِ الرَّجُلَ، فَيَشْرَبُ حَتَّى يَرْوَى، ثُمَّ يَرُدُّ عَلَيَّ الْقَدَحَ، فَأُعْطِيهِ الرَّجُلَ فَيَشْرَبُ حَتَّى يَرْوَى، ثُمَّ يَرُدُّ عَلَيَّ الْقَدَحَ، فَيَشْرَبُ حَتَّى يَرْوَى، ثُمَّ يَرُدُّ عَلَيَّ الْقَدَحَ، حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى النَّبِيِّ ج وَقَدْ رَوِيَ الْقَوْمُ كُلُّهُمْ، فَأَخَذَ الْقَدَحَ فَوَضَعَهُ عَلَى يَدِهِ، فَنَظَرَ إِلَيَّ فَتَبَسَّمَ، فَقَالَ: «أَبَا هِرٍّ»! قُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «بَقِيتُ أَنَا وَأَنْتَ» قُلْتُ: صَدَقْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «اقْعُدْ فَاشْرَبْ». فَقَعَدْتُ فَشَرِبْتُ، فَقَالَ: «اشْرَبْ». فَشَرِبْتُ، فَمَا زَالَ يَقُولُ: «اشْرَبْ»، حَتَّى قُلْتُ: لا وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ، مَا أَجِدُ لَهُ مَسْلَكًا، قَالَ: «فَأَرِنِي». فَأَعْطَيْتُهُ الْقَدَحَ، فَحَمِدَ اللَّهَ، وَسَمَّى وَشَرِبَ الْفَضْلَةَ».(بخارى: ۶۴۵۲)
ترجمه: «ابوهریره سمیگوید: سو گند به خدایی که هیچ معبودی بجز او وجود ندارد، گاهی از شدت گرسنگی، بر شکمام روی زمین میخوابیدم. و گاهی هم از شدت گرسنگی، سنگ به شکمام میبستم. روزی، كنار راهی که مردم از آنجا عبور میكنند، نشستم. نخست، ابوبکر از آنجا گذشت. من صرفاً بخاطر اینکه غذایی به من بدهد و گرسنگیام را برطرف نماید، از ایشان در مورد یكی از آیات قران كریم پرسیدم. اما او به راهش ادامه داد بدون اینکه كاری برایم انجام دهد. سپس عمر از کنارم گذشت. باز هم من صرفا به خاطر ایکه غذایی به من بدهد و گرسنگیام را برطرف نماید، از ایشان هم در مورد یكی از آیات قران كریم پرسیدم. او هم به راهش ادامه داد بدون اینکه كاری برایم انجام دهد. سرانجام، ابوالقاسم جاز کنارم گذشت. ایشان، هنگامی که مرا میدید، تبسم نمود و از چهرهام به آنچه که در درونم میگذشت، پی برد. سپس فرمود: «ای ابو هره»! گفتم: آمادهی خدمتم ای رسول خدا. فرمود: «با من بیا». و به راه افتاد. من هم به دنبالش براه افتادم تا اینکه وارد منزلاش شد و اجازه خواست. آنگاه به من نیز اجازه ورود داد. هنگامی که وارد خانه شد، لیوان شیری در آنجا دید. پرسید: «این شیر از کجاست»؟ گفتند: فلان مرد یا فلان زن، آن را به شما هدیه كرده است. فرمود: «ابوهریره»! گفتم: ای رسول خدا! آماده خدمتام. فرمود: «خودت را به اهل صفه برسان و آنان را نیز نزد من بیاور».
قابل یاد آوری است که اهل صفه، میهمانان اسلام بودند. آنان خانواده و مالی نداشتند و نزد کسی هم نمیرفتند. هر گاه، زکاتی به نبی اكرم جمیدادند، آنرا برای آنان میفرستاد و خودش از آن، استفاده نمیكرد. و هرگاه، هدیهای به ایشان میدادند، آنها را با آن، شریک میگرداند. یعنی خودش از آن استفاده میکرد و مقداری از آنرا هم برای آنها میفرستاد.
بهر حال، این سخن پیا مبر جمرا اندوهگین ساخت و با خود گفتم: مگر این شیر، چقدر است كه اهل صفه را هم بیاورم؟ باید این شیر را به من میدادند تا جرعهای از آن بنوشم و تقویت شوم. اگر آنها بیایند حتماً رسول خدا جبه من دستور میدهد تا به آنان شیر بدهم و چه بسا که به من، چیزی نرسد.
اما چارهای جز اطاعت از خدا و رسولش نداشتم. لذا نزد آنان رفتم و آنها را دعوت نمودم. آمدند و اجازه ورود خواستند. رسول خدا جبه آنان اجازه داد. و آنها هم وارد خانه شدند و نشستند. پیا مبر اکرم جفرمود: «ای ابا هِر»! گفتم: آ ماده خدمتم ای رسول خدا. فرمود: «شیرها را بردار و به آنها بده» . من لیوان را برداشتم و شروع به شیر دادن نمودم. هنگامی كه لیوان را به یکی از آنها میدادم، او آنقدر مینوشید كه سیراب میشد و لیوان را به من بر میگرداند. سپس به دیگری میدادم او نیز آنقدر مینوشید كه سیراب میشد و لیوان را به من بر میگرداند. من این کار را همچنان ادامه دادم تا اینكه در حالی به نبی اکرم ج رسیدم که همه آنان، سیراب شده بودند. آنگاه، پیامبر اکرم جلیوا ن را از من گرفت و روی دستش گذاشت و با تبسم، به من نگاه کرد و فرمود: «ابا هِر»! گفتم: آماده خدمتم ای رسول خدا. فرمود: «فقط من و تو ماندهایم». گفتم: درست است ای رسول خدا. فرمود: «بنشین و بنوش». من هم نشستم و نوشیدم. دوباره فرمود: «بنوش». وآنقدر این كلمه را تكرار نمود که گفتم: نه، سوگند به ذاتی که تو را به حق، فرستاده است، جایی برای نوشیدن ندارم. فرمود: «پس لیوان را به من بده». لیوان را به ایشان دادم. آنحضرت جبعد از حمد و ثنا و بسم الله گفتن، باقیمانده آن شیرها را نوشید».
۲۰۷۹- «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ آلَ مُحَمَّدٍ قُوتًا»».(بخارى: ۶۴۶۰)
ترجمه: «ابوهریره سمیگوید: رسو ل الله جفرمود: «خدایا! آل محمد را به اندازه سد رمق، روزی بده»».