باب (۴۱): وفد بنی حنیفه و حکایت ثمامه بن اُثال
۱۶۶۶- «عن أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: بَعَثَ النَّبِيُّ ج خَيْلاً قِبَلَ نَجْدٍ، فَجَاءَتْ بِرَجُلٍ مِنْ بَنِي حَنِيفَةَ يُقَالُ لَهُ: ثُمَامَةُ بْنُ أُثَالٍ، فَرَبَطُوهُ بِسَارِيَةٍ مِنْ سَوَارِي الْمَسْجِدِ، فَخَرَجَ إِلَيْهِ النَّبِيُّ ج فَقَالَ: «مَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ»؟ فَقَالَ: عِنْدِي خَيْرٌ يَا مُحَمَّدُ، إِنْ تَقْتُلْنِي تَقْتُلْ ذَا دَمٍ، وَإِنْ تُنْعِمْ تُنْعِمْ عَلَى شَاكِرٍ، وَإِنْ كُنْتَ تُرِيدُ الْمَالَ، فَسَلْ مِنْهُ مَا شِئْتَ، فَتُرِكَ حَتَّى كَانَ الْغَدُ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: «مَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ»؟ قَالَ: مَا قُلْتُ لَكَ: إِنْ تُنْعِمْ تُنْعِمْ عَلَى شَاكِرٍ، فَتَرَكَهُ حَتَّى كَانَ بَعْدَ الْغَدِ، فَقَالَ: «مَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ»؟ فَقَالَ: عِنْدِي مَا قُلْتُ لَكَ، فَقَالَ: «أَطْلِقُوا ثُمَامَةَ». فَانْطَلَقَ إِلَى نَخْلٍ قَرِيبٍ مِنَ الْمَسْجِدِ، فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، يَا مُحَمَّدُ وَاللَّهِ مَا كَانَ عَلَى الأرْضِ وَجْهٌ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْ وَجْهِكَ، فَقَدْ أَصْبَحَ وَجْهُكَ أَحَبَّ الْوُجُوهِ إِلَيَّ، وَاللَّهِ مَا كَانَ مِنْ دِينٍ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْ دِينِكَ، فَأَصْبَحَ دِينُكَ، أَحَبَّ الدِّينِ إِلَيَّ، وَاللَّهِ مَا كَانَ مِنْ بَلَدٍ أَبْغَضُ إِلَيَّ مِنْ بَلَدِكَ، فَأَصْبَحَ بَلَدُكَ أَحَبَّ الْبِلادِ إِلَيَّ، وَإِنَّ خَيْلَكَ أَخَذَتْنِي وَأَنَا أُرِيدُ الْعُمْرَةَ فَمَاذَا تَرَى؟ فَبَشَّرَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَمَرَهُ أَنْ يَعْتَمِرَ، فَلَمَّا قَدِمَ مَكَّةَ قَالَ لَهُ قَائِلٌ: صَبَوْتَ؟ قَالَ: لا وَلَكِنْ أَسْلَمْتُ مَعَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ج وَلا وَاللَّهِ، لا يَأْتِيكُمْ مِنَ الْيَمَامَةِ حَبَّةُ حِنْطَةٍ حَتَّى يَأْذَنَ فِيهَا النَّبِيُّ ج».(بخارى: ۴۳۷۲)
ترجمه: «ابوهریره سمیگوید: نبی اكرم جسوارانی را بسوی نجد فرستاد. آنان مردی را از طایفه بنوحنیفه كه ثمامه بن اثال، نام داشت، آوردند و به یكی از ستونهای مسجد، بستند. سپس نبی اكرم جبسویش رفت و فرمود: « ای ثمامه! چه چیزی همراه خود داری»؟ (فكر میكنی با تو چگونه رفتار خواهم كرد؟) گفت: ای محمد! نزد من، خیر است. اگر مرا به قتل برسانی، كسی را كشتهای كه مستحق قتل است. و اگر منت بگذاری (و مرا آزاد كنی) بر انسان سپاسگذاری منت گذاشتهای. و اگر مال میخواهی، هر چه میخواهی، طلب كن. سپس، او را تا فردا به حال خود، رها ساختند. آنگاه به او فرمود: «فكر میكنی با تو چگونه رفتار خواهم كرد»؟ گفت: همان كه به تو گفتم. اگر منت بگذاری، بر انسان سپاسگذاری منت گذاشتهای. سپس او را تا پس فردا به حال خود، رها ساختند. آنگاه، به او فرمود: «فكر میكنی با تو چگونه رفتار خواهم كرد»؟ گفت: همان چیزی كه به تو گفتم. رسول خدا جفرمود: «ثمامه را آزاد كنید». آنگاه، او به نخلستانی كه نزدیک مسجد بود، رفت و غسل كرد. سپس وارد مسجد شد و گفت: گواهی میدهم كه هیچ معبودی بجز الله، وجود ندارد و گواهی میدهم كه محمد، فرستاده خداست. ای محمد! سوگند به خدا كه چهرهای منفورتر از چهرهی شما برای من در روی زمین، وجود نداشت. ولی امروز، چهرهای محبوبتر از چهره تو نزد من وجود ندارد. سوگند به خدا كه دینی منفورتر از دین تو نزد من وجود نداشت و هماكنون، دین تو پسندیدهترین دین نزد من است. سوگند به خدا كه شهری مبغوضتر از شهر تو نزد من وجود نداشت ولی امروز، شهر تو محبوبترین شهرها نزد من است. سواران ات مرا در حالی دستگیر كردند كه قصد عمره داشتم، نظر شما چیست؟ رسول الله جبه او بشارت داد و امر كرد تا عمره، بجای آورد. پس هنگامی كه به مكه رفت، شخصی به او گفت: بیدین شدهای؟ گفت: خیر، بلكه توسط رسول خدا؛ محمد ج؛ مسلمان شدهام و سوگند به خدا، تا زمانی كه رسول خدا جاجازه ندهد، دانهای گندم از یمامه، برای شما نخواهد آمد».
۱۶۶۷- «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: قَدِمَ مُسَيْلِمَةُ الْكَذَّابُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج فَجَعَلَ يَقُولُ: إِنْ جَعَلَ لِي مُحَمَّدٌ الأمْرَ مِنْ بَعْدِهِ تَبِعْتُهُ، وَقَدِمَهَا فِي بَشَرٍ كَثِيرٍ مِنْ قَوْمِهِ، فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ج وَمَعَهُ ثَابِتُ بْنُ قَيْسِ بْنِ شَمَّاسٍ وَفِي يَدِ رَسُولِ اللَّهِ ج قِطْعَةُ جَرِيدٍ، حَتَّى وَقَفَ عَلَى مُسَيْلِمَةَ فِي أَصْحَابِهِ فَقَالَ: «لَوْ سَأَلْتَنِي هَذِهِ الْقِطْعَةَ مَا أَعْطَيْتُكَهَا، وَلَنْ تَعْدُوَ أَمْرَ اللَّهِ فِيكَ، وَلَئِنْ أَدْبَرْتَ لَيَعْقِرَنَّكَ اللَّهُ، وَإِنِّي لأرَاكَ الَّذِي أُرِيتُ فِيهِ مَا رَأَيْتُ، وَهَذَا ثَابِتٌ يُجِيبُكَ عَنِّي». ثُمَّ انْصَرَفَ عَنْهُ، قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَسَأَلْتُ عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِج: «إِنَّكَ أَرَى الَّذِي أُرِيتُ فِيهِ مَا أَرَيْتُ». فَأَخْبَرَنِي أَبُو هُرَيْرَةَ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ، رَأَيْتُ فِي يَدَيَّ سِوَارَيْنِ مِنْ ذَهَبٍ، فَأَهَمَّنِي شَأْنُهُمَا، فَأُوحِيَ إِلَيَّ فِي الْمَنَامِ أَنِ انْفُخْهُمَا، فَنَفَخْتُهُمَا، فَطَارَا، فَأَوَّلْتُهُمَا: كَذَّابَيْنِ يَخْرُجَانِ بَعْدِي، أَحَدُهُمَا: الْعَنْسِيُّ، وَالآخَرُ مُسَيْلِمَةُ»».(بخارى: ۴۳۷۳،۴۳۷۴)
ترجمه: «ابن عباس بمیگوید: مسیلمه كذاب در زمان رسول الله جآمد و میگفت: اگر محمد بعد از خودش، كارها را به من بسپارد، از او پیروی میكنم. بدین جهت، با جمعیت زیادی از قوماش به مدینه آمد. رسول الله جكه شاخه درخت خرمایی در دست داشت، همراه ثابت بن قیس بن شماس بسوی او رفت تا اینكه به مسیلمه كه در میان یارانش بود، رسید. آنحضرت جفرمود: «اگر این شاخه درخت را از من بخواهی، آنرا به تو نخواهم داد و تو از حكم خدا درباره خود، نمیتوانی تجاوز كنی. اگر پشت كنی، خداوند تو را هلاک خواهد كرد. فكر میكنم تو همان كسی هستی كه در مورد او چیزهایی خواب دیدم و این ثابت، به نیابت از من، جواب تو را میدهد». سپس برگشت.
ابن عباس بمیگوید: در مورد این سخن رسول خدا جكه فرمود: «تو همان كسی هستی كه در مورد او چیزهایی خواب دیدم»، پرسیدم. ابوهریره سبه من گفت: همانا رسول خدا جفرمود: «خواب دیدم كه دو دستبند طلا در دستهایم دارم. داشتن آنها مرا اندوهگین ساخت. پس در همان حالت خواب، به من وحی شد كه در آنها، فوت كنم. من نیز در آنها دمیدم و آنها به هوا رفتند. من آنها را به دو فرد دروغگو كه بعد از من ظهور میكنند، تعبیر كردم كه یكی از آنها عَنَسی و دیگری، مسیلمه خواهد بود»».
۱۶۶۸- «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ أُتِيتُ بِخَزَائِنِ الأرْضِ، فَوُضِعَ فِي كَفِّي سِوَارَانِ مِنْ ذَهَبٍ، فَكَبُرَا عَلَيَّ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيَّ أَنِ انْفُخْهُمَا، فَنَفَخْتُهُمَا فَذَهَبَا، فَأَوَّلْتُهُمَا الْكَذَّابَيْنِ اللَّذَيْنِ أَنَا بَيْنَهُمَا، صَاحِبَ صَنْعَاءَ وَصَاحِبَ الْيَمَامَةِ»».(بخارى:۴۳۷۵)
ترجمه: «ابوهریره سمیگوید: رسول الله جفرمود: «در خواب، خزانههای زمین به من عرضه گردید و دو النگوی طلا در كف دستم نهادند. این چیز، برایم گران تمام شد. پس خداوند به من وحی كرد كه در آنها فوت كنم. من نیز در آنها فوت كردم. و آنها رفتند. آنگاه آنها را به دو كذاب كه یكی از صنعاء (اسود عنسی) و دیگری از یمامه (مسیلمه كذاب) خواهد بود، تعبیر كردم»».