ترجمه صحیح بخاری

فهرست کتاب

باب (۱۴): خرمای تازه و خرمای خشک

باب (۱۴): خرمای تازه و خرمای خشک

۱۸۸۲- «عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ ب، قَالَ: كَانَ بِالْمَدِينَةِ يَهُودِيٌّ، وَكَانَ يُسْلِفُنِي فِي تَمْرِي إِلَى الْجِدَادِ، وَكَانَتْ لِجَابِرٍ الأَرْضُ الَّتِي بِطَرِيقِ رُومَةَ. فَجَلَسَتْ، فَخَلا عَامًا فَجَاءَنِي الْيَهُودِيُّ عِنْدَ الْجَدَادِ، وَلَمْ أَجُدَّ مِنْهَا شَيْئًا. فَجَعَلْتُ أَسْتَنْظِرُهُ إِلَى قَابِلٍ فَيَأْبَى. فَأُخْبِرَ بِذَلِكَ النَّبِيُّ ج. فَقَالَ لأَصْحَابِهِ: «امْشُوا نَسْتَنْظِرْ لِجَابِرٍ مِنَ الْيَهُودِيِّ». فَجَاءُونِي فِي نَخْلِي، فَجَعَلَ النَّبِيُّ ج يُكَلِّمُ الْيَهُودِيَّ. فَيَقُولُ: أَبَا الْقَاسِمِ! لا أُنْظِرُهُ. فَلَمَّا رَأَى النَّبِيُّ ج قَامَ فَطَافَ فِي النَّخْلِ، ثُمَّ جَاءَهُ فَكَلَّمَهُ، فَأَبَى. فَقُمْتُ فَجِئْتُ بِقَلِيلِ رُطَبٍ فَوَضَعْتُهُ بَيْنَ يَدَيِ النَّبِيِّ ج فَأَكَلَ. ثُمَّ قَالَ: «أَيْنَ عَرِيشُكَ يَا جَابِرُ»؟ فَأَخْبَرْتُهُ. فَقَالَ: «افْرُشْ لِي فِيهِ». فَفَرَشْتُه،ُ فَدَخَلَ فَرَقَدَ ثُمَّ اسْتَيْقَظَ. فَجِئْتُهُ بِقَبْضَةٍ أُخْرَى، فَأَكَلَ مِنْهَا. ثُمَّ قَامَ فَكَلَّمَ الْيَهُودِيَّ فَأَبَى عَلَيْهِ. فَقَامَ فِي الرِّطَابِ فِي النَّخْلِ الثَّانِيَةَ. ثُمَّ قَالَ: «يَا جَابِرُ! جُدَّ وَاقْضِ». فَوَقَفَ فِي الْجَدَادِ، فَجَدَدْتُ مِنْهَا مَا قَضَيْتُهُ، وَفَضَلَ مِنْهُ. فَخَرَجْتُ حَتَّى جِئْتُ النَّبِيَّ ج فَبَشَّرْتُهُ. فَقَالَ: «أَشْهَدُ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ»». (بخارى: ۵۴۴۳)

ترجمه: «جابر بن عبدالله بمی‌گوید: یک نفر از یهود مدینه تا فصل چیدن خرما به من خرما قرض می‌داد. گفتنی است كه باغ من در مسیر چاه رومه قرار داشت. در یكی از سالها, نخل‌هایم ثمر نداد. هنگام چیدن محصول, آن شخص یهودی نزد من آمد. حال آنكه در آن سال, من هیچ محصولی برداشت نكرده بودم. لذا از او تا سال آینده, مهلت می‌خواستم. اما او نمی‌پذیرفت. ماجرا به اطلاع نبی اكرمجرسید.آن حضرت جبه یارانش گفت: «برویم تا از آن شخص یهودی برای جابر, مهلت بگیریم». آنگاه آنها در نخلستانم نزد من آمدند و نبی اكرم جشروع به سخن گفتن با او نمود. و او همچنان می‌گفت: ای ابوالقاسم! به او مهلت نمی‌دهم. هنگامی كه نبی اكرم جاصرار او را دید, برخاست ودر میان نخل‌های خرما، گشتی زد و دوباره، نزدش آمد و با او صحبت كرد. اما باز هم نپذیرفت. سپس من برخاستم و اندكی خرما آوردم و جلوی نبی اكرم جگذاشتم.آن حضرت جاز آن خرما خورد. سپس فرمود: «ای جابر! سایبانت كجاست»؟ من آن را به نبی اكرمجنشان دادم. فرمود: «چیزی در آن، پهن كن». من نیز چیزی، پهن كردم. رسول خداجوارد آن شد و خوابید. سپس بیدار شد. من یک مشت، خرمای دیگر، برایش آوردم. آن حضرت جنیز قدری از آنها خورد و بار دیگر برخاست و با آن شخص یهودی، صحبت كرد. اما باز هم نپذیرفت. پیامبر اكرم جبرای بار دوم, در میان درختهای خرما, گشتی زد. آنگاه فرمود: «ای جابر! خرماها را بچین و قرض ات را ادا كن». و هنگام چیدن, خودش نیز آنجا ایستاد. من به اندازه‌ای از آن نخل‌ها, خرما چیدم كه قرض‌‌ام را ادا كردم ومقداری هم باقی ماند. سپس براه افتادم تا اینكه نزد نبی اكرم جآمدم و به او مژده دادم. رسول خدا جفرمود: «گواهی می‌دهم كه من، پیامبر خدا هستم»».