ترجمه صحیح بخاری

فهرست کتاب

باب (۳): این سخن حق تعالی که می‌فرماید: خداوند ابراهیم را بعنوان دوست، انتخاب کرد

باب (۳): این سخن حق تعالی که می‌فرماید: خداوند ابراهیم را بعنوان دوست، انتخاب کرد

۱۳۹۲- «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «إِنَّكُمْ مَحْشُورُونَ حُفَاةً عُرَاةً غُرْلا». ثُمَّ قَرَأَ «﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ إِنَّا كُنَّا فَٰعِلِينَ[الأنبیاء: ۱۰۴] . وَأَوَّلُ مَنْ يُكْسَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِبْرَاهِيمُ، وَإِنَّ أُنَاسًا مِنْ أَصْحَابِي يُؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ، فَأَقُولُ: أَصْحَابِي أَصْحَابِي، فَيَقُولُ: إِنَّهُمْ لَمْ يَزَالُوا مُرْتَدِّينَ عَلَى أَعْقَابِهِمْ مُنْذُ فَارَقْتَهُمْ، فَأَقُولُ كَمَا قَالَ الْعَبْدُ الصَّالِحُ: ﴿وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي[المائدة: ۱۱۷] . إِلَى قَوْلِهِ: ﴿ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ»». (بخاری: ۳۳۴۹)

ترجمه: «ابن ‏عباس بمی‌گوید: نبی اكرم جفرمود: «شما پا برهنه، عریان و ختنه نشده، حشر خواهید شد». سپس، این آیه را تلاوت كرد: ﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ إِنَّا كُنَّا فَٰعِلِينَ[الأنبیاء: ۱۰۴] . یعنی همانگونه كه در بدو آفرینش شما را خلق كردیم، بار دیگر شما را زنده خواهیم كرد. این وعده‌ای است كه ما می‌دهیم. قطعاً ما این وعده را عملی خواهیم ساخت.

و اولین كسی كه روز قیامت، لباس پوشانیده می‌شود، ابراهیم است. گروهی از یاران من بسوی چپ، برده می‌شوند. می‌گویم: اینها اصحاب من هستند، اصحاب من هستند.

می گویند: اینها بعد از تو، مرتد شدند. پس من همان سخن بنده صالح خدا ؛عیسی ÷؛ را می‌گویم كه فرمود: ﴿وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ١١٧ إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨[المائدة: ۱۱۷-۱۱۸] . یعنیمن تا آن زمان كه در میان آنان بودم از كارهایشان، اطلاع داشتم. و هنگامی كه مرا میراندی، تنها تو مراقب آنان بودی و تو بر هر چیز، گواه هستی. اگر آنان را مجازات كنی، بندگان تو هستند و اگر آنان را مورد مغفرت قرار دهی، تو غالب و با حكمتی».

۱۳۹۳- «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «يَلْقَى إِبْرَاهِيمُ أَبَاهُ آزَرَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَعَلَى وَجْهِ آزَرَ قَتَرَةٌ وَغَبَرَةٌ، فَيَقُولُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ: أَلَمْ أَقُلْ لَكَ: لا تَعْصِنِي؟ فَيَقُولُ أَبُوهُ: فَالْيَوْمَ لا أَعْصِيكَ، فَيَقُولُ إِبْرَاهِيمُ: يَا رَبِّ إِنَّكَ وَعَدْتَنِي: أَنْ لا تُخْزِيَنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ، فَأَيُّ خِزْيٍ أَخْزَى مِنْ أَبِي الابْعَدِ، فَيَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: إِنِّي حَرَّمْتُ الْجَنَّةَ عَلَى الْكَافِرِينَ، ثُمَّ يُقَالُ: يَا إِبْرَاهِيمُ، مَا تَحْتَ رِجْلَيْكَ؟ فَيَنْظُرُ فَإِذَا هُوَ بِذِيخٍ مُلْتَطِخٍ فَيُؤْخَذُ بِقَوَائمِهِ فَيُلْقَى فِي النَّارِ»».(بخاری: ۳۳۵۰)

ترجمه: «ابوهریره سمی‌گوید: نبی اكرم جفرمود: «روز قیامت، ابراهیم ÷پدرش؛ آزر؛ را ملاقات می‌كند در حالی كه چهره آزر، از شدت غم و اندوه، تیره و تار و غبار آلود است. ابراهیم ÷به او می‌گوید: به تو نگفتم كه از من، نافرمانی نكن؟ پدرش می‌گوید: امروز، از تو نافرمانی نمی‌كنم. ابراهیم ÷می‌گوید: پرودگارا! تو به من وعده دادی كه مرا خوار نسازی. پس چه خواری‌ای بدتر از اینست كه پدرم از رحمت تو محروم شود و هلاک گردد. خداوند متعال می‌فرماید: من بهشت را برای كافران، حرام ساخته‌‌ام. سپس گفته می‌شود: ای ابراهیم! زیر پاهایت چیست؟ او بدانجا نگاه می‌كند، ناگهان، چشمش به كفتار نر پر مو و كثیفی می‌افتد. سپس، دست و پای او را می‌گیرند و در دوزخ می‌اندازند»».

۱۳۹۴- «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قِيلَ: يَا رَسُوْلَ الله، مَنْ أَكْرَمُ النَّاسِ؟ قَالَ: «أَتْقَاهُمْ». فَقَالُوا: لَيْسَ عَنْ هَذَا نَسْأَلُكَ، قَالَ: «فَيُوسُفُ نَبِيُّ اللَّهِ، ابْنُ نَبِيِّ اللَّهِ، ابْنِ نَبِيِّ اللَّهِ، ابْنِ خَلِيلِ اللَّهِ». قَالُوا: لَيْسَ عَنْ هَذَا نَسْأَلُكَ، قَالَ: «فَعَنْ مَعَادِنِ الْعَرَبِ تَسْأَلُونِ؟ خِيَارُهُمْ فِي الْجَاهِلِيَّةِ خِيَارُهُمْ فِي الاسْلامِ إِذَا فَقُهُوا»».(بخاری: ۳۳۵۳)

ترجمه: «ابوهریره سمی‌گوید: پرسیدند: ای رسول خدا! گرامی‌ترین مردم، چه كسی است؟ رسول الله جفرمود: «كسی كه تقوایش، بیشتر باشد». گفتند: سؤال ما، این نیست. پیامبر اكرم جفرمود: «پس یوسف، نبی خدا فرزند نبی خدا فرزند نبی خدا فرزند خلیل خدا است». گفتند: سؤال ما، این نیست. فرمود: «پس از اصل و نسب عرب می‌پرسید. آنان كه در جاهلیت، بهترین مردم بودند، در اسلام نیز بهترین مردم هستند البته اگر شناخت دینی داشته باشند»».

۱۳۹۵- «عَنْ سَمُرَةَ س قَالَ: قَالَ رسول الله ج: «أَتَانِي اللَّيْلَةَ آتِيَانِ، فَأَتَيْنَا عَلَى رَجُلٍ طَوِيلٍ لا أَكَادُ أَرَى رَأْسَهُ طُولا وَإِنَّهُ إِبْرَاهِيمُ ÷»».(بخاری: ۳۳۵۴)

ترجمه: «سمره بن جندب سمی‌گوید: رسول الله جفرمود: «دیشب، دو نفر نزد من آمدند. ما با هم نزد مرد بسیار بلند قامتی رفتیم كه من به سختی، سرش را می‌دیدم و او، ابراهیم ÷بود»».

۱۳۹۶- «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: قَالَ رسول الله ج: «أَمَّا إِبْرَاهِيمُ فَانْظُرُوا إِلَى صَاحِبِكُمْ، وَأَمَّا مُوسَى فَجَعْدٌ آدَمُ، عَلَى جَمَلٍ أَحْمَرَ مَخْطُومٍ بِخُلْبَةٍ، كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ انْحَدَرَ فِي الْوَادِي»».(بخارى: ۳۳۵۵)

ترجمه: «ابن‏ عباس بمی‌گوید: رسول الله جفرمود: «اگر می‌خواهید شمایل ابراهیم ÷را بدانید، به من نگاه كنید. اما موسی ÷، مردی چهار شانه و گندم گون بود و سوار بر شتری سرخ بود كه مهارش از لیف درخت خرما ساخته شده بود گویا اكنون او را می‌بینم كه بسوی رودخانه سرازیر است»».

۱۳۹۷- «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله ج: «اخْتَتَنَ إِبْرَاهِيمُ ÷ وَهُوَ ابْنُ ثَمَانِينَ سَنَةً»». (بخارى: ۳۳۵۶)

ترجمه: «ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله جفرمود: «ابراهیم ÷در سن هشتاد سالگی، ختنه كرد»».

۱۳۹۸- «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله ج: «لَمْ يَكْذِبْ إِبْرَاهِيمُ ÷ إِلاّ ثَلاثَ كَذَبَاتٍ: ثِنْتَيْنِ مِنْهُنَّ فِي ذَاتِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: قَوْلُهُ ﴿إِنِّي سَقِيمٞ[الصافات: ۸۹] . وَقَوْلُهُ ﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا[الأنبیاء: ۶۳] . وَقَالَ: بَيْنَا هُوَ ذَاتَ يَوْمٍ وَسَارَةُ؛ إِذْ أَتَى عَلَى جَبَّارٍ مِنَ الْجَبَابِرَةِ، فَقِيلَ لَهُ: إِنَّ هَا هُنَا رَجُلاً مَعَهُ امْرَأَةٌ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ، فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ، فَسَأَلَهُ عَنْهَا، فَقَالَ: مَنْ هَذِهِ؟ قَالَ: أُخْتِي. فَأَتَى سَارَةَ...وَذَكَرَ بَاقِيَ الْحَدِيْثِ».(بخاری: ۳۳۵۸، وَانْظُرْ حَدِيْث رَقَم:۲۲۱۷)

ترجمه: «ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله جفرمود: «ابراهیم ÷فقط سه بار، دروغ گفت. دو بار بخاطر خدا. آن جایی كه فرمود: ﴿إِنِّي سَقِيمٞ[الصافات: ۸۹] . یعنی من مریض هستم. و دیگر آنجا كه گفت: ﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا[الأنبیاء: ۶۳] . یعنی این بت بزرگ آنها، این كار را كرده است. و سوم اینكه روزی، او و ساره از سرزمین یكی از پادشاهان جبار و ستمگر می‌گذشتند. مردم به آن پادشاه گفتند: مردی وارد سرزمین ما شده است كه زیباترین زن، همراه اوست. پادشاه پیكی به سوی او فرستاد و از او درباره آن زن پرسید و گفت: این كیست؟ ابراهیم ÷گفت: خواهر من است. سپس، نزد ساره آمد. و شرح بقیه حدیث در جلد اول حدیث شماره (۱۰۳۵) گذشت».

توضیح: اگر چه در حدیث، لفظ دروغ بكار رفته است اما این سه مورد، توریه هستند. یعنی اینكه متكلم، سخنی بگوید كه دو معنی داشته باشد. مخاطب آنرا بر معنی نزدیک، حمل كند و متكلم معنی دور را مد نظر داشته باشد. و توریه یكی از نكات مهم بلاغت بشمار می‌رود.

قابل یادآوری است كه فقهاء گفته‌اند: در بعضی موارد، دروغ گفتن نه تنها جایز است بلكه واجب می‌باشد. (عمدة القاری)

۱۳۹۹- «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: أَوَّلَ مَا اتَّخَذَ النِّسَاءُ الْمِنْطَقَ مِنْ قِبَلِ أُمِّ إِسْمَاعِيلَ، اتَّخَذَتْ مِنْطَقًا لَتُعَفِّيَ أَثَرَهَا عَلَى سَارَةَ، ثُمَّ جَاءَ بِهَا إِبْرَاهِيمُ وَبِابْنِهَا إِسْمَاعِيلَ وَهِيَ تُرْضِعُهُ، حَتَّى وَضَعَهُمَا عِنْدَ الْبَيْتِ عِنْدَ دَوْحَةٍ فَوْقَ زَمْزَمَ فِي أَعْلَى الْمَسْجِدِ، وَلَيْسَ بِمَكَّةَ يَوْمَئذٍ أَحَدٌ، وَلَيْسَ بِهَا مَاءٌ، فَوَضَعَهُمَا هُنَالِكَ، وَوَضَعَ عِنْدَهُمَا جِرَابًا فِيهِ تَمْرٌ وَسِقَاءً فِيهِ مَاءٌ، ثُمَّ قَفَّى إِبْرَاهِيمُ مُنْطَلِقًا، فَتَبِعَتْهُ أُمُّ إِسْمَاعِيلَ، فَقَالَتْ: يَا إِبْرَاهِيمُ أَيْنَ تَذْهَبُ وَتَتْرُكُنَا بِهَذَا الْوَادِي، الَّذِي لَيْسَ فِيهِ إِنْسٌ وَلا شَيْءٌ، فَقَالَتْ لَهُ ذَلِكَ مِرَارًا وَجَعَلَ لا يَلْتَفِتُ إِلَيْهَا، فَقَالَتْ لَهُ: أَاللَّهُ الَّذِي أَمَرَكَ بِهَذَا؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَتْ: إِذَنْ لا يُضَيِّعُنَا، ثُمَّ رَجَعَتْ. فَانْطَلَقَ إِبْرَاهِيمُ، حَتَّى إِذَا كَانَ عِنْدَ الثَّنِيَّةِ حَيْثُ لا يَرَوْنَهُ اسْتَقْبَلَ بِوَجْهِهِ الْبَيْتَ، ثُمَّ دَعَا بِهَؤُلاءِ الْكَلِمَاتِ وَرَفَعَ يَدَيْهِ، فَقَالَ: رَبِّ ﴿إِنِّيٓ أَسۡكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيۡرِ ذِي زَرۡعٍ عِندَ بَيۡتِكَ ٱلۡمُحَرَّمِ[ابراهیم: ۳۷] . حَتَّى بَلَغَ ﴿يَشۡكُرُونَوَجَعَلَتْ أُمُّ إِسْمَاعِيلَ تُرْضِعُ إِسْمَاعِيلَ، وَتَشْرَبُ مِنْ ذَلِكَ الْمَاءِ، حَتَّى إِذَا نَفِدَ مَا فِي السِّقَاءِ، عَطِشَتْ وَعَطِشَ ابْنُهَا، وَجَعَلَتْ تَنْظُرُ إِلَيْهِ يَتَلَوَّى ـ أَوْ قَالَ: يَتَلَبَّطُ ـ فَانْطَلَقَتْ كَرَاهِيَةَ أَنْ تَنْظُرَ إِلَيْهِ، فَوَجَدَتِ الصَّفَا أَقْرَبَ جَبَلٍ فِي الارْضِ يَلِيهَا، فَقَامَتْ عَلَيْهِ، ثُمَّ اسْتَقْبَلَتِ الْوَادِيَ تَنْظُرُ هَلْ تَرَى أَحَدًا؟ فَلَمْ تَرَ أَحَدًا، فَهَبَطَتْ مِنَ الصَّفَا حَتَّى إِذَا بَلَغَتِ الْوَادِيَ رَفَعَتْ طَرَفَ دِرْعِهَا ثُمَّ سَعَتْ سَعْيَ الانْسَانِ الْمَجْهُودِ، حَتَّى جَاوَزَتِ الْوَادِيَ، ثُمَّ أَتَتِ الْمَرْوَةَ فَقَامَتْ عَلَيْهَا، وَنَظَرَتْ هَلْ تَرَى أَحَدًا؟ فَلَمْ تَرَ أَحَدًا، فَفَعَلَتْ ذَلِكَ سَبْعَ مَرَّاتٍ».

قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «فَذَلِكَ سَعْيُ النَّاسِ بَيْنَهُمَا». فَلَمَّا أَشْرَفَتْ عَلَى الْمَرْوَةِ سَمِعَتْ صَوْتًا فَقَالَتْ صَهٍ تُرِيدُ نَفْسَهَا ثُمَّ تَسَمَّعَتْ فَسَمِعَتْ أَيْضًا فَقَالَتْ: قَدْ أَسْمَعْتَ إِنْ كَانَ عِنْدَكَ غِوَاثٌ، فَإِذَا هِيَ بِالْمَلَكِ عِنْدَ مَوْضِعِ زَمْزَمَ فَبَحَثَ بِعَقِبِهِ ـ أَوْ قَالَ: بِجَنَاحِهِ ـ حَتَّى ظَهَرَ الْمَاءُ، فَجَعَلَتْ تُحَوِّضُهُ، وَتَقُولُ بِيَدِهَا هَكَذَا، وَجَعَلَتْ تَغْرِفُ مِنَ الْمَاءِ فِي سِقَائهَا، وَهُوَ يَفُورُ بَعْدَ مَا تَغْرِفُ، قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «يَرْحَمُ اللَّهُ أُمَّ إِسْمَاعِيلَ، لَوْ تَرَكَتْ زَمْزَمَ ـ أَوْ قَالَ: لَوْ لَمْ تَغْرِفْ مِنَ الْمَاءِ ـ لَكَانَتْ زَمْزَمُ عَيْنًا مَعِينًا، قَالَ: فَشَرِبَتْ، وَأَرْضَعَتْ وَلَدَهَا، فَقَالَ لَهَا الْمَلَكُ: لا تَخَافُوا الضَّيْعَةَ، فَإِنَّ هَا هُنَا بَيْتَ اللَّهِ، يَبْنِي هَذَا الْغُلامُ وَأَبُوهُ، وَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَهْلَهُ، وَكَانَ الْبَيْتُ مُرْتَفِعًا مِنَ الارْضِ كَالرَّابِيَةِ تَأْتِيهِ السُّيُولُ فَتَأْخُذُ عَنْ يَمِينِهِ وَشِمَالِهِ، فَكَانَتْ كَذَلِكَ حَتَّى مَرَّتْ بِهِمْ رُفْقَةٌ مِنْ جُرْهُمَ، أَوْ أَهْلُ بَيْتٍ مِنْ جُرْهُمَ مُقْبِلِينَ مِنْ طَرِيقِ كَدَاءٍ، فَنَزَلُوا فِي أَسْفَلِ مَكَّةَ، فَرَأَوْا طَائرًا عَائفًا فَقَالُوا: إِنَّ هَذَا الطَّائرَ لَيَدُورُ عَلَى مَاءٍ، لَعَهْدُنَا بِهَذَا الْوَادِي وَمَا فِيهِ مَاءٌ، فَأَرْسَلُوا جَرِيًّا أَوْ جَرِيَّيْنِ، فَإِذَا هُمْ بِالْمَاءِ، فَرَجَعُوا، فَأَخْبَرُوهُمْ بِالْمَاءِ، فَأَقْبَلُوا، قَالَ: وَأُمُّ إِسْمَاعِيلَ عِنْدَ الْمَاءِ، فَقَالُوا: أَتَأْذَنِينَ لَنَا أَنْ نَنْزِلَ عِنْدَكِ؟ فَقَالَتْ: نَعَمْ، وَلَكِنْ لا حَقَّ لَكُمْ فِي الْمَاءِ، قَالُوا: نَعَمْ.

قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «فَأَلْفَى ذَلِكَ أُمَّ إِسْمَاعِيلَ وَهِيَ تُحِبُّ الانْسَ‌»، فَنَزَلُوا، وَأَرْسَلُوا إِلَى أَهْلِيهِمْ، فَنَزَلُوا مَعَهُمْ، حَتَّى إِذَا كَانَ بِهَا أَهْلُ أَبْيَاتٍ مِنْهُمْ، وَشَبَّ الْغُلامُ، وَتَعَلَّمَ الْعَرَبِيَّةَ مِنْهُمْ، وَأَنْفَسَهُمْ وَأَعْجَبَهُمْ حِينَ شَبَّ، فَلَمَّا أَدْرَكَ، زَوَّجُوهُ امْرَأَةً مِنْهُمْ، وَمَاتَتْ أُمُّ إِسْمَاعِيلَ، فَجَاءَ إِبْرَاهِيمُ بَعْدَمَا تَزَوَّجَ إِسْمَاعِيلُ يُطَالِعُ تَرِكَتَهُ، فَلَمْ يَجِدْ إِسْمَاعِيلَ، فَسَأَلَ امْرَأَتَهُ عَنْهُ، فَقَالَتْ: خَرَجَ يَبْتَغِي لَنَا، ثُمَّ سَأَلَهَا عَنْ عَيْشِهِمْ وَهَيْئتِهِمْ، فَقَالَتْ: نَحْنُ بِشَرٍّ، نَحْنُ فِي ضِيقٍ وَشِدَّةٍ، فَشَكَتْ إِلَيْهِ، قَالَ: فَإِذَا جَاءَ زَوْجُكِ، فَاقْرَئي عَلَيْهِ السَّلامَ، وَقُولِي لَهُ: يُغَيِّرْ عَتَبَةَ بَابِهِ، فَلَمَّا جَاءَ إِسْمَاعِيلُ كَأَنَّهُ آنَسَ شَيْئا، فَقَالَ: هَلْ جَاءَكُمْ مِنْ أَحَدٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، جَاءَنَا شَيْخٌ كَذَا وَكَذَا، فَسَأَلَنَا عَنْكَ، فَأَخْبَرْتُهُ، وَسَأَلَنِي كَيْفَ عَيْشُنَا، فَأَخْبَرْتُهُ أَنَّا فِي جَهْدٍ وَشِدَّةٍ، قَالَ: فَهَلْ أَوْصَاكِ بِشَيْءٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، أَمَرَنِي أَنْ أَقْرَأَ عَلَيْكَ السَّلامَ، وَيَقُولُ غَيِّرْ عَتَبَةَ بَابِكَ، قَالَ: ذَاكِ أَبِي، وَقَدْ أَمَرَنِي أَنْ أُفَارِقَكِ، الْحَقِي بِأَهْلِكِ، فَطَلَّقَهَا وَتَزَوَّجَ مِنْهُمْ أُخْرَى، فَلَبِثَ عَنْهُمْ إِبْرَاهِيمُ مَا شَاءَ اللَّهُ، ثُمَّ أَتَاهُمْ بَعْدُ، فَلَمْ يَجِدْهُ، فَدَخَلَ عَلَى امْرَأَتِهِ، فَسَأَلَهَا عَنْهُ، فَقَالَتْ: خَرَجَ يَبْتَغِي لَنَا، قَالَ: كَيْفَ أَنْتُمْ؟ وَسَأَلَهَا عَنْ عَيْشِهِمْ وَهَيْئتِهِمْ، فَقَالَتْ: نَحْنُ بِخَيْرٍ وَسَعَةٍ، وَأَثْنَتْ عَلَى اللَّهِ، فَقَالَ: مَا طَعَامُكُمْ؟ قَالَتِ: اللَّحْمُ، قَالَ: فَمَا شَرَابُكُمْ؟ قَالَتِ: الْمَاءُ، قَالَ: اللَّهُمَّ بَارِكْ لَهُمْ فِي اللَّحْمِ وَالْمَاءِ، قَالَ النَّبِيُّ ج: «وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ يَوْمَئذٍ حَبٌّ، وَلَوْ كَانَ لَهُمْ دَعَا لَهُمْ فِيهِ». قَالَ: «فَهُمَا لا يَخْلُو عَلَيْهِمَا أَحَدٌ بِغَيْرِ مَكَّةَ إِلا لَمْ يُوَافِقَاهُ». قَالَ: فَإِذَا جَاءَ زَوْجُكِ، فَاقْرَئي عَلَيْهِ السَّلامَ، وَمُرِيهِ يُثْبِتُ عَتَبَةَ بَابِهِ، فَلَمَّا جَاءَ إِسْمَاعِيلُ، قَالَ: هَلْ أَتَاكُمْ مِنْ أَحَدٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، أَتَانَا شَيْخٌ حَسَنُ الْهَيْئةِ، وَأَثْنَتْ عَلَيْهِ، فَسَأَلَنِي عَنْكَ، فَأَخْبَرْتُهُ، فَسَأَلَنِي: كَيْفَ عَيْشُنَا؟ فَأَخْبَرْتُهُ: أَنَّا بِخَيْرٍ، قَالَ: فَأَوْصَاكِ بِشَيْءٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، هُوَ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلامَ، وَيَأْمُرُكَ أَنْ تُثْبِتَ عَتَبَةَ بَابِكَ، قَالَ: ذَاكَ أَبِي، وَأَنْتِ الْعَتَبَةُ، أَمَرَنِي أَنْ أُمْسِكَكِ، ثُمَّ لَبِثَ عَنْهُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ، ثُمَّ جَاءَ بَعْدَ ذَلِكَ وَإِسْمَاعِيلُ يَبْرِي نَبْلاً لَهُ تَحْتَ دَوْحَةٍ، قَرِيبًا مِنْ زَمْزَمَ، فَلَمَّا رَآهُ قَامَ إِلَيْهِ فَصَنَعَا كَمَا يَصْنَعُ الْوَالِدُ بِالْوَلَدِ، وَالْوَلَدُ بِالْوَالِدِ، ثُمَّ قَالَ: يَا إِسْمَاعِيلُ، إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي بِأَمْرٍ، قَالَ: فَاصْنَعْ مَا أَمَرَكَ رَبُّكَ، قَالَ: وَتُعِينُنِي؟ قَالَ: وَأُعِينُكَ، قَالَ: فَإِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَبْنِيَ هَا هُنَا بَيْتًا، وَأَشَارَ إِلَى أَكَمَةٍ مُرْتَفِعَةٍ عَلَى مَا حَوْلَهَا، قَالَ: فَعِنْدَ ذَلِكَ رَفَعَا الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ، فَجَعَلَ إِسْمَاعِيلُ يَأْتِي بِالْحِجَارَةِ، وَإِبْرَاهِيمُ يَبْنِي، حَتَّى إِذَا ارْتَفَعَ الْبِنَاءُ، جَاءَ بِهَذَا الْحَجَرِ، فَوَضَعَهُ لَهُ، فَقَامَ عَلَيْهِ، وَهُوَ يَبْنِي وَإِسْمَاعِيلُ يُنَاوِلُهُ الْحِجَارَةَ، وَهُمَا يَقُولانِ: ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ[البقرة: ۱۲۷] ».(بخاری: ۳۳۶۴)

ترجمه: «ابن عباس بمی‌گوید: اولین بار كه زنان از شال كمر استفاده كردند به تقلید از مادر اسماعیل (هاجر) بود. وی شال كمر، استفاده كرد تا رد پایش را از بین ببرد و ساره آنرا نبیند. سپس، ابراهیم ÷هاجر و فرزندش، اسماعیل را كه شیرخواره بود، برد و در نزدیكی بیت الله زیر درخت بزرگی كه بالاتر از زمزم در قسمت علیای مسجد، قرار داشت، گذاشت. در آن زمان، در مكه، احدی وجود نداشت و آب نبود. ابراهیم ÷آنها را با یک مشک خرما و یک مشک آب، همانجا رها كرد. سپس، به آنها پشت كرد و براه افتاد. مادر اسماعیل، بدنبال او براه افتاد و گفت: ای ابراهیم! ما را در این بیابانی كه هیچ كس و هیچ چیزی وجود ندارد، رها می‌كنی و كجا می‌روی؟ و چندین بار، این جمله را تكرار كرد. اما ابراهیم ÷به او توجه نمی‌كرد. آنگاه، هاجر گفت: آیا خداوند به تو چنین دستوری داده است؟ ابراهیم گفت: بلی. هاجر گفت: در این صورت، خداوند ما را ضایع نخواهد كرد. سپس برگشت. ابراهیم ÷به راهش ادامه داد تا اینكه به گردنه كوه، جایی كه دیگر آنها او را نمی‌دیدند، رسید. آنجا رو بسوی كعبه كرد و دستهایش را بلند نمود و چنین دعا كرد: پرودگارا! من زن و فرزندم را در سرزمین بدون كشت و زرعی در كنار خانه تو كه (تجاوز به) آنرا حرام ساخته‌ای، ساكن كرده‌‌ام تا نماز را بر پای دارند. پس تو دلهای گروهی از مردم را بسوی آنان متمایل كن و آنها را از میوه‌ها، روزی عطا فرما. باشد كه سپاسگزاری كنند.

و هاجر نیز اسماعیل را شیر می‌داد و از آن آب، می‌نوشید تا اینكه آب مشک‌اش، تمام شد. آنگاه، او و فرزندش، تشنه شدند. او فرزندش را می‌دید كه از (شدت تشنگی) به خود می‌پیچد و یا پاهایش را به زمین می‌زند.

هاجر كه نمی‌توانست شاهد دیدن این صحنه باشد، براه افتاد و بالای كوه صفا كه آنرا نزدیكتر یافت، رفت و در آنجا ایستاد و بسوی رودخانه نگاه كرد كه آیا كسی را می‌بیند؟ ولی كسی را ندید. سپس، از كوه صفا پایین آمد تا به رودخانه رسید. آنگاه، گوشه پیراهنش را بالا كشید و مانند كسی كه دچار مشكل شده باشد، دوید تا اینكه از رودخانه گذشت. سپس، بالای كوه مروه رفت و آنجا ایستاد و نگاه كرد كه آیا كسی را می‌بیند؟ و لی كسی را ندید. و هفت بار، این عمل را تكرار نمود.

ابن عباس بمی‌گوید: نبی اكرم جفرمود: «پس به همین خاطر است كه مردم بین صفا و مروه، سعی می‌كنند».

سرانجام هنگامی كه مُشرِف بر كوه مروه شد، صدایی شنید. به خود گفت: ساكت باش. آنگاه خوب، گوش فرا داد. دوباره همان صدا را شنید. سپس گفت: صدایت را به گوشم رسانیدی. اگر می‌توانی به من، كمک كن. ناگهان، فرشته‌ای را كنار جایگاه زمزم دید كه با پایش و یا بالش به زمین می‌زند تا اینكه آب، بیرون آمد. سپس هاجر، آب را جمع كرد و با دستش، جلوی آن را گرفت. و از آن آب، بر می‌داشت و در مشک می‌ریخت. و پس از هر بار برداشتن، ‌آب همچنان فوران می‌كرد. ابن عباس بمی‌گوید: نبی اكرم جفرمود: «خداوند، مادر اسماعیل را رحمت كند. اگر او زمزم را رها می‌كرد» یا اینكه فرمود: «اگر او از آن آب برنمی داشت، زمزم، چشمه‌ای جاری و روان می‌شد».

راوی می‌گوید: او آب نوشید و فرزندش را شیر داد. فرشته به او گفت: از هلاک شدن، نترسید. زیرا اینجا خانه خداست كه این پسر و پدر، آنرا خواهند ساخت. و خداوند، دوستانش را ضایع نمی‌گرداند. گفتنی است كه جای خانه كعبه، زمینی مرتفع و تپه مانندی بود كه سیل، از چپ و راست آن، می‌گذشت.

هاجر این گونه، زندگی می‌كرد تا اینكه عده‌ای از قبیله جرهم كه از راه كداء می‌آمدند، در قسمت پایین مكه، توقف كردند. و پرنده‌ای را كه غالباً دور آب می‌گردد، در آنجا دیدند و گفتند: این پرنده، اطراف آب، دور می‌زند. و از زمانی كه ما این رودخانه را می‌شناسیم، آبی در آن، وجود نداشته است. سپس، یک یا دو نفر را فرستادند. ناگهان، آنان آب دیدند و برگشتند و خبر آب را برایشان آوردند. آنان بسوی آب رفتند و در كنار آب، مادر اسماعیل را دیدند. به او گفتند: آیا به ما اجازه می‌دهی كه نزد تو بمانیم؟ گفت: بلی. ولی شما هیچگونه حقی از آب ندارید. گفتند: باشد.

ابن عباس بمی‌گوید: نبی اكرم جفرمود: «مادر اسماعیل كه انس گرفتن با مردم را دوست داشت، پیشنهاد آنان را پذیرفت. آنها هم در آنجا توقف كردند و كسانی را برای آوردن خانواده‌هایشان فرستادند. آنان نیز آمدند و در آنجا سكونت گزیدند طوریكه چند خانواده از قبیله جرهم در آنجا جمع شدند.

اسماعیل ÷رشد كرد و نوجوان گردید و عربی را از آنان، فرا گرفت. در این هنگام، مورد پسند آنان واقع شد و آنها او را انسانی با ارزش می‌دانستند. لذا هنگامی كه به سن بلوغ رسید، یكی از دخترانشان را به نكاح او در آوردند. و پس از مدتی، مادر اسماعیل، فوت كرد.

سر انجام، بعد از ازدواج اسماعیل، ابراهیم ÷آمد تا خانواده‌اش را كه بخاطر خدا، رها كرده بود، سر بزند. پس به خانه اسماعیل آمد ولی او آنجا نبود. از همسرش درباره او پرسید. همسرش گفت: برای كسب رزق ما، بیرون رفته است. سپس، ابراهیم ÷جویای وضع معیشتی و زندگی آنان شد. گفت: وضع ما خیلی بد است. در تنگنا و سختی بسر می‌بریم. و خلاصه اینكه زبان شكوه گشود. ابراهیم ÷گفت: هنگامی كه همسرت آمد، به او سلام برسان و بگو تا آستانه دروازه خانه‌اش را تغییر دهد. هنگامی كه اسماعیل آمد، بوی آشنایی، احساس كرد. لذا پرسید: آیا كسی نزد شما آمده است؟ گفت: بلی. پیرمردی چنین و چنان، نزد ما آمد و سراغ تو را گرفت. به او گفتم كه تو كجا رفته‌ای. و همچنین از وضع زندگی ما پرسید. به او گفتم كه در سختی و مشقت بسر می‌بریم. اسماعیل گفت: آیا به تو سفارشی كرد؟ گفت: بلی، به من دستور داد كه به تو سلام برسانم و گفت: آستانه درب خانه ات را عوض كن. اسماعیل گفت: او پدر من است و دستور داده است تا از تو جدا شوم. پس نزد خانواده ات برو. اینگونه او را طلاق داد و با زنی دیگر از آن قبیله، ازدواج كرد. ابراهیم ÷برای مدتی كه خدا می‌خواست، نزد آنان نیامد. سپس آمد و بار دیگر، اسماعیل را نیافت. نزد همسرش رفت و سراغ اسماعیل را گرفت. گفت: به طلب روزی، بیرون رفته است. پرسید: حال شما چطور است؟ و جویای وضع معیشتی و زندگی آنان شد. گفت: ما در رفاه و آسایش بسر می‌بریم و خدا را ستایش نمود. ابراهیم پرسید: غذای شما چیست؟ گفت: گوشت. پرسید: آشامیدنی شما چیست؟ گفت: آب. ابراهیم ÷دعا كرد و گفت: خدایا! در گوشت و آب و نان، بركت عنایت فرما.

رسول خدا جفرمود: «آن زمان، در مكه، حبوباتی وجود نداشت وگر نه برای آنها نیز دعای بركت می‌نمود. بدینجهت هركس، بیرون از مكه، تنها به خوردن گوشت و آب اكتفا كند، برایش ناسازگار خواهد شد».

ابراهیم ÷گفت: هنگامی كه همسرت آمد، به او سلام برسان و بگو: آستانه درِ خانه ات را محكم نگه دار. وقتی كه اسماعیل آمد، پرسید: آیا كسی نزد شما آمده است؟ گفت: بلی، پیرمردی خوش قیافه نزد ما آمد كه دارای چنین صفات خوبی بود. آنگاه، سراغ تو را گرفت. به او گفتم كه تو كجا رفته‌ای. سپس از وضع زندگی ما پرسید. به او گفتم كه ما در آسایش بسرمی بریم. اسماعیل پرسید: آیا به تو وصیتی كرد؟ گفت: بلی، به تو سلام رساند و دستور داد تا آستانه درب خانه ات را محكم نگه داری. گفت: او پدر من بوده است و منظور از آستانه در، تویی. به من دستور داده است تا با تو زندگی كنم.

سپس، ابراهیم ÷برای مدتی كه خدا می‌خواست نزد آنان نیامد. بعد از آن، زمانی آمد كه اسماعیل، نزدیک زمزم و زیر درخت بزرگ، مشغول تراشیدن و ساختن تیری بود. هنگامی كه پدرش را دید، برخاست و بسوی او رفت. و رفتاری را كه شایسته پدر نسبت به فرزند، و فرزند، نسبت به پدر بود، انجام دادند. سپس، ابراهیم ÷گفت: ای اسماعیل! خداوند مرا به انجام كاری، امر كرده است. اسماعیل گفت: آنچه را كه پرودگارت به تو دستور داده است، انجام بده. گفت: آیا تو به من كمک می‌كنی؟ گفت: كمک ات می‌كنم. گفت: همانا خداوند به من دستور داده است تا اینجا خانه‌ای بسازم. و با دستش به سوی تپه‌های مرتفع اطرافش، اشاره كرد. راوی می‌گوید: اینجا بود كه پایه‌های خانه خدا را بنا نهادند. اسماعیل ÷سنگ می‌آورد و ابراهیم ÷بنّایی می‌كرد. و هنگامی كه دیوارهای آن، بالا می‌آمد، اسماعیل این سنگ (كه به مقام ابراهیم ÷معروف است) را آورد و ابراهیم ÷بر آن، ایستاد و بنّایی می‌كرد و اسماعیل به او سنگ می‌داد. و هر دو چنین دعا می‌كردند ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُیعنی پرودگارا! از ما بپذیر. همانا تو شنوا و دانایی».

۱۴۰۰- «عَنْ أَبِي ذَرٍّ س قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ الله، أَيُّ مَسْجِدٍ وُضِعَ فِي الارْضِ أَوَّلَ؟ قَالَ:«الْمَسْجِدُ الْحَرَامُ». قَالَ: قُلْتُ: ثُمَّ أَيٌّ؟ قَالَ: «الْمَسْجِدُ الاقْصَى». قُلْتُ: كَمْ كَانَ بَيْنَهُمَا؟ قَالَ: «أَرْبَعُونَ سَنَةً، ثُمَّ أَيْنَمَا أَدْرَكَتْكَ الصَّلاةُ بَعْدُ فَصَلِّهْ، فَإِنَّ الْفَضْلَ فِيهِ»».(بخاری: ۳۳۶۶)

ترجمه: «ابوذرسمی‌گوید: پرسیدم: ای رسول خدا! نخستین مسجدی كه روی زمین، ساخته شد، كدام است؟ رسول اكرم جفرمود: «مسجد الحرام». پرسیدم: سپس،‌كدام مسجد ساخته شد؟ فرمود: «مسجد الاقصی». گفتم: بین ساختن آنها، چند، سال فاصله افتاد؟ فرمود: «چهل سال» و افزود: «هر جا وقت نماز فرا رسید، همانجا نماز بخوان زیرا فضیلت، در همین است»».

۱۴۰۱- «عَنْ أَبِي حُمَيْدٍ السَّاعِدِيِّ س: أَنَّهُمْ قَالُوا: يَا رَسُولَ الله، كَيْفَ نُصَلِّي عَلَيْكَ؟ فَقَالَ رَسُولُ الله ج: «قُولُوا: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّيَّتِهِ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، وَبَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّيَّتِهِ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ»».(بخارى: ۳۳۶۹)

ترجمه: «ابو‏حمید ساعدی سمی‌گوید: صحابه عرض كردند: ای رسول خدا! چگونه برای تو درود بفرستیم؟ رسول الله جفرمود: «بگویید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّيَّتِهِ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي آلِ إِبْرَاهِيمَ، وَبَارِكْ عَلَي مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّيَّتِهِ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي آلِ إِبْرَاهِيمَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ».

یعنی خدایا! بر محمد و همسران و فرزندانش، درود بفرست همانگونه كه بر آل ابراهیم ÷درود فرستادی. و به محمد و همسران و فرزندانش، بركت عنایت كن همانطور كه به آل ابراهیم، بركت عنایت فرمودی. همانا تو ستوده و بزرگواری».

۱۴۰۲- «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج يُعَوِّذُ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ وَيَقُولُ: «إِنَّ أَبَاكُمَا كَانَ يُعَوِّذُ بِهَا إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ: أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ وَهَامَّةٍ، وَمِنْ كُلِّ عَيْنٍ لامَّةٍ»».(بخارى: ۳۳۷۱)

ترجمه: «ابن عباس بمی‌گوید: نبی اكرم جبرای حفظ حسن و حسین چنین دعا می‌كرد: «أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ وَهَامَّةٍ، وَمِنْ كُلِّ عَيْنٍ لامَّةٍ» و می‌فرمود: «پدر شما (ابراهیم ÷) برای حفظ اسماعیل و اسحاق، همین دعا را می‌خواند».

ترجمه دعا: از هر شیطان، حشره گزنده و چشم شور به سخنان كامل خدا، پناه می‌برم».