ترجمه صحیح بخاری

فهرست کتاب

باب (۵): خواب دیدن در روز

باب (۵): خواب دیدن در روز

۲۱۵۷- «عَنْ أَنَسِ بْنَ مَالِكٍ سيَقُولُ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَدْخُلُ عَلَى أُمِّ حَرَامٍ بِنْتِ مِلْحَانَ، وَكَانَتْ تَحْتَ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ، فَدَخَلَ عَلَيْهَا يَوْمًا، فَأَطْعَمَتْهُ، وَجَعَلَتْ تَفْلِي رَأْسَهُ، فَنَامَ رَسُولُ اللَّهِ ج، ثُمَّ اسْتَيْقَظَ، وَهُوَ يَضْحَكُ، قَالَتْ: فَقُلْتُ: مَا يُضْحِكُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «نَاسٌ مِنْ أُمَّتِي، عُرِضُوا عَلَيَّ غُزَاةً فِي سَبِيلِ اللَّهِ، يَرْكَبُونَ ثَبَجَ هَذَا الْبَحْرِ مُلُوكًا عَلَى الأَسِرَّةِ ـ أَوْ مِثْلَ الْمُلُوكِ عَلَى الأَسِرَّةِ». قَالَتْ: فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، ادْعُ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنْهُمْ. فَدَعَا لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ج. ثُمَّ وَضَعَ رَأْسَهُ، ثُمَّ اسْتَيْقَظَ، وَهُوَ يَضْحَكُ. فَقُلْتُ: مَا يُضْحِكُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «نَاسٌ مِنْ أُمَّتِي عُرِضُوا عَلَيَّ غُزَاةً فِي سَبِيلِ اللَّهِ» كَمَا قَالَ فِي الأُولَى. قَالَتْ: فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، ادْعُ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنْهُمْ. قَالَ: «أَنْتِ مِنَ الأَوَّلِينَ». فَرَكِبَتِ الْبَحْرَ فِي زَمَانِ مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ فَصُرِعَتْ عَنْ دَابَّتِهَا حِينَ خَرَجَتْ مِنَ الْبَحْرِ، فَهَلَكَتْ».(بخارى: ۷۰۰۲)

ترجمه: «انس بن مالک سمی‌گوید: گاهی رسول خدا جنزد‌‌ام حرام دختر ملحان که همسر عباده بن صامت بود، می‌رفت. روزی، رسول اکرم جبه خانه‌ی ایشان رفت و او بعد از پذیرایی، شرو ع به خاراندن سر مبارک رسول اکر م جنمود تا اینکه آنحضرت جخواب رفت. سپس بیدار شد در حالی که می‌خندید.

ام حرام می‌گوید: گفتم: ای رسول خدا! چرا می‌خندی؟ فرمود: «گروهی از امتیانم به من عرضه شدند که در راه خدا جهاد می‌کنند. آنان بر پشت این دریا سوار می‌شوند و مانند پادشاهانی هستند که بر تختها نشسته‌اند». ام حرام می‌گوید: گفتم: ای رسول خدا! از خداوند بخواه که مرا جزو آنان قرار دهد. پیا مبر اکرم جهم برایش دعا کرد.

دوباره آنحضرت جسرش را گذاشت (خوابید). و هنگامی که بیدار شد، می‌خندید. ام حرام می‌گوید: گفتم: ای رسول خدا! چرا می‌خندی؟ فرمود: «گروهی از امتیانم به من عرضه شدند که در راه خدا جهاد می‌کنند...» و همان سخنان اول را تکرار کرد. گفتم: ای رسول خدا! از خداوند بخواه که مرا نیز جزو آنان قرار دهد. فرمود: «تو از گروه نخست هستی».

راوی می‌گوید: آنگاه ام حرام در دوران معاویه بن ابی سفیان به دریا سفر کرد و هنگامی که از دریا بیرون آمد از سواری‌اش به زمین افتاد و فوت کرد».