باب (۱۰): اگر کسی ندانسته زکات مالش را به فرزندش بدهد
۷۱۳- «عَنْ مَعْنِ بْنِ يَزِيدَ س قَالَ: بَايَعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج أَنَا وَأَبِي وَجَدِّي، وَخَطَبَ عَلَيَّ فَأَنْكَحَنِي، وَخَاصَمْتُ إِلَيْهِ، وَكَانَ أَبِي يَزِيدُ أَخْرَجَ دَنَانِيرَ يَتَصَدَّقُ بِهَا، فَوَضَعَهَا عِنْدَ رَجُلٍ فِي الْمَسْجِدِ، فَجِئْتُ فَأَخَذْتُهَا، فَأَتَيْتُهُ بِهَا، فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا إِيَّاكَ أَرَدْتُ، فَخَاصَمْتُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، فَقَالَ: «لَكَ مَا نَوَيْتَ يَا يَزِيدُ، وَلَكَ مَا أَخَذْتَ يَا مَعْنُ»».(بخارى: ۱۴۲۲)
ترجمه: «معن بن یزید سمیگوید: من و پدر و پدر بزرگم, با رسول الله جبیعت كردیم. خطبه نكاح مرا نیز آنحضرت جخواند. روزی، برای حل اختلافی كه بین من و پدرم پیش آمده بود، نزد آنحضرت جرفتیم. پدرم ؛ یزید؛ مقداری پول، در مسجد به شخصی داده بود كه آنها را صدقه دهد. من آمدم و آن شخص، پولها را به من داد. با آن پولها، نزد پدرم آمدم. پدرم گفت: سوگند به خدا! نمیخواستم آنها را به تو بدهد. سرانجام، برای حل این اختلاف، به رسول خدا جمراجعه كردیم. آنحضرت جفرمود: «ای یزید! تو به آنچه نیت كردهای، رسیدهای. و تو ای معن! آنچه را گرفتهای از آنِ تو میباشد»».