ترجمه صحیح بخاری

فهرست کتاب

باب (۳۵): علامات نبوت، در اسلام

باب (۳۵): علامات نبوت، در اسلام

۱۴۸۳- «وَعَنْهُ س قَالَ: أُتِيَ النَّبِيُّ ج بِإِنَاءٍ وَهُوَ بِالزَّوْرَاءِ، فَوَضَعَ يَدَهُ فِي الإنَاءِ، فَجَعَلَ الْمَاءُ يَنْبُعُ مِنْ بَيْنِ أَصَابِعِهِ، فَتَوَضَّأَ الْقَوْمُ، قيل لأنَسٍ: كَمْ كُنْتُمْ؟ قَالَ: ثَلاثَ مِائةٍ، أَوْ زُهَاءَ ثَلاثِ مِائةٍ».(بخارى: ۳۵۷۲)

ترجمه: «انس بن مالک سمی‌گوید: نبی اكرم جدر زوراء بود كه ظرفی نزد ایشان آوردند. آنحضرت جدستش را در آن ظرف گذاشت و آب از میان انگشتانش، شروع به فوران كرد. پس مردم، وضو گرفتند. از انس سپرسیدند: شما چند نفر بودید؟ گفت: سیصد نفر یا چیزی حدود آن».

۱۴۸۴- «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ س قَالَ: كُنَّا نَعُدُّ الآيَاتِ بَرَكَةً وَأَنْتُمْ تَعُدُّونَهَا تَخْوِيفًا، كُنَّا مَعَ رسول الله ج فِي سَفَرٍ، فَقَلَّ الْمَاءُ، فَقَالَ: «اطْلُبُوا فَضْلَةً مِنْ مَاءٍ». فَجَاءُوا بِإِنَاءٍ فِيهِ مَاءٌ قَلِيلٌ فَأَدْخَلَ يَدَهُ فِي الإنَاءِ، ثُمَّ قَالَ:«حَيَّ عَلَى الطَّهُورِ الْمُبَارَكِ وَالْبَرَكَةُ مِنَ اللَّهِ». فَلَقَدْ رَأَيْتُ الْمَاءَ يَنْبُعُ مِنْ بَيْنِ أَصَابِعِ رسول الله ج وَلَقَدْ كُنَّا نَسْمَعُ تَسْبِيحَ الطَّعَامِ وَهُوَ يُؤْكَلُ».(بخارى: ۳۵۷۹)

ترجمه: «عبدالله بن مسعود سمی‌گوید: ما امور خارق العاده را باعث خیر و بركت می‌دانستیم ولی شما آنها را وسیله ترسانیدن می‌دانید. در سفری، همراه رسول الله جبودیم. آب، كم بود. رسول خدا جفرمود: «باقیمانده آب را بیاورید». ظرفی آوردند كه كمی آب در آن وجود داشت. آنحضرت جدستش را در آن ظرف نهاد و گفت: «بسوی آب مبارک بشتابید و بركت آن از جانب خداست». راوی می‌گوید: همانا دیدم كه آب از میان انگشتان رسول خدا جفواره می‌زند. همچین ما صدای تسبیح گفتن غذایی را كه خورده می‌شد، می‌شنیدیم».

۱۴۸۵- «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س عَنِ النَّبِيِّ ج قَالَ: «لا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تُقَاتِلُوا قَوْمًا نِعَالُهُمُ الشَّعَرُ». وَقَدْ تَقَدَّمَ الْحَدِيْثُ بِطُوْلِهِ وَقَالَ فِي آخِرِ هَذِهِ الرِّوَايَةِ: «وَلَيَأْتِيَنَّ عَلَى أَحَدِكُمْ زَمَانٌ لأنْ يَرَانِي أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَهُ مِثْلُ أَهْلِهِ وَمَالِهِ»».(بخارى:۳۵۸۷-۳۵۸۹ وانظر حديث رقم: ۲۹۲۸)

ترجمه: «ابوهریره سمی‌گوید: نبی اكرم جفرمود: «تا زمانی كه شما با قومی كه كفشهای ساخته شده از مو دارند، نجنگید، قیامت بر پا نخواهد شد». این حدیث بطور مفصل، قبلاً بیان شد. در پایان این روایت، آمده است كه رسول الله جفرمود: زمانی بر یكی ازشما خواهد آمد كه دیدن من برایش، از اهل و مالش، محبوب‌تر است»».

۱۴۸۶- «وَعَنْهُ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله ج: «لا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تُقَاتِلُوا خُوزًا وَكَرْمَانَ مِنَ الأعَاجِمِ، حُمْرَ الْوُجُوهِ، فُطْسَ الأنُوفِ، صِغَارَ الأعْيُنِ، وُجُوهُهُمُ الْمَجَانُّ الْمُطْرَقَةُ، نِعَالُهُمُ الشَّعَرُ»». (بخاری: ۳۵۹۰)

ترجمه: «از ابوهریره سروایت است كه رسول الله جفرمود: «تا زمانی كه شما با مردم خوزستان و كرمان كه عجم‌اند و چهره‌هایی قرمز، بینی‌هایی فرو رفته، چشم‌هایی كوچک دارند و صورتهایشان مانند سپرهای ضخیم و كفشهایشان از مو ساخته شده است، نجنگید، قیامت برپا نخواهد شد»».

۱۴۸۷- «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «يُهْلِكُ النَّاسَ هَذَا الْحَيُّ مِنْ قُرَيْشٍ». قَالُوا: فَمَا تَأْمُرُنَا؟ قَالَ: «لَوْ أَنَّ النَّاسَ اعْتَزَلُوهُمْ»». (بخارى: ۳۶۰۴)

ترجمه: «ابوهریره سمی‌گوید: رسول الله جفرمود: «این گروه از قریش، مردم را هلاک می‌كنند». صحابه گفتند: پس چه دستوری می‌دهید؟ فرمود: «ای كاش! مردم از آنها كناره گیری می‌كردند»».

۱۴۸۸- «وَعَنْهُ س قَالَ: سَمِعْتُ الصَّادِقَ الْمَصْدُوقُ يَقُولُ: «هَلاكُ أُمَّتِي عَلَى يَدَيْ غِلْمَةٍ مِنْ قُرَيْشٍ». قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: إِنْ شِئتَ أَنْ أُسَمِّيَهُمْ: بَنِي فُلانٍ وَبَنِي فُلانٍ».(بخارى: ۳۶۰۵)

ترجمه: «ابوهریره سمی‌گوید: از صادق مصدوق (رسول خدا ج) شنیدم كه فرمود: «هلاک امت من بدست نوجوانانی از قریش خواهد بود». ابوهریره سگفت: اگر می‌خواهید آنها را برای شما نام می‌برم. بنی فلان و بنی فلان هستند».

۱۴۸۹- «عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ س قَالَ: كَانَ النَّاسُ يَسْأَلُونَ رَسُولَ الله‌ج عَنِ الْخَيْرِ وَكُنْتُ أَسْأَلُهُ عَنِ الشَّرِّ مَخَافَةَ أَنْ يُدْرِكَنِي، فَقُلْتُ: يَا رسول الله، إِنَّا كُنَّا فِي جَاهِلِيَّةٍ وَشَرٍّ فَجَاءَنَا اللَّهُ بِهَذَا الْخَيْرِ، فَهَلْ بَعْدَ هَذَا الْخَيْرِ مِنْ شَرٍّ؟ قَالَ: «نَعَمْ». قُلْتُ: وَهَلْ بَعْدَ ذَلِكَ الشَّرِّ مِنْ خَيْرٍ؟ قَالَ: «نَعَمْ وَفِيهِ دَخَنٌ». قُلْتُ؟ وَمَا دَخَنُهُ؟ قَالَ: «قَوْمٌ يَهْدُونَ بِغَيْرِ هَدْيِي، تَعْرِفُ مِنْهُمْ وَتُنْكِرُ». قُلْتُ: فَهَلْ بَعْدَ ذَلِكَ الْخَيْرِ مِنْ شَرٍّ؟ قَالَ: «نَعَمْ دُعَاةٌ إِلَى أَبْوَابِ جَهَنَّمَ مَنْ أَجَابَهُمْ إِلَيْهَا قَذَفُوهُ فِيهَا». قُلْتُ: يَا رَسُولَ الله، صِفْهُمْ لَنَا،‌ فَقَالَ: «هُمْ مِنْ جِلْدَتِنَا، وَيَتَكَلَّمُونَ بِأَلْسِنَتِنَا». قُلْتُ: فَمَا تَأْمُرُنِي إِنْ أَدْرَكَنِي ذَلِكَ؟ قَالَ: «تَلْزَمُ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ وَإِمَامَهُمْ». قُلْتُ: فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ جَمَاعَةٌ وَلا إِمَامٌ؟ قَالَ: «فَاعْتَزِلْ تِلْكَ الْفِرَقَ كُلَّهَا، وَلَوْ أَنْ تَعَضَّ بِأَصْلِ شَجَرَةٍ، حَتَّى يُدْرِكَكَ الْمَوْتُ وَأَنْتَ عَلَى ذَلِكَ»».(بخارى: ۳۶۰۶)

ترجمه: «حذیفه بن یمان سمی‌گوید: مردم از رسول خدا جدرباره امور خیر می‌پرسیدند و من از بدیها می‌پرسیدم كه مبادا گرفتار آنها شوم. بدینجهت، گفتم: ای رسول خدا‌! ما در جاهلیت و بدی بسر می‌بردیم. پس خداوند این خیر (اسلام) را به ما عطا كرد. آیا بعد از این خیر، شّری هم وجود دارد؟ فرمود: «بلی، اما در آن، فساد خواهد بود». پرسیدم: فساد آن چیست؟ فرمود: گروهی، راهی غیر از راه من در پیش می‌گیرند. و در كارهایشان، امور خوب و بدی می‌بینی». گفتم: آیا بعد از آن خیر، شرّی خواهد آمد؟ فرمود: «بلی، داعیانی مردم را بسوی دروازه‌های جهنم، فرا می‌خوانند. كسی كه آنان را اجابت كند، او را در آتش می‌اندازند». گفتم: ای رسول خدا! آنان را برای ما توصیف كن. فرمود: «آنان از ما هستند و به زبان ما سخن می‌گویند». گفتم: اگر آن زمان را دریافتم، دستور شما چیست؟ فرمود: «با مسلمانان و پیشوای آنها باش». پرسیدم: اگر مسلمانان، جماعت و رهبری نداشتند، چه كار كنم؟ فرمود: «در آن صورت، از همه آن گروهها، دوری كن. اگر چه خود را ملزم بدانی كه زیر یک درخت بمانی و در همان حال، مرگ به سراغت بیاید»».

۱۴۹۰- «عَنْ عَلِيٍّ س: إِذَا حَدَّثْتُكُمْ عَنْ رسول الله ج، فَلأنْ أَخِرَّ مِنَ السَّمَاءِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَكْذِبَ عَلَيْهِ، وَإِذَا حَدَّثْتُكُمْ فِيمَا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ، فَإِنَّ الْحَرْبَ خَدْعَةٌ، سَمِعْتُ رسول الله ج يَقُولُ: «يَأْتِي فِي آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ حُدَثَاءُ الأسْنَانِ، سُفَهَاءُ الأحْلامِ، يَقُولُونَ مِنْ خَيْرِ قَوْلِ الْبَرِيَّةِ، يَمْرُقُونَ مِنَ الإسْلامِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ، لا يُجَاوِزُ إِيمَانُهُمْ حَنَاجِرَهُمْ، فَأَيْنَمَا لَقِيتُمُوهُمْ فَاقْتُلُوهُمْ، فَإِنَّ قَتْلَهُمْ أَجْرٌ لِمَنْ قَتَلَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»».(بخارى: ۳۶۱۱)

ترجمه: «از علی بن ابی طالب سروایت است كه فرمود: «هرگاه، برای شما حدیثی از رسول الله جبیان می‌كنم، ترجیح می‌دهم كه از آسمان به زمین بیفتم ولی سخنی دروغ به رسول خدا جنسبت ندهم. اما هرگاه از سوی خود با شما سخن می‌گویم پس همانا جنگ، فریب است. شنیدم كه رسول الله جمی‌فرمود: «در آخر زمان، گروهی كم سن و سال و نادان می‌آیند كه سخنان خوبی از قرآن به زبان می‌آورند ولی از اسلام، خارج می‌شوند همانطور كه تیر از كمان، خارج می‌شود و ایمان آنان از حنجره‌هایشان فراتر نمی‌رود. پس هر جا كه آنان را دیدید، آنها را بكشید. زیرا هركس، آنها را بكشد، روز قیامت، پاداش دریافت خواهد كرد»».

۱۴۹۱- «عَنْ خَبَّابِ بْنِ الأرَتِّ س قَالَ: شَكَوْنَا إِلَى رَسُولِ الله ج وَهُوَ مُتَوَسِّدٌ بُرْدَةً لَهُ فِي ظِلِّ الْكَعْبَةِ، قُلْنَا لَهُ: أَلا تَسْتَنْصِرُ لَنَا؟ أَلا تَدْعُو اللَّهَ لَنَا؟ قَالَ: «كَانَ الرَّجُلُ فِيمَنْ قَبْلَكُمْ، يُحْفَرُ لَهُ فِي الأرْضِ فَيُجْعَلُ فِيهِ، فَيُجَاءُ بِالْمِنْشَارِ فَيُوضَعُ عَلَى رَأْسِهِ فَيُشَقُّ بِاثْنَتَيْنِ، وَمَا يَصُدُّهُ ذَلِكَ عَنْ دِينِهِ، وَيُمْشَطُ بِأَمْشَاطِ الْحَدِيدِ مَا دُونَ لَحْمِهِ مِنْ عَظْمٍ أَوْ عَصَبٍ، وَمَا يَصُدُّهُ ذَلِكَ عَنْ دِينِهِ، وَاللَّهِ لَيُتِمَّنَّ هَذَا الأمْرَ حَتَّى يَسِيرَ الرَّاكِبُ مِنْ صَنْعَاءَ إِلَى حَضْرَمَوْتَ، لا يَخَافُ إِلا اللَّهَ أَوِ الذِّئبَ عَلَى غَنَمِهِ، وَلَكِنَّكُمْ تَسْتَعْجِلُونَ»»ز (بخارى: ۳۶۱۲)

ترجمه: «خباب بن ارت سمی‌گوید: نزد رسول خدا جكه چادرش را در سایه كعبه، بالش قرار داده بود (و تكیه زده بود) شكایت بردیم و گفتیم: آیا برای ما طلب پیروزی نمی‌كنی؟ آیا نزد خداوند برای ما دعا نمی‌كنی؟ فرمود: «برای افرادی از امت‌های گذشته، چاله‌ای در زمین، حفر می‌كردند و او را در آن قرار می‌دادند. سپس اره‌ای می‌آوردند و بر سرش می‌نهادند و او را از وسط،‌ دو نیم می‌كردند. ولی این كار او را از دینش باز نمی‌داشت. و شانه‌های آهنی را در گوشت آنان فرو می‌بردند تا جایی كه به استخوان و عصب آنها می‌رسید و این كار هم آنان را از دینشان با ز نمی‌داشت. سوگند به خدا كه این دین، كامل خواهد شد تا جایی كه سواری از صنعاء تا حضرموت برود و جز خدا و یا گرگ بر گوسفندانش، از چیزی دیگر، نترسد. اما شما عجله دارید»».

۱۴۹۲- «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج افْتَقَدَ ثَابِتَ بْنَ قَيْسٍ، فَقَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ الله، أَنَا أَعْلَمُ لَكَ عِلْمَهُ، فَأَتَاهُ فَوَجَدَهُ جَالِسًا فِي بَيْتِهِ مُنَكِّسًا رَأْسَهُ، فَقَالَ: مَا شَأْنُكَ؟ فَقَالَ: شَرٌّ كَانَ يَرْفَعُ صَوْتَهُ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ ج فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ، وَهُوَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ، فَأَتَى الرَّجُلُ فَأَخْبَرَهُ أَنَّهُ قَالَ كَذَا وَكَذَا، فَرَجَعَ الْمَرَّةَ الآخِرَةَ بِبِشَارَةٍ عَظِيمَةٍ، فَقَالَ: «اذْهَبْ إِلَيْهِ، فَقُلْ لَهُ: إِنَّكَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ، وَلَكِنْ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ»».(بخارى: ۳۶۱۳)

ترجمه: «انس بن مالک سمی‌گوید: نبی اكرم ججویای حال ثابت بن قیس شد. مردی گفت: ای رسول خدا! من خبرش را برای شما می‌آورم. آنگاه، نزد او رفت و او را كه در خانه‌اش نشسته و سرش را پایین انداخته بود، دید. به او گفت: تو را چه شده است؟ ثابت بن قیس گفت: كار بدی كرده‌‌ام. صدایم را از صدای نبی اكرم جبلندتر نمودم. در نتیجه، اعمالم به هدر رفته‌اند و از دوزخیان شده‌‌ام. سپس آن مرد، نزد رسول خدا جآمد و گفت: ثابت، چنین و چنان می‌گوید. پیامبر اكرم جفرمود: «نزد او برو و به او بگو: تو از دوزخیان نیستی بلكه اهل بهشتی». راوی می‌گوید: آن مرد، بار دیگر، با بشارتی بزرگ، نزد ثابت برگشت.

۱۴۹۳- «عَنْ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ ب: أَنَّهُ قَرَأَ رَجُلٌ الْكَهْفَ وَفِي الدَّارِ الدَّابَّةُ، فَجَعَلَتْ تَنْفِرُ، فَسَلَّمَ، فَإِذَا ضَبَابَةٌ أَوْسَحَابَةٌ غَشِيَتْهُ، فَذَكَرَهُ لِلنَّبِيِّ ج فَقَالَ:«اقْرَأْ فُلانُ فَإِنَّهَا السَّكِينَةُ نَزَلَتْ لِلْقُرْآنِ أَوْ تَنَزَّلَتْ لِلْقُرْآنِ»». (بخارى: ۳۶۱۴)

ترجمه: «از براء بن عازب سروایت است كه مردی سوره كهف را در خانه‌ای كه چار‌‌پایی (اسبی) در آن وجود داشت، تلاوت می‌نمود. اسب، شروع به دست و پا زدن كرد. او برایش دعای سلامت نمود. ناگهان، دید كه مِه یا ابری او را فرا گرفته است. سپس، این ماجرا را به اطلاع رسول خدا جرسانید. آنحضرت جفرمود: «ای فلانی! به تلاوت خود ادامه بده. زیرا آن، رحمتی است كه بخاطر قرآن نازل شده است»».

۱۴۹۴- «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ النَّبِيَّ ج دَخَلَ عَلَى أَعْرَابِيٍّ يَعُودُهُ، قَالَ: وَكَانَ النَّبِيُّ ج إِذَا دَخَلَ عَلَى مَرِيضٍ يَعُودُهُ، قَالَ: «لا بَأْسَ طَهُورٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ». فَقَالَ لَهُ: «لا بَأْسَ طَهُورٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ». قَالَ: قُلْتَ: طَهُورٌ؟ كَلاَّ، بَلْ هِيَ حُمَّى تَفُورُ، أَوْ تَثُورُ، عَلَى شَيْخٍ كَبِيرٍ، تُزِيرُهُ الْقُبُورَ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «فَنَعَمْ إِذًا»». (بخارى:۳۶۱۶)

ترجمه: «ابن عباس بمی‌گوید: نبی اكرم جبه عیادت مردی بادیه نشین رفت و عادتش این بود كه هنگام عیادت مریض، می‌گفت: «نگران نباش. اگر خدا بخواهد، این بیماری، باعث پاک شدن گناهانت خواهد شد». پس به او نیز فرمود: «نگران نباش، اگر خدا بخواهد، این بیماری، باعث پاک شدن گناهانت خواهد شد». بادیه نشین گفت: فرمودی كه باعث پاكی گناهان می‌شود؟ هرگز، (چنین نخواهد شد) بلكه تبی است كه در جسم پیرمردی كهنسال، شعله می‌زند و او را به قبرستان می‌برد. نبی اكرم جفرمود: «پس بلی، در این صورت، چنین است»».

۱۴۹۵- «عَنْ أَنَسٍ س قَالَ: كَانَ رَجُلٌ نَصْرَانِيًّا فَأَسْلَمَ، وَقَرَأَ الْبَقَرَةَ وَآلَ عِمْرَانَ، فَكَانَ يَكْتُبُ لِلنَّبِيِّ ج، فَعَادَ نَصْرَانِيًّا، فَكَانَ يَقُولُ: مَا يَدْرِي مُحَمَّدٌ إِلاَّ مَا كَتَبْتُ لَهُ، فَأَمَاتَهُ اللَّهُ فَدَفَنُوهُ، فَأَصْبَحَ وَقَدْ لَفَظَتْهُ الأرْضُ، فَقَالُوا: هَذَا فِعْلُ مُحَمَّدٍ وَأَصْحَابِهِ، لَمَّا هَرَبَ مِنْهُمْ نَبَشُوا عَنْ صَاحِبِنَا، فَأَلْقَوْهُ، فَحَفَرُوا لَهُ فَأَعْمَقُوا، فَأَصْبَحَ وَقَدْ لَفَظَتْهُ الأرْضُ، فَقَالُوا: هَذَا فِعْلُ مُحَمَّدٍ وَأَصْحَابِهِ، نَبَشُوا عَنْ صَاحِبِنَا لَمَّا هَرَبَ مِنْهُمْ، فَأَلْقَوْهُ خَارِجَ الْقَبْرِ، فَحَفَرُوا لَهُ وَأَعْمَقُوا لَهُ فِي الأرْضِ مَا اسْتَطَاعُوا، فَأَصْبَحَ وَقَدْ لَفَظَتْهُ الأرْضُ، فَعَلِمُوا أَنَّهُ لَيْسَ مِنَ النَّاسِ، فَأَلْقَوْهُ». (بخارى: ۳۶۱۷)

ترجمه: «انس بن مالک سمی‌گوید: مردی نصرانی، مسلمان شد و سوره بقره و ‌آل‌عمران را خواند و برای رسول خدا جچیزهایی می‌نوشت. سپس، دوباره، نصرانی شد و‌ می‌گفت: محمد، چیزی جز آنچه كه من برایش نوشته‌ام، نمی‌داند. سر انجام، مُرد و او را دفن كردند. صبح روز بعد، زمین او را بیرون انداخته بود. نصرانی‌ها گفتند: این، كار محمد و یاران او است. چون این رفیق ما از دین آنها برگشته بود، او را نبش قبر كرده، بیرون انداخته‌اند. آنگاه، قبر عمیق‌تری برایش كندند (و او را دفن كردند). اما باز هم، صبح روز بعد، زمین او را بیرون انداخته بود. دوباره گفتند: «این، كار محمد و یاران اوست. چون رفیق ما از دین آنها برگشته بود، او را نبش قبر كرده و بیرون انداخته‌اند. سرانجام، تا جایی كه می‌توانستند قبرش را عمیق كردند. باز هم صبح روز بعد، زمین او را بیرون انداخته بود. در پایان، متوجه شدند كه این، كار مردم نیست. لذا او را به حال خود، ‌رها ساختند».

۱۴۹۶- «عَنْ جَابِرٍ س قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: «هَلْ لَكُمْ مِنْ أَنْمَاطٍ»؟ قُلْتُ: وَأَنَّى يَكُونُ لَنَا الأنْمَاطُ؟ قَالَ: «أَمَا إِنَّهُ سَيَكُونُ لَكُمُ الأنْمَاطُ». فَأَنَا أَقُولُ لَهَا ـ يَعْنِي امْرَأَتَهُ ـ: أَخِّرِي عَنِّي أَنْمَاطَكِ، فَتَقُولُ أَلَمْ يَقُلِ النَّبِيُّ ج: «إِنَّهَا سَتَكُونُ لَكُمُ الأنْمَاطُ» فَأَدَعُهَا».(بخارى: ۳۶۳۱)

ترجمه: «جابرسمی‌گوید: نبی اكرم جفرمود: «آیا شما نَمَد دارید»؟ گفتم: چگونه‌ می‌توانیم دارای نمد باشیم؟ فرمود: «بزودی صاحب نمد خواهید شد».

جابرسمی‌گوید: هم اكنون، من به همسرم می‌گویم: نمدهایت را از كنار من دور كن. و او می‌گوید: آیا نبی اكرم جنفرمود: «شما بزودی صاحب نمد خواهید شد»؟ پس آنها را می‌گذارم».

۱۴۹۷- «عَنْ سَعْدِ بن مُعَاذٍ س: أنَّهُ قَالَ لأمَيَّةَ بْنِ خَلَفٍ: إِنِّي سَمِعْتُ مُحَمَّدًا ج يَزْعُمُ أَنَّهُ قَاتِلُكَ، قَالَ: إِيَّايَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: وَاللَّهِ مَا يَكْذِبُ مُحَمَّدٌ إِذَا حَدَّثَ، فَقَتَلَهُ اللَّهُ بِبَدْرٍ. وَفِي الْحَدِيْثِ قِصَّةٌ هَذَا مَضْمُونُ الْحَدِيْثِ مِنْهَا».(بخارى: ۳۶۳۲)

ترجمه: «سعد بن معاذ سمی‌گوید: به امیه بن خلف گفتم: از رسول اكرم جشنیدم كه خودش را قاتل تو می‌دانست. امیه گفت: قاتل من خواهد بود؟ گفتم: بلی. گفت: سوگند به خدا كه محمد، سخن دروغ نمی‌گوید:. سرانجام، خداوند او را در روز بدر (توسط محمد) به قتل رسانید. و این حدیث، داستانی دارد كه خلاصه آن، همین است».

۱۴۹۸- «عن أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ س أَنَّ جِبْرِيلَ ÷ أَتَى النَّبِيَّ ج ـ وَعِنْدَهُ أُمُّ سَلَمَةَ ـ فَجَعَلَ يُحَدِّثُ، ثُمَّ قَامَ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج لأمِّ سَلَمَةَ: «مَنْ هَذَا»؟ أَوْ كَمَا قَالَ، قَالَ: قَالَتْ: هَذَا دِحْيَةُ، قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: ايْمُ اللَّهِ، مَا حَسِبْتُهُ إِلا إِيَّاهُ، حَتَّى سَمِعْتُ خُطْبَةَ نَبِيِّ اللَّهِ ج يُخْبِرُ جِبْرِيلَ أَوْ كَمَا قَالَ».(بخارى: ۳۶۳۴)

ترجمه: «اسامه بن زید سمی‌گوید: ام سلمه لنزد نبی اكرم جنشسته بود كه جبریل آمد و سخن گفت و برخاست. پیامبر اكرم جبه ام سلمه گفت: «این كیست»؟ یا چیزی شبیه این، پرسید. ام سلمه گفت: این، دحیه است. (همان شخصی كه گاهی جبریل به شكل او می‌آمد). ام سلمه لمی‌گوید: سوگند به خدا كه در آن لحظه، او را جز دحیه، كسی دیگر نمی‌پنداشتم. تا اینكه خطبه نبی اكرم جرا شیندم كه از جبریل، سخن می‌گوید و یا سخنی مانند این».

۱۴۹۹- «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ ب: أَنَّ رَسُولَ الله ج قَالَ: «رَأَيْتُ النَّاسَ مُجْتَمِعِينَ فِي صَعِيدٍ، فَقَامَ أَبُو بَكْرٍ فَنَزَعَ ذَنُوبًا أَوْ ذَنُوبَيْنِ، وَفِي بَعْضِ نَزْعِهِ ضَعْفٌ وَاللَّهُ يَغْفِرُ لَهُ، ثُمَّ أَخَذَهَا عُمَرُ، فَاسْتَحَالَتْ بِيَدِهِ غَرْبًا، فَلَمْ أَرَ عَبْقَرِيًّا فِي النَّاسِ يَفْرِي فَرِيَّهُ حَتَّى ضَرَبَ النَّاسُ بِعَطَنٍ»». (بخارى: ۳۶۳۳)

ترجمه: «عبد الله بن عمر بمی‌گوید: رسول الله جفرمود: «خواب دیدم كه مردم در میدانی، جمع شده‌اند. آنگاه، ابوبكر برخاست و یک یا دو دلو، آب كشید و در آب كشیدنش، ضعف داشت ولی خداوند او را مغفرت می‌كند. سپس، عمر آنرا گرفت و آن دلو در دست او، به دلو بسیار بزرگی، تبدیل شد و هیچ نابغه‌ای در میان مردم ندیده‌‌ام كه مانند او شگفتی بیافریند تا جاییكه مردم سیراب شدند و به استراحت پرداختند»».