باب (۳۵): فرستادن ابو موسی و معاذ به یمن، قبل از حجۀ الوداع
۱۶۵۶- «عَنْ أَبِي مُوسَى س أَنَّ النَّبِيَّ ج بَعَثَه وَمُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ إِلَى الْيَمَنِ، قَالَ: وَبَعَثَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا عَلَى مِخْلافٍ، قَالَ: وَالْيَمَنُ مِخْلافَانِ، ثُمَّ قَالَ: «يَسِّرَا وَلا تُعَسِّرَا، وَبَشِّرَا وَلا تُنَفِّرَا». فَانْطَلَقَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا إِلَى عَمَلِهِ، قال: وَكَانَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا إِذَا سَارَ فِي أَرْضِهِ كَانَ قَرِيبًا مِنْ صَاحِبِهِ أَحْدَثَ بِهِ عَهْدًا فَسَلَّمَ عَلَيْهِ، فَسَارَ مُعَاذٌ فِي أَرْضِهِ قَرِيبًا مِنْ صَاحِبِهِ أَبِي مُوسَى، فَجَاءَ يَسِيرُ عَلَى بَغْلَتِهِ حَتَّى انْتَهَى إِلَيْهِ، وَإِذَا هُوَ جَالِسٌ، وَقَدِ اجْتَمَعَ إِلَيْهِ النَّاسُ، وَإِذَا رَجُلٌ عِنْدَهُ قَدْ جُمِعَتْ يَدَاهُ إِلَى عُنُقِهِ، فَقَالَ لَهُ مُعَاذٌ: يَا عَبْدَاللَّهِ بْنَ قَيْسٍ أَيُّمَ هَذَا؟ قَالَ: هَذَا رَجُلٌ كَفَرَ بَعْدَ إِسْلامِهِ، قَالَ: لاَ أَنْزِلُ حَتَّى يُقْتَلَ، قَالَ: إِنَّمَا جِيءَ بِهِ لِذَلِكَ فَانْزِلْ، قَالَ: مَا أَنْزِلُ حَتَّى يُقْتَلَ، فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ، ثُمَّ نَزَلَ، فَقَالَ: يَا عَبْدَاللَّهِ كَيْفَ تَقْرَأُ الْقُرْآنَ؟ قَالَ: أَتَفَوَّقُهُ تَفَوُّقًا، قَالَ: فَكَيْفَ تَقْرَأُ أَنْتَ يَا مُعَاذُ؟ قَالَ: أَنَامُ أَوَّلَ اللَّيْلِ، فَأَقُومُ وَقَدْ قَضَيْتُ جُزْئِي مِنَ النَّوْمِ، فَأَقْرَأُ مَا كَتَبَ اللَّهُ لِي، فَأَحْتَسِبُ نَوْمَتِي، كَمَا أَحْتَسِبُ قَوْمَتِي». (بخارى: ۴۳۴۲)
ترجمه: «از ابوموسی اشعری سروایت است كه نبی اكرم جاو و معاذ بن جبل را به یمن فرستاد. گفتنی است كه یمن، شامل دو بخش بود كه هر یک از آنها را به بخشی، فرستاد. آنگاه فرمود: «آسان بگیرید وسخت نگیرید. بشارت دهید و تنفر ایجاد نكنید». سپس هر یک از آنها به محل كارش رفت. و هر گاه، یكی از آنها به قلمرو و دیگری نزدیک میشد، میرفت و جویای حالش میشد. روزی، معاذ در قلمرو مأموریتش آنقدر پیش رفت تا به ابوموسی نزدیک شد. آنگاه سوار بر قاطرش شد و نزد او رفت. در آنجا دید كه او نشسته است و مردم، اطرافاش جمع شدهاند. همچنین نزد او مردی را دید كه دستهایش به گردناش بسته شده بود. معاذ گفت: ای عبد الله بن قیس! این چیست؟ ابوموسی گفت: این مردی است كه پس از اسلام آوردن، كافر شده است. معاذ گفت: تا كشته نشود، از مركبام پایین نمیآیم. ابوموسی گفت: به همین خاطر، آورده شده است. پایین بیا. دوباره گفت: تا كشته نشود، پایین نمیآیم. آنگاه ابوموسی دستور داد و او كشته شد. سپس، معاذ پایین آمد و گفت: ای عبد الله! (ابو موسی) چگونه قرآن، تلاوت میكنی؟ گفت: من در شبانه روز، كم كم قرآن میخوانم. ای معاذ! تو چگونه قرآن میخوانی؟ گفت: اول شب میخوابم و پس از اینكه بخش خوابم را كامل كردم، برمی خیزم و هر اندازه كه خداوند برایم مقدر كرده باشد، قرآن میخوانم و همانطور كه از بیداریام، امید اجر و ثواب دارم، از خوابم نیز امید اجر و ثواب دارم».
۱۶۵۷- «عَنْ أَبِي مُوسَى الأشْعَرِيِّ س: أَنَّ النَّبِيَّ ج بَعَثَهُ إِلَى الْيَمَنِ، فَسَأَلَهُ عَنْ أَشْرِبَةٍ تُصْنَعُ بِهَا، فَقَالَ: «وَمَا هِيَ»؟ قَالَ: الْبِتْعُ وَالْمِزْرُ، فَقَالَ: «كُلُّ مُسْكِرٍ حَرَامٌ»».(بخارى:۴۳۴۳)
ترجمه: «از ابوموسی اشعری سروایت است كه نبی اكرم جاو را بسوی یمن فرستاد. ایشان از آنحضرت جدرباره شرابهایی كه در آنجا ساخته میشود، سؤال كرد. رسول خدا جپرسید: «آنها از چه ساخته میشوند»؟ گفت: شراب عسل و جو هستند. آنحضرت جفرمود: «هر چیز مست كننده، حرام است»».