باب (۴)
۴۲۳- «عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبي بَكْرٍ ب: حديث الكسوف وقد تقدم، وفي هذه الرواية: قَالَتْ: قَالَ: «قَدْ دَنَتْ مِنِّي الْجَنَّةُ، حَتَّى لَوِ اجْتَرَأْتُ عَلَيْهَا، لَجِئْتُكُمْ بِقِطَافٍ مِنْ قِطَافِهَا، وَدَنَتْ مِنِّي النَّارُ، حَتَّى قُلْتُ: أَيْ رَبِّ، وَأَنَا مَعَهُمْ؟ فَإِذَا امْرَأَةٌ ـ حَسِبْتُ أَنَّهُ قَالَ: تَخْدِشُهَا هِرَّةٌ قُلْتُ: «مَا شَأْنُ هَذِهِ؟» قَالُوا: حَبَسَتْهَا حَتَّى مَاتَتْ جُوعًا، لا أَطْعَمَتْهَا وَلا أَرْسَلَتْهَا تَأْكُلُ ـ قَالَ: حَسِبْتُ أَنَّهُ قَالَ: «مِنْ خَشِيشِ أَوْ خَشَاشِ الأَرْضِ»». (بخارى: ۷۴۵)
ترجمه: «حدیث اسماء دختر ابو بكر بدرباره كسوف قبلاً بیان شد و در این روایت علاوه بر آن، چنین آمده است كه رسول الله جفرمود: «بهشت چنان نزدیک من آمد كه اگر بخود جرأت میدادم از میوههای آن برای شما میآوردم. دوزخ نیز چنان نزدیک من آمد كه با خود گفتم: خدایا! مگر من هم از دوزخیانم؟ در آن اثنا، چشمم به زنی افتاد كه گربهای، چهرهاش را میخراشید. پرسیدم: این زن، چه كرده است؟ گفتند: گربهای را در دنیا حبس كرده تا اینكه از گرسنگی مرده است. نه به او غذا داده و نه او را آزاد گذاشته تا از حشرات و چیزهای دیگر زمین، تغذیه كند»».