ترجمه صحیح بخاری

فهرست کتاب

باب (۴۸)

باب (۴۸)

۶۹۱- «عَنْ سَمُرَةَ بْنِ جُنْدَبٍ س قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ ج إِذَا صَلَّى صَلاةً أَقْبَلَ عَلَيْنَا بِوَجْهِهِ فَقَالَ: «مَنْ رَأَى مِنْكُمُ اللَّيْلَةَ رُؤْيَا»؟ قَالَ: فَإِنْ رَأَى أَحَدٌ قَصَّهَا فَيَقُولُ مَا شَاءَ اللَّهُ، فَسَأَلَنَا يَوْمًا، فَقَالَ: «هَلْ رَأَى أَحَدٌ مِنْكُمْ رُؤْيَا»؟ قُلْنَا: لا. قَالَ: لَكِنِّي رَأَيْتُ اللَّيْلَةَ رَجُلَيْنِ أَتَيَانِي فَأَخَذَا بِيَدِي، فَأَخْرَجَانِي إِلَى الأَرْضِ الْمُقَدَّسَةِ، فَإِذَا رَجُلٌ جَالِسٌ وَرَجُلٌ قَائِمٌ بِيَدِهِ كَلُّوبٌ مِنْ حَدِيدٍ، قَالَ: إِنَّهُ يُدْخِلُ ذَلِكَ الْكَلُّوبَ فِي شِدْقِهِ حَتَّى يَبْلُغَ قَفَاهُ، ثُمَّ يَفْعَلُ بِشِدْقِهِ الآخَرِ مِثْلَ ذَلِكَ، وَيَلْتَئِمُ شِدْقُهُ هَذَا، فَيَعُودُ فَيَصْنَعُ مِثْلَهُ، قُلْتُ: مَا هَذَا؟ قَالا: انْطَلِقْ. فَانْطَلَقْنَا حَتَّى أَتَيْنَا عَلَى رَجُلٍ مُضْطَجِعٍ عَلَى قَفَاهُ وَرَجُلٌ قَائِمٌ عَلَى رَأْسِهِ بِفِهْرٍ أَوْ صَخْرَةٍ فَيَشْدَخُ بِهِ رَأْسَهُ، فَإِذَا ضَرَبَهُ تَدَهْدَهَ الْحَجَرُ، فَانْطَلَقَ إِلَيْهِ لِيَأْخُذَهُ، فَلا يَرْجِعُ إِلَى هَذَا حَتَّى يَلْتَئِمَ رَأْسُهُ وَعَادَ رَأْسُهُ كَمَا هُوَ، فَعَادَ إِلَيْهِ فَضَرَبَهُ، قُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالا: انْطَلِقْ. فَانْطَلَقْنَا إِلَى ثَقْبٍ مِثْلِ التَّنُّورِ، أَعْلاهُ ضَيِّقٌ وَأَسْفَلُهُ وَاسِعٌ، يَتَوَقَّدُ تَحْتَهُ نَارًا، فَإِذَا اقْتَرَبَ ارْتَفَعُوا، حَتَّى كَادَ أَنْ يَخْرُجُوا، فَإِذَا خَمَدَتْ رَجَعُوا فِيهَا، وَفِيهَا رِجَالٌ وَنِسَاءٌ عُرَاةٌ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالا: انْطَلِقْ. فَانْطَلَقْنَا حَتَّى أَتَيْنَا عَلَى نَهَرٍ مِنْ دَمٍ فِيهِ رَجُلٌ قَائِمٌ عَلَى وَسَطِ النَّهَرِ، وَعَلَى شَطِّ النَّهَرِ رَجُلٌ بَيْنَ يَدَيْهِ حِجَارَةٌ، فَأَقْبَلَ الرَّجُلُ الَّذِي فِي النَّهَرِ، فَإِذَا أَرَادَ أَنْ يَخْرُجَ رَمَى الرَّجُلُ بِحَجَرٍ فِي فِيهِ، فَرَدَّهُ حَيْثُ كَانَ، فَجَعَلَ كُلَّمَا جَاءَ لِيَخْرُجَ رَمَى فِي فِيهِ بِحَجَرٍ، فَيَرْجِعُ كَمَا كَانَ، فَقُلْتُ: مَا هَذَا؟ قَالا: انْطَلِقْ. فَانْطَلَقْنَا حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ، فِيهَا شَجَرَةٌ عَظِيمَةٌ، وَفِي أَصْلِهَا شَيْخٌ وَصِبْيَانٌ، وَإِذَا رَجُلٌ قَرِيبٌ مِنَ الشَّجَرَةِ، بَيْنَ يَدَيْهِ نَارٌ يُوقِدُهَا، فَصَعِدَا بِي فِي الشَّجَرَةِ، وَأَدْخَلانِي دَارًا، لَمْ أَرَ قَطُّ أَحْسَنَ مِنْهَا، فِيهَا رِجَالٌ شُيُوخٌ وَشَبَابٌ وَنِسَاءٌ وَصِبْيَانٌ، ثُمَّ أَخْرَجَانِي مِنْهَا، فَصَعِدَا بِي الشَّجَرَةَ، فَأَدْخَلانِي دَارًا، هِيَ أَحْسَنُ وَأَفْضَلُ، فِيهَا شُيُوخٌ وَشَبَابٌ، قُلْتُ: طَوَّفْتُمَانِي اللَّيْلَةَ، فَأَخْبِرَانِي عَمَّا رَأَيْتُ. قَالا: نَعَمْ، أَمَّا الَّذِي رَأَيْتَهُ يُشَقُّ شِدْقُهُ فَكَذَّابٌ، يُحَدِّثُ بِالْكَذْبَةِ، فَتُحْمَلُ عَنْهُ حَتَّى تَبْلُغَ الآفَاقَ، فَيُصْنَعُ بِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَالَّذِي رَأَيْتَهُ يُشْدَخُ رَأْسُهُ، فَرَجُلٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ الْقُرْآنَ، فَنَامَ عَنْهُ بِاللَّيْلِ، وَلَمْ يَعْمَلْ فِيهِ بِالنَّهَارِ، يُفْعَلُ بِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَالَّذِي رَأَيْتَهُ فِي الثَّقْبِ فَهُمُ الزُّنَاةُ، وَالَّذِي رَأَيْتَهُ فِي النَّهَرِ آكِلُوا الرِّبَا، وَالشَّيْخُ فِي أَصْلِ الشَّجَرَةِ إِبْرَاهِيمُ ÷، وَالصِّبْيَانُ حَوْلَهُ فَأَوْلادُ النَّاسِ، وَالَّذِي يُوقِدُ النَّارَ مَالِكٌ خَازِنُ النَّارِ، وَالدَّارُ الأُولَى الَّتِي دَخَلْتَ دَارُ عَامَّةِ الْمُؤْمِنِينَ، وَأَمَّا هَذِهِ الدَّارُ فَدَارُ الشُّهَدَاءِ، وَأَنَا جِبْرِيلُ، وَهَذَا مِيكَائِيلُ، فَارْفَعْ رَأْسَكَ، فَرَفَعْتُ رَأْسِي، فَإِذَا فَوْقِي مِثْلُ السَّحَابِ، قَالا: ذَاكَ مَنْزِلُكَ، قُلْتُ: دَعَانِي أَدْخُلْ مَنْزِلِي، قَالا: إِنَّهُ بَقِيَ لَكَ عُمُرٌ لَمْ تَسْتَكْمِلْهُ، فَلَوِ اسْتَكْمَلْتَ أَتَيْتَ مَنْزِلَكَ»».(بخارى: ۱۳۸۶)

ترجمه: «سمره بن جندب سمی‌گوید: رسول الله جبعد از نماز، رو به طرف مردم میكرد و می‌پرسید: «آیا دیشب، كسی از شما خوابی دیده است»؟ اگر كسی خوابی دیده بود، بیان میكرد. و رسول الله جآنطور كه خدا می‌خواست، آن را تعبیر می‌كرد. روزی، رسول الله جحسب عادت پرسید: «آیا دیشب، كسی از شما خوابی دیده است»؟ گفتیم: خیر، ما خوابی ندیده‌ایم. آنحضرت جفرمود: «ولی من دیشب، خواب دیدم كه دو نفر نزد من آمدند، دستم را گرفتند و مرا به طرف سرزمین مقدس بردند. در آنجا، یک شخص نشسته و شخص دیگری ایستاده و قلابی در دست داشت. شخص ایستاده، قلاب را در یک طرف دهان شخص نشسته، فرو می‌برد و تا پشت سر او می‌كشید و بعد، آن را در طرف دیگر دهانش قرار می‌داد و تا پشت سر او می‌كشید. در این فاصله، طرف اول دهانش درست می‌شد. و مرد ایستاده دوباره همان كارش را تكرار می‌كرد. پرسیدم: این چیست؟ گفتند: برویم جلوتر. به راهمان ادامه دادیم تا اینكه به شخصی رسیدیم كه به پشت، خوابیده است و شخص دیگری كنارش ایستاده و تخته سنگی را كه در دست دارد، بر سرش می‌می كوبد. و آن سنگ می‌غلتد و دور می‌افتد. و تا وقتیكه آن شخص سنگ را می‌آورد، سرشكسته، دوباره به حالت اول برمی گردد و آن شخص، مجددا آن سر را با سنگ میكوبد و این عمل همچنان تكرار می‌شود. پرسیدم: این كیست؟ گفتند: جلوتر برویم. براه خود ادامه دادیم تا اینكه كنار خندقی كه مانند تنور بود، رسیدیم. دهانه آن، تنگ و داخلش بسیار وسیع بود. و در زیر آن، آتشی افروخته شده بود. عده‌ای از زنان و مردان لخت و برهنه در آن خندق، بودند. هنگامی كه آتش زبانه می‌كشید، آنها بالا می‌آمدند بطوریكه نزدیک بود از دهانه خندق، بیرون بیایند. و هنگامی كه آتش فروكش می‌كرد، داخل خندق فرو می‌رفتند. پرسیدم: این چیست؟ گفتند: به راهت ادامه بده. سپس، براه افتادیم تا اینكه به نهری از خون رسیدیم و شخصی را دیدیم كه در وسط نهر، ایستاده و شخصی دیگر، كنار نهر ایستاده است. و مقداری سنگ، پیش رویش قرار دارد. مردی كه وسط نهر بود، براه می‌افتاد و می‌خواست بیرون بیاید. اما شخصی كه بیرون نهر بود، سنگی در دهانش می‌كوبید و او را به وسط نهر برمی گرداند. و این كار همچنان تكرار می‌شد. پرسیدم: این چست؟ گفتند: به راهت ادامه بده. به راه خویش ادامه دادیم تا اینكه به باغی بسیار سر سبز و شاداب رسیدیم كه در آن، درخت بسیار بزرگی وجود داشت. و در زیر آن، یک پیرمرد و چند كودک نشسته بودند. و نزدیک آن درخت، مردی، آتش روشن می‌كرد. آن دو نفر، مرا بالای درخت، به ساختمانی بردند كه هرگز ساختمانی به زیبایی آن، ندیده بودم. عده‌ای پیرمرد، جوان، زن و كودک در آن ساختمان زندگی می‌كردند. سپس، مرا از آن ساختمان، بیرون كردند و به ساختمانی دیگر بردند كه از ساختمان اول، بسیار بهتر و زیباتر بود. در این ساختمان هم، تعدادی پیرمرد وجوان زندگی می‌كردند. گفتم: تمام شب، صحنه‌های مختلفی را به من نشان دادید. هم اكنون آن صحنه‌ها را برایم توضیح دهید. آن دو نفر، گفتند: بله، شخصی كه دهان او پاره می‌شد، دروغگویی بود كه مردم دروغ‌های او را گوش كرده به دیگران می‌رساندند به طوریكه دروغهایش به گوشه وكنار دنیا می‌رسید. و این مجازات دروغگو، تا روز قیامت است. و كسی كه سر او با سنگ كوبیده میشد، كسی بود كه خداوند او را علم و معارف قرآن داده بود، اما او بدان، عمل نمیكرد. شب‌ها می‌خوابید و روزها را به غفلت می‌گذراند و به احكام الهی عمل نمی‌كرد. او تا قیامت، در همین عذاب، گرفتار خواهد بود. كسانی را كه برهنه در تنور دیدی، زنا كاران بودند. شخصی را كه در نهر خون دیدی، ربا خوار بود. و مرد كهنسالی را كه با چند بچه زیر درخت دیدی، ابراهیم ÷بود كه بچه‌های مردم، اطراف او جمع شده بودند. و آن كه آتش را می‌افروخت، مالك؛ نگهبان دوزخ؛ بود. اولین خانه‌ای كه داخل آن شدی، خانه و ساختمان عموم مؤمنان بود. و اما این ساختمان بسیار زیبا برای شهداء ساخته شده است. من جبرئیل هستم و این میكائیل است. اكنون سرت را بلند كن. رسول الله جمی‌فرماید: وقتی سرم را بلند كردم، بالای سرم چیزی مانند ابر دیدم. آن دو، به من گفتند: این، منزل و مكان تو است. گفتم: اجازه بدهید تا وارد منزلم شوم. گفتند: هنوزعمر تو باقی است و كامل نشده است. وقتی عمر (مبارک) به پایان رسد، وارد آن خواهی شد»».