باب (۵): مناقب خویشاوندان پیامبر اکرم ج
۱۵۱۷- «عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ ب قَالَ: كُنْتُ يَوْمَ الأَحْزَابِ جُعِلْتُ أَنَا وَعُمَرُ بْنُ أَبِي سَلَمَةَ فِي النِّسَاءِ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَنَا بِالزُّبَيْرِ عَلَى فَرَسِهِ، يَخْتَلِفُ إِلَى بَنِي قُرَيْظَةَ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاثًا، فَلَمَّا رَجَعْتُ، قُلْتُ: يَا أَبَتِ رَأَيْتُكَ تَخْتَلِفُ، قَالَ: أَوَهَلْ رَأَيْتَنِي يَا بُنَيَّ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج، قَالَ: «مَنْ يَأْتِ بَنِي قُرَيْظَةَ فَيَأْتِينِي بِخَبَرِهِمْ»؟ فَانْطَلَقْتُ، فَلَمَّا رَجَعْتُ جَمَعَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ج أَبَوَيْهِ فَقَالَ: «فِدَاكَ أَبِي وَأُمِّي»».(بخارى: ۳۷۲۰)
ترجمه: «عبدالله بن زبیر سمیگوید: روز جنگ احزاب من و عمر بن ابی سلمه در میان زنان بودیم. در آن هنگام، زبیر را دیدم كه بر اسبش سوار است و دو یا سه بار، نزد نبی قریظه، رفت و آمد میكند. پس از باز گشت، گفتم: ای پدر! تو را دیدم كه رفت و آمد میكردی. گفت: پسرم! مرا دیدی؟ گفتم: بلی. گفت: رسول الله جفرمود: «چه كسی نزد بنی قریظه میرود و اخبار آنها را برایم میآورد»؟ پس من رفتم. هنگام بازگشت، رسول خدا جپدر و مادرش را با هم ذكر كرد و فرمود: «پدر و مادرم فدایت باد»».