ترجمه صحیح بخاری

فهرست کتاب

باب(۴): خاک پاک، جای آب وضو را برای مسلمان می‌گیرد

باب(۴): خاک پاک، جای آب وضو را برای مسلمان می‌گیرد

۲۲۵- «عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَيْنٍ الْخُزَاعِيِّ س قَالَ: كُنَّا فِي سَفَرٍ مَعَ النَّبِيِّ ج وَإِنَّا أَسْرَيْنَا، حَتَّى كُنَّا فِي آخِرِ اللَّيْلِ، وَقَعْنَا وَقْعَةً، وَلا وَقْعَةَ أَحْلَى عِنْدَ الْمُسَافِرِ مِنْهَا، فَمَا أَيْقَظَنَا إِلا حَرُّ الشَّمْسِ، وَكَانَ أَوَّلَ مَنِ اسْتَيْقَظَ فُلانٌ، ثُمَّ فُلانٌ، ثُمَّ فُلَانٌ، ثُمَّ عُمَرُ ابْنُ الْخَطَّابِ الرَّابِعُ، وَكَانَ النَّبِيُّ ج إِذَا نَامَ لَمْ يُوقَظْ حَتَّى يَكُونَ هُوَ يَسْتَيْقِظُ، لأَنَّا لا نَدْرِي مَا يَحْدُثُ لَهُ فِي نَوْمِهِ، فَلَمَّا اسْتَيْقَظَ عُمَرُ وَرَأَى مَا أَصَابَ النَّاسَ، وَكَانَ رَجُلا جَلِيدًا، فَكَبَّرَ وَرَفَعَ صَوْتَهُ بِالتَّكْبِيرِ، فَمَا زَالَ يُكَبِّرُ وَيَرْفَعُ صَوْتَهُ بِالتَّكْبِيرِ حَتَّى اسْتَيْقَظَ بِصَوْتِهِ النَّبِيُّ ج، فَلَمَّا اسْتَيْقَظَ شَكَوْا إِلَيْهِ الَّذِي أَصَابَهُمْ، قَالَ: «لا ضَيْرَ أَوْ لا يَضِيرُ ارْتَحِلُوا». فَارْتَحَلَ فَسَارَ غَيْرَ بَعِيدٍ، ثُمَّ نَزَلَ فَدَعَا بِالْوَضُوءِ، فَتَوَضَّأَ وَنُودِيَ بِالصَّلاةِ فَصَلَّى بِالنَّاس، فَلَمَّا انْفَتَلَ مِنْ صَلاتِهِ، إِذَا هُوَ بِرَجُلٍ مُعْتَزِلٍ لَمْ يُصَلِّ مَعَ الْقَوْمِ، قَالَ: «مَا مَنَعَكَ يَا فُلانُ أَنْ تُصَلِّيَ مَعَ الْقَوْمِ»؟ قَالَ: أَصَابَتْنِي جَنَابَةٌ وَلا مَاءَ، قَالَ: «عَلَيْكَ بِالصَّعِيدِ فَإِنَّهُ يَكْفِيكَ». ثُمَّ سَارَ النَّبِيُّ ج فَاشْتَكَى إِلَيْهِ النَّاسُ مِنَ الْعَطَشِ، فَنَزَلَ فَدَعَا فُلانًا وَدَعَا عَلِيًّا فَقَالَ: «اذْهَبَا فَابْتَغِيَا الْمَاءَ فَانْطَلَقَا فَتَلَقَّيَا امْرَأَةً بَيْنَ مَزَادَتَيْنِ أَوْ سَطِيحَتَيْنِ مِنْ مَاءٍ عَلَى بَعِيرٍ لَهَا، فَقَالا لَهَا: أَيْنَ الْمَاءُ، قَالَتْ: عَهْدِي بِالْمَاءِ أَمْسِ هَذِهِ السَّاعَةَ، وَنَفَرُنَا خُلُوفًا، قَالا لَهَا: انْطَلِقِي إِذًا، قَالَتْ: إِلَى أَيْنَ؟ قَالا: إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج. قَالَتْ: الَّذِي يُقَالُ لَهُ الصَّابِئُ، قَالا: هُوَ الَّذِي تَعْنِينَ، فَانْطَلِقِي فَجَاءَا بِهَا إِلَى النَّبِيِّ ج وَحَدَّثَاهُ الْحَدِيثَ، قَالَ: «فَاسْتَنْزَلُوهَا عَنْ بَعِيرِهَا». وَدَعَا النَّبِيُّ ج بِإِنَاءٍ فَفَرَّغَ فِيهِ مِنْ أَفْوَاهِ الْمَزَادَتَيْنِ أَوْ سَطِيحَتَيْنِ وَأَوْكَأَ أَفْوَاهَهُمَا، وَأَطْلَقَ الْعَزَالِيَ وَنُودِيَ فِي النَّاسِ اسْقُوا وَاسْتَقُوا، فَسَقَى مَنْ شَاءَ وَاسْتَقَى مَنْ شَاءَ، وَكَانَ آخِرُ ذَاكَ أَنْ أَعْطَى الَّذِي أَصَابَتْهُ الْجَنَابَةُ إِنَاءً مِنْ مَاءٍ، قَالَ: اذْهَبْ فَأَفْرِغْهُ عَلَيْكَ وَهِيَ قَائِمَةٌ تَنْظُرُ إِلَى مَا يُفْعَلُ بِمَائِهَا وَايْمُ اللَّهِ لَقَدْ أُقْلِعَ عَنْهَا، وَإِنَّهُ لَيُخَيَّلُ إِلَيْنَا أَنَّهَا أَشَدُّ مِلأَةً مِنْهَا حِينَ ابْتَدَأَ فِيهَا، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «اجْمَعُوا لَهَا». فَجَمَعُوا لَهَا مِنْ بَيْنِ عَجْوَةٍ وَدَقِيقَةٍ وَسَوِيقَةٍ، حَتَّى جَمَعُوا لَهَا فَجَعَلُوهَا فِي ثَوْبٍ، وَحَمَلُوهَا عَلَى بَعِيرِهَا، وَوَضَعُوا الثَّوْبَ بَيْنَ يَدَيْهَا، قَالَ لَهَا: «تَعْلَمِينَ مَا رَزِئْنَا مِنْ مَائِكِ شَيْئًا وَلَكِنَّ اللَّهَ هُوَ الَّذِي أَسْقَانَا». فَأَتَتْ أَهْلَهَا وَقَدِ احْتَبَسَتْ عَنْهُمْ، قَالُوا: مَا حَبَسَكِ يَا فُلَانَةُ؟ قَالَتْ: الْعَجَبُ، لَقِيَنِي رَجُلانِ، فَذَهَبَا بِي إِلَى هَذَا الَّذِي يُقَالُ لَهُ الصَّابِئُ، فَفَعَلَ كَذَا وَكَذَا، فَوَاللَّهِ إِنَّهُ لأَسْحَرُ النَّاسِ مِنْ بَيْنِ هَذِهِ وَهَذِهِ وَقَالَتْ بِإِصْبَعَيْهَا الْوُسْطَى وَالسَّبَّابَةِ فَرَفَعَتْهُمَا إِلَى السَّمَاءِ تَعْنِي السَّمَاءَ وَالأَرْضَ أَوْ إِنَّهُ لَرَسُولُ اللَّهِ حَقًّا. فَكَانَ الْمُسْلِمُونَ بَعْدَ ذَلِكَ، يُغِيرُونَ عَلَى مَنْ حَوْلَهَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ، وَلا يُصِيبُونَ الصِّرْمَ الَّذِي هِيَ مِنْهُ، فَقَالَتْ يَوْمًا لِقَوْمِهَا: مَا أُرَى أَنَّ هَؤُلاءِ الْقَوْمَ يَدْعُونَكُمْ عَمْدًا، فَهَلْ لَكُمْ فِي الإِسْلامِ؟ فَأَطَاعُوهَا فَدَخَلُوا فِي الإِسلامِ».(بخارى:۳۴۴)

ترجمه: «عمران بن حصین خزاعی می‌گوید: درسفری همراه رسول الله جبودیم. تمام شب راه رفتیم و در پایان، وقتی كه خواب و استراحت برای مسافر از هر چیز دیگری شیرین‏تر است، توقف نموده، خوابیدیم. (هنگام صبح، بعلت خستگی) بیدار نشدیم تا اینكه حرارت آفتاب، ما را بیدار كرد. اولین كسانی كه بیدار شدند، فلان و فلان و فلان بودند. و نفر چهارم، عمر فاروق سبود. در مورد رسول الله جعادت بر این بود كه كسی او را از خواب بیدار نمی‏كرد تا اینكه خودش بیدار می‌شد. زیرا ما نمی‏دانستیم كه در خواب، برای رسول الله جچه پیش می‏آید. اما چون عمرسمردی جدی بود، هنگامی كه بیدار شد وآن صحنه را دید، با صدایجبلند، تكبیر گفت و آ‌رام آرام، صدایش را بلندتر كرد تا اینكه رسول الله جبیدار شد. مردم، آنچه را كه برایشان اتفاق افتاده بود، با رسول الله جدر میان گذاشتند. آنحضرت جفرمود: «اشكالی ندارد كوچ نمایید». كاروان براه افتاد. پس از طی مسافت كوتاهی، توقف نمود. رسول الله جآب خواست و وضو گرفت. سپس، اذان گفته شد و آنحضرت جنماز را اقامه كرد. پس از اتمام نماز، مردی را دید كه در گوشه‌ای نشسته و در نماز، شركت نكرده بود. رسول الله جپرسید: «ای فلانی! چرا در نماز جماعت شركت نكردی»؟ گفت: من نیاز به غسل داشتم و آب نبود. رسول الله جفرمود: «با خاک تیمم كن. همین برایت كافی است». كاروان دوباره براه خود ادامه داد. مردم از تشنگی، نزد رسول الله جشكایت كردند. رسول الله ج، علی و یكی دیگر از صحابه را صدا زد و فرمود: «بروید، آب پیدا كنید». آن دو نفر به جستجوی آب رفتند. در راه، زنی را دیدند كه دو مشک بزرگ و پر از آب را بر شتری، حمل می‌كرد و خود نیز سوارآن بود و می‏آمد. وقتی نزدیک رسید، از او پرسیدند: آب‏ها را ازكجاآورده ای؟ زن گفت: دیروز همین موقع در محل آب بودم و ازآنجا بسوی خانه براه افتادم. مردان ما اینجا نیستند. علی سو همراهش خطاب به زن گفتند: با ما بیا. گفت: كجا؟ گفتند: نزد رسول الله ج. زن گفت: همان كسی كه درباره او میگویند كه از دین خود برگشته است؟ گفتند: آری، نزد همان كسی كه درباره او چنین می‏اندیشی. پس حركت كن. سرانجام، او را نزد رسول الله جآوردند و ماجرا را برای رسول خدا جبازگو كردند. (عمران) می‌گوید: از آن زن خواستند كه از شتر پیاده شود. رسول الله جظرف‏ آبی طلبید و از دهانه هر دو مشک، درآن ظرف، آب ریخت. سپس، دهانه بزرگ مشك‏ها را بست و دهانه كوچک آنها را باز كرد و اعلام فرمود كه:آب بنوشید و شترها و اسب‏ها را نیز آب دهید. تمام كاروان، آب نوشیدند و به شتران خود نیز، آب دادند. ودر پایان، به آن یک نفر كه جُنُب بود، آب دادند تا غسل نماید. آن زن، همچنان ایستاده بود و آنچه را كه بر سر مشكهای آبش می‌آوردند، نظاره میكرد. راوی می‌گوید: سوگند به خدا كه آب مشكها تمام شد ولی ما می‌دیدیم كه مشكها، پرتر از قبل بود. پس ازآن، رسول الله جدستورداد تا چیزی برای آن زن، جمع‏آوری كنند. صحابه، مقداری آرد، خرما وسویق برای او جمع آوری نمودند وآنها را در پارچه‌ای بستند. آنگاه، دوباره زن را سوار شتر كرده، مواد غذایی یاد شده را روی شتر و در جلوی او نهادند. رسول الله جخطاب به آن زن، فرمود: «تو خود دیدی كه ما چیزی از آب‏ مشك‌های تو را كم نكردیم. پروردگار ما، ما را سیراب نمود». وقتی آن زن به روستای خود رسید، از او پرسیدند: چرا دیر كردی؟ گفت: چیز شگفت انگیزی دیدم. در مسیرراه، دو نفر جلوی مرا گرفتند و پیش كسی بردند كه بقول شما، از دین خود برگشته است. آن شخص، چنین و چنان كرد. به خدا سوگند! كه او، یا بزرگ‌ترین جادوگر میان این و آن (زمین وآسمان) است ویا پیامبر برحق خدا می‌باشد. راوی می‌گوید: مسلمانان به دهكده‏های اطراف، یورش میبردند اما به روستای آن زن، تعرض نمی‏كردند. سپس، روزی آن زن به مردان طایفه خود گفت: مسلمانان، عمداً به شما تعرض نمی‏كنند. آیا باز هم درباره اسلام، شک و تردید دارید؟! سرانجام، تمام مردم طایفه، به پیروی از آن زن، مسلمان شدند».