۶۳- کتاب آداب غذا خوردن
۱۸۶۵- «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س قَالَ: أَصَابَنِي جَهْدٌ شَدِيدٌ. فَلَقِيتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ، فَاسْتَقْرَأْتُهُ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ، فَدَخَلَ دَارَهُ وَفَتَحَهَا عَلَيَّ. فَمَشَيْتُ غَيْرَ بَعِيدٍ فَخَرَرْتُ لِوَجْهِي مِنَ الْجَهْدِ وَالْجُوعِ. فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ ج قَائِمٌ عَلَى رَأْسِي، فَقَالَ: «يَا أَبَا هُرَيْرَةَ»! فَقُلْتُ: لَبَّيْكَ رَسُولَ اللَّهِ وَسَعْدَيْكَ. فَأَخَذَ بِيَدِي فَأَقَامَنِي وَعَرَفَ الَّذِي بِي. فَانْطَلَقَ بِي إِلَى رَحْلِهِ، فَأَمَرَ لِي بِعُسٍّ مِنْ لَبَنٍ، فَشَرِبْتُ مِنْهُ. ثُمَّ قَالَ: «عُدْ يَا أَبَا هِرٍّ». فَعُدْتُ فَشَرِبْتُ. ثُمَّ قَالَ: «عُدْ». فَعُدْتُ فَشَرِبْتُ حَتَّى اسْتَوَى بَطْنِي، فَصَارَ كَالْقِدْحِ. قَالَ: فَلَقِيتُ عُمَرَ وَذَكَرْتُ لَهُ الَّذِي كَانَ مِنْ أَمْرِي وَقُلْتُ لَهُ: فَوَلَّى اللَّهُ ذَلِكَ مَنْ كَانَ أَحَقَّ بِهِ مِنْكَ يَا عُمَرُ، وَاللَّهِ لَقَدِ اسْتَقْرَأْتُكَ الآيَةَ وَلأَنَا أَقْرَأُ لَهَا مِنْكَ. قَالَ عُمَرُ: وَاللَّهِ لأَنْ أَكُونَ أَدْخَلْتُكَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ يَكُونَ لِي مِثْلُ حُمْرِ النَّعَمِ».(بخارى: ۵۳۷۵)
ترجمه: «ابوهریره سمیگوید: به شدت,گرسنه شدم. پس عمر بن خطاب سرا دیدم و از او خواستم كه یكی از آیات قران كریم را برایم بخواند. او آیه را برایم خواند و وارد منزلاش شد. اندكی، راه رفتم. اما از شدت گرسنگی، با چهره، به زمین افتادم. در آن حال، ناگهان رسول الله جرا دیدم كه بالای سرم ایستاده است. آنحضرت جفرمود: «ای ابوهریره»! گفتم: لبیک ای رسول خدا!آمادهی خدمتم. رسول خدا جدستم را گرفت و مرا بلند كرد و چون مشكلام را دانست، مرا به خانهاش برد و دستور داد تا برایم كاسهای شیر بیاورند. من از آن شیر نوشیدم. رسول خدا جفرمود: «ای اباهر! دوباره بنوش». باز هم نوشیدم. بار دیگر، فرمود: «بنوش». بار دیگر هم نوشیدم تا اینكه شكمام مانند تیر، راست شد.
ابوهریره سمیگوید: آنگاه، عمر را دیدم و ماجرا را برایش باز گو نمودم وبه او گفتم: ای عمر! خداوند، این كار را به كسی سپرد كه از تو برای انجام آن، مستحقتر بود. به خدا سوگند، در حالی آن آیه را از تو پرسیدم كه بهتر از تو آنرا میدانستم. عمرسگفت: به خدا سوگند، اگر تورا به خانه میبردم, (وبه تو چیزی میدادم) برایم از شتران سرخ رنگ هم بهتر بود».