خطبه نماز جمعه
حکم آن:
جمهور علماء خطبه نماز جمعه را و اجب میدانند و استدلالشان آنست که بموجب احادیث ثابت شده که پیوسته پیامبرصدر نماز جمعه خطبه میخوانده است. و همچنین پیامبرصفرموده است: «صلوا كما رأیتمونی أصلی» «آنگونه نماز بخوانید که مرا میبینید که آن را میخوانم». و خداوند میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَوٰةِ مِن یَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ﴾[الجمعة: ۹]. این امر به رفتن برای ذکر خدا، دلیل بر و جوب آن است، چه رفتن برای گوش دادن به چیزی که و اجب نباشد، و اجب نیست و کلمه «ذکر» را در این آیه به خطبه نماز جمعه، تفسیر کردهاند. چه خطبه مشتمل بر ذکر است.
شوکانی این دلایل را مورد مناقشه قرار داده است و در جواب اولی گفته است: تنها انجام دادن کاری دلیل بر و جوب آن نیست. در جواب دلیل دوم گفته است: در این حدیث تنها امر شده که نماز را بهمان کیفیتی که پیامبرصمیخواند، بخوانید و بدیهی است که خطبه جزء نماز نیست.
در جواب دلیل سوم گفته است: ذکری که در این آیه بدان امر شده عبارت است از خود نماز بهر حال هم نماز و هم خطبه هردو مشتمل بر ذکر هستند و لی در و جوب نماز اتفاق و در و جوب خطبه اختلاف است. پس نمیتوان آن را بصورت قطعی دلیل بر و جوب خطبه گرفت. سپس؛ شوکانی میگوید: چنان پیداست که رای حسن بصری و داود ظاهری و جوینی درست باشد که گفتهاند: خطبه نماز مندوب است لاغیر.
مستحب است که امام چون از منبر بالا رفت «سلام» بگوید و چون بر منبر نشست، اذان گفته شود و مامومان روبروی امام قرار گیرند:
از جابر روایت است که پیامبرصهرگاه بر منبر قرار میگرفت، «سلام» میگفت. ابن ماجه آن را روایت کرده و در اسناد او ابن لهیعه وجود دارد و آن هم از اثرم است که در سنن خود از شعبی و او از پیامبرصبطور «مرسل» روایت کرده است. در احادیث مرسل عطاء و دیگران آمده است که پیامبرصهر گاه از منبر بالا میرفت روی به طرف مردم برگردانده و میگفت: «السلام علیکم». شعبی گفته است: ابوبکر و عمر نیز چنین میکردند. از سائب بن یزید روایت است که: در زمان پیامبرصو دوره ابوبکر و عمر نخستین بانگ جمعه بوقت نشستن امام بر منبر گفته میشد (و بانگ دوم عبارت بود از اقامه نماز بعد از خطبه نقل از «بدایه المجتهد»). چون زمان عثمان فرا رسید و جمعیت مردم فزونی گرفت عثمان دستور داد بر روی «زوراء» نیز بانگ سومی گفته شود (از حدیث سعید بن المسیب چنین بر میآید که این بانگ عثمان پیش از بانگ اول و اقامه نماز بوده است تا مردم خود را برای نماز جمعه آماده نمایند به «بدایه المجتهد» مراجعه شود). پیامبرصتنها یک موذن داشت. به روایت بخاری و نسائی و ابوداود.
در روایت دیگری نیز از آنان آمده است که چون خلافت عثمان فرا رسید و مردم فراوان شدند، عثمان دستور داد که بانگ سومی بر «زوراء» گفته شود. و این رسم وی برای همیشه ماند. از احمد و نسائی روایت است: «وقتی که پیامبرصبر منبر مینشست، بلال اذان میگفت و چون پیامبرصاز منبر پایین میآمد، اقامه میگفت». عدی بن ثابت از پدرش و جدش روایت کرده است که: چون پیامبرصبر منبر میایستاد یارانش با چهرههای خود او را استقبال میکردند و رو در روی وی مینشستند. به روایت ابن ماجه. اگر چه در این حدیث جای سخن است، لیکن ترمذی گفته است: اهل علم از یاران پیامبرصبدان عمل کردهاند و دیگران نیز دوست دارند که بهنگام خطبه، مردم رو در روی امام باشند.
مستحب است که خطبه مشتمل بر حمد خدا و ثنای پیامبرصو موعظه و پند و قرائت چند آیه باشد. از ابوهریره روایت است که پیامبرصفرمود: «كل كلام لا یبدأ فیه بالحمد لله فهو أجذم» «هر سخنی که با «الحمد لله» آغاز نشود بیمارگونه و پوچ است». ابوداود آن را روایت کرده و احمد نیز در همین معنی روایت کرده است. و در روایتی دیگر آمده است: «الخطبة التی لیس فیها شهادة كالید الجذماء»«خطبهای که: «اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمدا رسول الله»در آن نباشد همچون دست بیماری جذام گرفته است». به روایت احمد و ابوداود و ترمذی.
از ابن مسعود روایت است که پیامبرصدر تشهد میگفت: «الحمد لله نستعینه ونستغفره ونعوذ بالله من شرور أنفسنا من یهد الله فلا مضل له، ومن یضلل فلا هادی له، وأشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا عبده ورسوله أرسله بالحق بشیرا بین یدی الساعة. من یطع الله تعالى ورسوله فقد رشد، ومن یعصهما فإنه لا یضر إلا نفسه ولا یضر الله تعالى شیئا»«ستایش خدای را سزا است، از او استعانت و استعاذت میطلبیم، و از بدیهای نفس خویش به الله پنا میبریم. کسی را که خداوند هدایت کند، هیچ کس نمیتواند او را گمراه سازد. و کسی را که خداوند گمراه سازد، هیچ کس نمیتواند او را هدایت نماید. به دلگواهی میدهم و به زبان میگویم که بجز ذات الله هیچ معبود بحقی وجود ندارد و همچنین گواهی میدهم که محمد بنده و فرستاده او است که خداوند او را بحق فرستاده و پیش از قیام رستاخیز، مردم را به ثواب اعمال نیکویشان بشارت میدهد. هر کس که از خدا و رسولش اطاعت کند او راه راست را یافته است و هر کس از آنان نافرمانی کند، بیگمان تنها به نفس خویش زیان میرساند و برای خداوند هیچگونه زیانی ندارد».
از ابن شهاب نیز چنین حدیثی روایت شده است. ابوداود هردو حدیث را نقل کرده است.
از جابر بن سمره روایت است که: پیامبرصخطبه را ایستاده ایراد میفرمود و بین دو خطبه اندکی مینشست و آیاتی از قرآن میخواند و مردم را پند و اندرز میداد. جز بخاری و ترمذی همه محدثین این حدیث را روایت کردهاند: باز هم از ایشان روایت است که پیامبرصموعظه روز جمـعه را کوتاه و مختصر و با کلمات اندک ایراد میفرمود. به روایت ابوداود.
از ام هشام بنت حارثه بن النعمان روایت است که گفته است: من سوره «ق» و «القرآن المجید» را تنها از زبان پیامبرصفرا گرفتهام که آن را هر روز جمعه بر بالای منبر بهنگام خطبه قرائت میفرمود. احمد و مسلم و نسائی و ابوداود آن را روایت کردهاند.
از یعلی بن امیه روایت است که: من از پیامبرصشنیدهام که بر منبر «ونادوا یا مالك» میخواند. این روایت متفق علیه است.
ابن ماجه و او از ابی روایت کرده است که پیامبرصدر روز جمعه ایستاده بود و «ایام الله» را تذکر میداد و سوره «تبارک» را میخواند. در کتاب «الروضه الندیه» آمده است: خطبه مشروع آنست که پیامبرصبصورت عادی ایراد میفرمود که مشتمل بر ترغیب و ترهیب مردم بود و در حقیقت فلسفه ایراد خطبه روز جمعه برای آنست که مردم به کارهای نیک ترغیب و از کارهای بد ترسانده شوند. و اما اینکه حمد خدا و صلاه بر پیامبرصیا قرائت آیاتی از قرآن در آن را، از شرایط خطبه بدانیم، از مشروعیت خطبه خارج است و تنها اینکه مسائل بطور اتفاقی در خطبه پیامبرصآمده باشد، دلیل بر شرط حتمی بودن آن نیست و هیچ انسان با انصافی در این شک ندارد که مقصود اعظم ازخطبه روز جمعه، پند و اندرز مردم است نه حمد و صلاه و سلام. بیگمان رسم عربها چنین بود که هر کس اگر میخواست سخنرانی کند یا خطابهای ایراد نماید، آن را با حمد و ثنای خدا و درود بر پیامبرصآغاز میکرد و این رسم بسیار خوب و بجا است. و لی مقصود اصلی نیست بلکه مقصود اصلی مطالبی است که بعد از آن میآید. اگر کسی بگوید مقصود خطیب تنها آن است که حمد و ثنای خدایند و بر پیامبرصدرود بفرستد، هیچ طبعی سلیم، آن را نمیپذیرد. بنابراین مقصود اصلی از خطبه روز جمعه پند و اندرز و راهنمای و ارشاد مردم است، اگر خطیب آن را انجام داد به و ظیفه شرعی خویش عمل کرده است و لی اگر آن را با حمد و صلاه و سلام شروع کند و در اثنای خطبه از آیات کوبنده قرآنی، استفاده کند خطبهاش کاملتر و آراستهتر خواهد بود.
ایستادن برای ایراد خطبهها و اندکی نشستن در بین آنها، یک عمل شرعی است:
از ابن عمر روایت است که پیامبرصروز جمعه ایستاده خطبه ایراد میفرمود سپس اندکی مینشست، آنگاه برمیخاست و خطبه دوم را ایراد میفرمود، همانگونه که امروز چنین عمل میکنند. به روایت همه محدثین. از جابر پسر سمره روایت است که: «پیامبرصایستاده خطبه ایراد مینمود، سپس مینشست بعد از آن دوباره برمیخاست و خطبه دوم ایراد مینمود. هر کس بگوید نشسته خطبه ایراد میفرمود، بیگمان او دروغ گفته است. به خداوند سوگند رویهمرفته من بیش از دو هزار نماز با وی خواندهام». به روایت احمد و مسلم و ابوداود.
پسر ابوشیبه از طاوس روایت کرده که: پیامبرصو ابوبکر و عمر و عثمان ایستاده خطبه ایراد میکردند. نخستین کسی که بر روی منبر نشسته خطبه خواند، معاویه بود. و از شعبی نیز روایت شده است که: از بس که معاویه چاق بود، نشسته خطبه ایراد میکرد. بعضی از پیشوایان مذهب ایستادن بهنگام ایراد خطبه و نشستن بین دو خطبه را و اجب میدانند و به عمل پیامبرصو یاران وی استناد میکنند. و لی تنها مجرد فعل و عمل مفید و جوب نیست.
مستحب است که خطبه مورد اهمیت و اقع شده و کوتاه باشد و با صدای بلند ایراد شود:
از عمار پسر یاسر روایت است که: از پیامبرصشنیدم که میفرمود: «إن طول صلاة الرجل وقصر خطبته مئنة من فقه فأطیلوا الصلاة وأقصروا الخطبة» «بلندی نماز مرد و کوتاهی خطبهاش نشانه فقاهت او است، بنابر این نماز را طولانی و خطبه را کوتاه کنید». به روایت احمد و مسلم.
از این جهت کوتاهی خطبه و طول نماز دلیل فقاهت مرد است، که مرد فقیه کلمات جامع و پرمعنی را میشناسد، بنابراین کلماتی را انتخاب میکند، که لفظ اندک و معنی بسیار داشته باشند. جابر پسر سمره میگوید: «نماز و خطبه پیامبرصهردو متوسط و معتدل بودند». به روایت همه محدثین جز بخاری و ابوداود. و از عبدالله پسر ابی اوفی روایت است که: پیامبرصنماز را طول میداد و خطبه را کوتاه میکرد. نسائی با اسناد صحیح آن را روایت کرده است.
جابر پسر سمره گفته است: «پیامبرصهنگامی که خطبه ایراد میکرد، چشمانش سرخ شده و صدایش بالا و خشم و غضب وی نیز شدت میگرفت که گویی مردم را از آمدن سپاه دشمن در بامدادان و شامگاهان میترساند». مسلم و ابن ماجه آن را روایت کردهاند.
نووی گفته است: مستحب است که خطبه فصیح و بلیغ و شیوا و رسا و مرتب و روشن باشد، بدون اینکه کلمات را کش داده و از ته گلو ادا نماید. نباید خطبه مشتمل بر الفاظ مبتذل و شاخ و برگ دار باشد چه اینگونه سخنان به دل نمینشینند. و نباید کلمات خطبه دشوار و دور از ذهن و قلمبه و سلمبه باشد، چون آنوقت مقصود را نمیرساند. بلکه خطیب باید الفاظ آسان و قابل فهم انتخاب کند. ابن القیم گفته است: «خطبههای پیامبرص، چنین بوده که با الفاظ و کلمات آسان و مانوس و شیوا و رسا، اصول ایمان به خدا و فرشتگان وی و کتابهای آسمانی و پیامبران خدا و ملاقات با خداوند در قیامت و یادی از بهشت و دوزخ و آنچه که خداوند برای دوستداران و پیروان فرمان خود، مهیا کرده و آنچه که برای دشمنان و سرکشان از فرمان خود، تهیه دیده است، بیان میفرمود. خطبههای او دلها را سرشار از ایمان و یکتاپرستی و شناخت الله و ایام الله میکرد. خطبههای او همچون خطبههای دیگران نبود که تنها ازگریه بر زندگی و ترساندن مردم از مرگ، سخن میگویند. اینگونه سخنان در دل انسان ایمان به خدا و یکتاپرستی و شناخت الله و شناخت و یژه و یادآوری روزهای خدا «ایام الله» را بوجود نمیآورد و مردم را به خدا دوستی و شوق دیدار و ی، بر نمیانگیزاند. شنوندگان از مسجد بیرون میروند در حالیکه تنها استفادهای که کردهاند اینست که آنان میمیرند و اموال و دارائیشان تقسیم میشود و اندامهایشان را خاک میخورد. ایکاش میدانستم که چه ایمانی و توحیدی و دانش سودمندی از این حاصل میشود؟!! کسی که خطبههای پیامبرصو یاران وی را مورد دقت قرار دهد، در مییابد که آنها بخوبی از عهده بیان هدایت و توحید و صفات خدا و اصول کلی ایمان و دعوت به سوی خدا و بیان نعمتهای او که دل مردم را به سوی او میکشاند و یاد روزهای خدا که مردم را از عذاب و خشم وی میترساند و برای مردم پند و عبرت است و ذکر و شکر او که موجب دل دادن به وی میشوند، بخوبی بر آمدهاند و این رسالت را بجای آوردهاند و بگونهای از عظمت اسماء و صفات الله و طاعت و شکر و ذکر او سخن میرانند که قلبها را به کمند عشق او میکشانند. مردم و قتی که از مسجد بر میگردند، این احساس برایشان بوجود میآید که آنان خدا را دوست دارند و خداوند نیز آنان را دوست دارد. سپس زمانها گذشت و نور هدایت نبوت پنهان گردید و اوامر شریعت بصورت رسوم و آدابی در آمد که در آن حقیقت و مقاصد آن کمتر مورد توجه و اقع میشد و بیشتر به ظواهر میپرداختند و آنها را آرایش میدادند و این آداب و رسوم و اوضاع را، بصورت سنتهایی در آوردند که نبایستی کاهش پذیرند و در عوض مقاصد و مطالبی را که بایستی مورد توجه قرار گیرد، رها ساختند و خطبهها را آنچنان با سجع و قافیه و صنایع بدیعی آراستند، که مقصود اصلی و بهرهمندی شنوندگان از آن فراموش گردید.
اگر رویدادی پیش آید، امام میتواند خطبه را قطع کند؟
از ابویزید روایت شده است که: روزی پیامبرصبرایمان خطبه ایراد میکرد که در هنگام خطبه حسن و حسین÷آمدند که پیراهن قرمز پوشیده و میرفتند و سکندری میخوردند، که پیامبرصاز منبر پایین آمد و آنها را برداشت و پیش خود گذاشت. سپس فرمود: «صدق الله ورسوله، إنما أموالكم وأولادكم فتنة، نظرت هذین الصبیین یمشیان ویعثران، فلم أصبر حتى قطعت حدیثی ورفعتهما»«راست گفت خدا و رسولش که: بیگمان اموال و اولاد شما فتنه و آشوب و آزمایشی برای شما هستند، و قتی که این دو بچه را دیدم که میروند و سکندری میخورند، طاقت نیاوردم، تا اینکه سخن خویش را بریدم و آنان را پیش خود آوردم». پنج نفر از محدثین بزرگ آن را روایت کردهاند.
از ابو رفاعه عدوی روایت است که: «بحضور پیامبرصرفتم و دیدم که مشغول ایراد خطبه میباشد، گفتم: ای رسول خدا، من مرد غریبی هستم، که درباره دین خود پرسش دارم و از دین خود چیزی نمیدانم. بلافاصله به من روی آورد و خطبهاش را رها کرد و پیش من آمد و یک صندلی چوبی که پایههایش آهنی بود، برایش آوردند که روی آن نشست و از آنچه که خداوند، به وی یاد داده بود به من آموخت، سپس به ایراد خطبه برگشت و آن را بپایان رسانید». به روایت مسلم و نسائی.
ابن القیم گفته است: «پیامبرصو قتی که نیازی پیش میآمد یا کسی از یارانش سوالی میکرد، خطبهاش را قطع میکرد و بدان میپرداخت، چه بسا برای نیازی که پیش میآمد، از منبر فرود میآمد سپس دوباره به منبر برمیگشت و خطبه را بپایان میبرد، همانگونه که برای برداشتن حسن و حسین پایین آمد و آنان را برداشت و بالای منبر برد، سپس خطبه را بپایان برد و در هنگام خطبه میفرمود: ای فلانی بیا اینجا بنشین، ای فلانی نماز بخوان، بهر صورت بمقتضای حال در هنگام خطبه اوامری صادر میکرد».
سخن گفتن بهنگام ایراد خطبه حرام است:
جمهور علما برای مامومین ساکت شدن بهنگام ایراد خطبه را و اجب و سخن گفتن را در آن هنگام حرام میدانند اگر چه سخن گفتن درباره امر به معروف و نهی از منکر باشد، خواه خطبه را بشنود یا نشنود. از ابن عباس روایت است که پیامبرصفرمود: «من تكلم یوم الجمعة والامام یخطب فهو كالحمار یحمل أسفارا، والذی یقول له أنصت لا جمعة له»«هر کس روز جمعه در حالی که امام مشغول ایراد خطبه است، سخن گوید، او همچون خری است که یکبار کتاب بر وی حمل کرده باشند، و آنکس که به وی میگوید، ساکت باش، نماز جمعهاش کامل نیست». احمد و پسر ابوشیبه و بزاز و طبرانی آن را روایت کردهاند. حافظ در «بلوغ المرام» گفته است: در اسناد آن اشکالی نیست.
از عبدالله پسر عمرو روایت است که پیامبرصفرمود: «یحضر لجمعة ثلاثة نفر: فرجل حضرها یلغو فهو حظه منها، ورجل حضرها یدعو، فهو رجل الله دعا إن شاء أعطاه وإن شاء منعه، ورجل حضرها بإنصات وسكوت ولم یتخط رقبة مسلم ولم یؤذ أحدا فهی كفارة إلى الجمعة الت تلیها وزیادة ثلاثة أیام»و در آیه زیر میفرماید: ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَاۖ﴾[الأنعام: ۱۶۰]. احمد و ابوداود با اسناد جید آن را روایت کردهاند. یعنی، «کسانی که در نماز جمعه حاضر میشوند، سه دسته هستند: گروهی سخن میگویند و سهمشان از جمعه همان سخن گفتن پوچ است. گروهی حاضر به نماز جمعه میشوند و دعا میکنند و خدا را میخوانند بستگی به مشیت خداوند دارد، که دعایشان را اجابت کند یا نکند، و گروهی به نماز جمعه میآیند، که ساکت و آرام مینشینند و گوش میدهند و صف مردم را، بهم نمیزنند و مزاحم مردم نمیشوند، نماز جمـعه اینگروه،کفاره و تاوانگناهان این هفته تا هفته بعدی بعلاوه سه روز دیگرشان میباشد». چه در قرآن آمده است: «هرکس یک عمل خوب انجام دهد پاداش آن ده برابراست».
ابوهریره میگوید، پیامبرصفرمود: «إذا قلت لصاحبك یوم الجمعة والامام یخطب أنصت فقد لغوت»«هرگاه روزجمعه بهنگام خطبه امام، به دوستتگفتی:گوش بده و ساکت باش، تو نیز سخن لغو و پوچ گفتهای». به روایتگروه محدثین جز ابن ماجه.
از ابوالدرداء روایت استکهگفته: پیامبرصبر منبر نشست و در ضمن خطبه آیهای را قرائتکرد، درکنارمن ابی پسرکعب بود و به و یگفتم: ای ابیکی این آیه نازل شده است؟ او امتناع و رزیدکه با من سخنگوید، سپس دوباره از او سوال نمودم او به من جواب نداد، تا اینکه پیامبرصاز منبر پایین آمد، آنوقت ابی به من گفت: سهم تو ازاین جمعه، فقط همین حرف زدن شما بود. چون پیامبرصبرگشت، پیش او رفتم و این مسئله را با وی در میان نهادم، فرمود: «صدق أبی، إذا سمعت إمامك یتكلم فانصت حتى یفرغ»«ابی راستگفته است، هرگاه شنیدی که امام سخن میگوید، به و یگوش فرا ده تا اینکه سخنش پایان میپذیرد». به روایت احمد و طبرانی.
و از شافعی و احمد روایت شده است که آنان فرق قائل شدهاند بینکسی که میتواند خطبه را بشنود و کسی که نتواند خطبه را بشنود، که سخنگفتن اولی حرام است نه دومی. اگرچهگوش دادن وی نیزمستحب است. ترمذی ازاحمد و اسحاق حکایتکرده است که میتوان در حال خطبه امام، به سلامکننده و عطسه کننده جواب داد. امام شافعی گفته است: بنظرم اگر کسی در هنگام خطبه روز جمعه عطسهکند میتوان به وی «یرحمک الله» گفت. چه تشمیت عاطس سنت است، و لی سلامکردنکسی، بردیگری، بنظرم مکروه است، و لی باید به وی جواب داد، که جواب سلام فرض است. اما سخنگفتن درغیروقت خطبه جایزاست. ازثعلبه پسرابومالک روایت استکهگفته است: مردم روزجمعه با هم سخن میگفتند، در حالی که عمربن خطاب بر منبرنشسته بود و چون موذن سکوت میکرد و عمر برمیخاست، هیچکس سخن نمیگفت تا اینکه او هردو خطبه را بپایان میبرد. چون اقامه نماز شد و عمر از منبر پایین آمد، مردم سخنگفتند. امام شافعی در «مسند» خود آن را روایت کرده است.
احمد با اسناد صحیح روایتکرده است که عثمان پسر عفان در حالی که موذن اقامه نماز میگفت، خبرها و نرخ اجناس را از مردم سوال میکرد.