واجب است پیش از شروع جهاد از دشمن دعوت بعمل آید
واجب است مسلمانان پیش از آغاز جنگ از دشمن دعوت بقبول اسلام بعمل آورند. مسلم از بریده نقل کرده است که: پیامبرصهرگاه برای سپاه یا دستهای امیری تعیین میکرد او را وصیت و سفارش میکرد، باینکه تقوای خدا پیشه کند و با مسلمانان همراهش به نیکی رفتار کند، سپس میگفت: «بنام خدا و در راه خدا جنگ کنید، با کافران جنگ کنید، بجنگ بروید و جهاد کنید و از اموال غنایم مدزدید و خیانت در غنایم مکنید و کسی را مثله نکنید و کودکان و پیران را مکشید و چون با دشمن خویش از مشرکین روبرو شدید آنان را به سه خصلت و خوی دعوت کنید هرکدام را قبولکردند، ازآنان بپذیرید و ازآنان دست بکشید. اول آنان را به اسلام دعوتکنید چون پذیرفتند شما نیز بپذیرید و از آنان دست بردارید سپس آنان را دعوتکنید که ازسرزمین خویش بسرزمین مهاجران نقل مکانکنند و بآنان خبر بدهیدکه اگر چنینکنند مثل مهاجران خواهند بود، هر چیزی که بنفع آنان باشد بنفع آنان نیزخواهد بود و هرچیزی که بضرر آنان باشد بضرر آنان نیز خواهد بود، اگر هجرت را نپذیرفتند -و اسلام آوردند- بآنان خبر بده که حال آنان مانند اعراب مسلمان است و حکم خداکه درباره آنها جاری میگردد درباره آنان نیز جاری میگردد مانند اعراب بادیه مسلمان هستندکه تا در جهاد شرکت نکنند از غنایم و فیئی نصیبی ندارند -پس تا با مسلمانان در جهاد شرکت نکنند سهم و نصیبی از غنایم و فیئی بدانان داده نمیشود. اگر اسلام را نپذیرفتند و از اسلام آوردن امتناع و رزیدند از آنان جزیه بخواهید و خراج بگیرید، چنانچه جزیه را قبول کردند از آنان بپذیرید و از آنان دست بکشید. و اگر جزیه را نیز رد کردند و نپذیرفتند،پس از خداوند استعانت و کمک بخواهید و با آنان بجنگید و هرگاه اهل قلعهای را محاصرهکردیده و از شما خواستندکه بر ایشان عهد و ذمه خدا و رسولش بدهی، اینرا از ایشان مپذیرید و بگوئید نخیر، و لی عهد و پیمان خودتان و یارانتان را برایشان قرار بدهید زیرا شما اگر عهد و پیمان خود و یارانتان را بشکنید، برایتان آسانتر است تا اینکه عهد و پیمان خدا و پیامبرصرا بشکنید. و هرگاه اهل قلعهای را محاصرهکردید و از شما خواستند که آنان را برحکم خدا فرود آورید ازآنان قبول مکنید و لی آنان را برحکم خویش فرود آورید، زیرا شما نمیدانیدکه آیا حکم خدا را درباره آنان مییابید یا خیر-ولی خودتان بحکم خودتان آگاه هستید مراد آنست که باحترام خدا و پیامبرصاز عهد و پیمان آن دو بپرهیزید و عهد و پیمان خودتان را بدانان بدهید همه محدثین بجز بخاری آن را روایتکردهاند.
یکی از سپاههای مسلمین قصری و کاخی از کاخهای ایران را محاصره کرده بود و امیر آن سپاه «سلمان فارسی» بود. گفتند: ای ابوعبدالله دستور حمله بایشان را نمیدهی؟گفت: مرا بحال خود بگذارید تا آنان را دعوتکنم، همانگونه که من از پیامبرصشنیدم، که دعوت میکرد، پس بنزدیک آنان رفت و گفت: براستی من مردی از شما اهل ایرانم و فارسی هستم و عربها ازمن اطاعت میکنند اگراسلام را بپذیرید شما نیز مثل ما هستید و در منافع و مضار ما شریک میباشید و اگر اسلام را نمیپذیرید و میخواهید بر دین خویش بمانید ما بشما این اجازه را میدهیم، بشرط اینکه بما جزیه بدهید و در برابر ما خوار و تسلیم باشید و بزبان فارسی این سخن را با آنان گفت، که آنوقت شما پسندیدگان نیستید. و اگر هیچکدام از این دو تا را نپذیرید، اینک بشما اعلام میکنیم و با شما میجنگیم. آنان جواب دادند، ما کسانی نیستیم که جزیه بدهیم، و لی با شما آماده جنگیم.گفتند: ای ابوعبدالله آیا دستور حمله بآنان نمیدهی؟ گوید: او سه روز این دعوت خویش را بر آنان عرضه داشت تا بلکه اسلام بیاورند. سپس بعد از سه روزگفت: بدانان حمله کنید و ما حمله کردیم و آن کاخ را گشودیم». ترمذی این را روایت کرده است.
ابویوسف گفت: تا آنجا که ما سراغ داریم هیچگاه پیامبرصبا قومی روبرو نشده است، مگر آنکه آنان را باطاعت خدا و پیامبرصدعوتکرده است - اگر نپذیرفته باشند با آنان جنگیده است- صاحب «الاحکام السلطانیه» میگوید: کسانی که دعوت پذیرش اسلام به آنان نرسیده باشد، اقدام بجنگ آنان بر ما حرام است و حرام است که آنان را غافل گیر کنیم و بر آنان شبیخون زنیم و به کشتار و تحریق و سوزاندنشان بپردازیم و پیش از آنکه دعوت اسلام را بایشان اعلام کنیم و معجزات نبوت و دلایل قانع کنندهای که ایشان را به اجابت راهنمائیکند، حرام است که جنگ را با ایشان آغاز کنیم.
سرحسنی از پیشوایان حنفی میگوید: شایسته است بلافاصله پس از دعوت، بجنگ اقدام نشود، بلکه باید پس از دعوت یک شب بدانان مهلت داد تا درباره آن بیندیشند و تدبیر مصلحت خویش کنند. فقهاء میگویند اگر امیر سپاه، پیش از انذار و تهدید و دعوت، بیکی از آن سه چیزی که قبلا گفته شد جنگ را آغاز کرد و بطور غافلگیرانه و در شبیخون بعضی از دشمنان را به قتل رساند، ضامن خونبهای جان آنها است.
بلاذری در فتوح البلدان نوشته است، که اهل سمرقند بفرماندار خویش «سلیمان بن ابی السری» گفتند: که براستی «قتیبه بن مسلم باهلی» بما خیانتکرد و ظلم نمود، درحالیکه خدا عدالت و انصاف را اظهار کرده است پس بما اجازه بده تا برای شکایت از او هیاتی را پیش امیرالمومنین ارسال داریم، اگر ما حقی داشته باشیم او حق ما را میدهد چون ما بدان حق نیاز داریم سلیمان بدانان اجازه دادکه هیاتی را بحضور امیرالمومنین «عمر بن عبدالعزیز» گسیل داشتند چون عمر بن عبدالعزیز بر شکایت ایشان اطلاع یافت طی نامهای به سلیمان نوشت که: همانا اهالی سمرقند از ظلم و ستمی که بدانان رسیده است بمن شکایتکردهاندکه قتیبه بر آنان حملهکرده و آنان را از سرزمینشان بیرون رانده است، همینکه نامه من بدست شما رسید، آنان را در محضر قاضی بنشان تا قاضی بشکایت آنان رسیدگی کند. اگر قاضی بنفع آنان رای داد، سربازانت را به اردوگاه و سرزمین خودشان برگردان همانگونه که پیش ازحمله قتیبه بودید و بهمان حال پیش ازجنگ برگردید.
سلیمان «جمیع بن حاضر» را بعنوان قاضی و داور تعیین نمود و او حکمکرد که سربازان اعراب از سمرقند بیرون روند و باردوگاه خویش پیش از فتح سمرقند برگردند، و آنگاه به مقابله اهالی سمرقند برخیزند، که آنگاه یا مجدداً صلح تازهای برقرار سازند، یا اینکه بزور سمرقند را فتحکنند.
مردم «سند» گفتند ما بدانچه روی داده است، راضی هستیم و جنگ را تجدید نمیکنیم. چون مردمان صاحب رایشان گفتند: ما با این قوم اختلاط کردیم و آمیختیم و آنان بما تامین دادهاند و ما نیز بدانان تامین دادهایم و اگر دوباره با آنان بجنگیم نمیدانیم چه کسی پیروز میشود و اگرما پیروز نشویم کینه و دشمنی آنان را برای خودکسب میکنیم، لذا کار را بهمان حالگذاشتندکه شده بود و راضی شدند و بعد از اینکه عدالت اسلام را دیدند و از آن خشنود شدند، دیگر بنزاع برنخاستند و از عدالت اسلام خشنودگشتند و داوطلبانه و با اختیار کامل اسلام را پذیرفتند. و سراغ نداریم که هیچ قومی در عدالت و مراعات انصاف بدان حد رسیده باشد.