نمونههائی از قضاوت در صدر اسلام
ابونعیم درحلیه الاولیاء آورده است، که حضرت علی زره خویش را نزد یک نفر یهودی یافت که آن را برداشته بود و آن را شناخت و گفت این زره مال من است که از شترم افتاده است. آن یهودی گفت: زره مال من است و در دست من است. سپس یهودی گفت حکم بین من و تو قاضی مسلمین باشد. پس پیش شریح قاضی رفتند چون شریح حضرت علی را دید، که بطرف او میرود، شریح جای خود را خالی کرد و علی آنجا نشست، سپس گفت: ای شربح اگر طرف دعوی من از مسلمین بود در نشستن با او مساوی مینشستیم، و لی از پیامبرصشنیدهام که گفت: با اهل ذمّه مساوی منشینید تا آخر حدیث.
شریح گفت: ای امیرالمومنین چه میخواهی. علی گفت: زره و جوشن من از شترم افتاده است و این یهودی آن را برداشته است.
شریح گفت: ای یهودی توچه میگوئی. او گفت زره و جوشن مال من است و در دست من است. شریح گفت: بخدای قسم ای امیر مومنان تو راست میگوئی که زره از آن تو است، و لیکن دو شاهد لازم است.
پس او قنبر و حسن فرزندش را خواند و آنان شهادت دادند که این زره از آن حضرت علی است. شریح گفت: گواهی عبدت و بندهات را میپذیرم و لی گواهی پسرت را نمیپذیرم.
حضرت علی گفت: مادرت بعزایت بنشیند، مگر نشنیدهای که عمر خطاب گفت: پیامبرصگفت: حسن و حسین سید و آقای جوانان اهل بهشتند. شریح گفت: چرا شنیدهام. علی گفت: آیا شهادت سرور جوانان اهل بهشت را نمیپذیری؟ سپس گفت: ای یهودی آن زره را بردار که از آن تو است. یهودی گفت: امیرمومنان با من پیش قاضی مسلمانان آمد و بدان رضایت داد و قاضی بنفع من حکم داد و او راضی شد. بخدای سوگند تو راست گفتی، ای امیر مومنان که آن زره از آن تو است و از شتر تو افتاد و من آن را برداشتم اینک: «أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله»که اسلام آورد و حضرت علی آن را با نهصد قیمت گذاریکرد. این شخص در جنگ صفین به شهادت رسید.