آرایش مرد برای همسرش
مستحب است که مرد نیز خود را برای همسرش بیاراید. ابن عباسگفت:
همانگونه که زنم خود را برای من میآراید، من نیز خود را برای او میآرایم. چقدر دوست دارم که او به تمام و کمال خود را برای من آرایش دهد و حق مرا به کمال بدهد تا مستحق و سزاوار این باشد که من نیزبه تمام و کمال خود را برای او بیارایم و حق او را بکمال بدهم. چون خداوند میفرماید: ﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِی عَلَیۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ﴾[البقرة: ۲۲۸]. «همانگونه که زنان موظف بادای حقوق مردان هستند مردان نیز موظف بادای حقوق زنان میباشند چه همانگونه که حقوقی بر آنها است آنان نیز حقوقی دارند».
قرطبی درباره این سخن ابن عباس میگوید: علماگفتهاند: زینت و آرایش مردان بر حسب احوال آنان تفاوت میکند و اختلاف دارد و برای هرکس در اوضاع و احوال یکنوع زینت و آرایش سزاوار و سازگار است. چه بسا یکنوع آرایش در یک و قت مناسب است و در و قتی دیگر سزاوار نیست و آرایشی برای جوانان شایسته است و آرایشی برای پیرمردان شایسته است و شایسته و سازگار با جوانان نیست. و درباره لباس نیز چنین است درهمه اینها باید مرد بگونهای رفتارکندکه با او سازگار و با سن و احوال او تناسب داشته و زنش را خوشحال کند و توجه او را از دیگر مردان بسوی خویش جلب نماید". سپس گوید: استعمال مواد خوشبو و مسواک و خلال دندان و نظافت و پاکیزگی و تراشیدن موی زاید و گرفتن ناخن اینها چیزهای آشکاری است که موافق طبع همه میباشد. خضاب برای مردان مسن و انگشتری برای پیران و جوانان زینت و آرایش است. مرد باید اوقاتی را برگزیند که زن نیاز به مردان دارد که در آن اوقات او را بینیاز سازد و موجب عفت وی شود و او را از نگاه و سرکشیدن بدیگر مردان غنی سازد. اگر مرد در خود عجز و ناتوانی یافت که نمیتواند حق همخوابگی زن را ادا نماید بر وی است که با استعمال داروهای مقوی و مخصوص این کار خود را تقویت کند تا حق زن را ادا نماید و موجب عفت او گردد .
داستان ام زرع
از عایشه روایت شده استکه: یازده زن با هم نشستند و پیمان بستند که هیچ خبری را درباره اوصاف شوهران خویش از همدیگر پنهان نکنند:
زن اول گفت: شوهر من چون گوشت شتر لاغر و غیر مرغوب است که بر قله کوه صعب العبور و اقع شده باشد که نه راه آنکوه آسان است که از آن بالا رفت و نه گوشت آن شتر چرب و مرغوب است، که برایش سختی را تحملکرد]یعنی شوهرش بسیار بخیل و بد اخلاق است و انسان از او مایوس میشود - زن دومی گفت: من از خبر بیفایده بودن شوهر خود سخن نمیگویم و خبر او را فاش میسازم. خبر او بسیار دراز است و معایب او بسیار است میترسم چیزی از آن را ترک بکنم، لذا با اشاره بدان اکتفا میکنم. و تنها میگویم که رگها و عصبهای اندام او پیچیدهاند و رگها و عصبهای شکمش نیز چنین است -یعنی ظاهر پوشیده و باطن بدی دارد و عیوب بسیار و روح پیچیده و بدور از مکارم اخلاق دارد-.
زن سومی گفت: شوهر من بالای بلند ناپسندی دارد و ظاهر زیبای بیمحتوی و بداخلاق است اگر درباره او سخن گویم و به وی رسد مرا طلاق میدهد و اگر درباره او سکوت کنم معلقهام نه شوهر دارم که از او استفاده کنم و نه مطلقهام که شوهر دیگر اختیارکنم - یعنی با اینکه بد اخلاق است باز هم دوستش دارم-.
زن چهارمی گفت: شوهر من مانند شبهای «تهامه» است نه بسیار سرد است و نه بسیار گرم نه از او ترسی دارم و نه رنجی.
یعنی خوش معاشرت و معتدل الحال است نه اذیت و آزاری دارد و نه بدی، از شر و بدی او ایمن هستم و بد اخلاق نیست که از معاشرت او در رنج باشم.
زن پنجم گفت: شوهر من چون بداخل خانه میآید پلنگ است و چون بخارج خانه میرود شیر است و ازآنچه به من سپرده است بازخواست نمیکند -یعنی چون پلنگ با شرم و حیاء است و شر و بدی اندک دارد بسیار میخوابد و بسیار جهنده است او را میستاید. و دربیرون خانه بردشمنان چون شیر است و جوانمرد و سخی طبع و مسامحهگر است-.
زن ششم گفت: شوهر من چون میخورد فراوان میخورد و پر طمع است. و چون مینوشد تا ته مینوشد و چیزی را باقی نمیگذارد. و چون میخوابد لحاف را تنها بخود میپیچد و ازمن رویگردان است. و بچیزی دست نمیکشد و از کسی دلنوازی نمیکند یعنی چون کسی ناتوان و تنبل میخوابد و به امور زناشوئی توجهی ندارد.
زن هفتم گفت: شوهر من بیبهره و احمق است و هیچگونه خاصیتی ندارد و همه دردها و علتهای مردم در وی جمع است یا سرت را میشکند یا تنت را مجروح میسازد یا هردو را بر تو جمع میکند]یعنی او زنان را میزند یا سر میشکند یا تن را زخمی میسازد یا هردو را انجام میدهد.
زن هشتم گفت: شوهر من چون خرگوش نرم و ملایم و چون گیاه «زرنب» خوشبو و معطراست]یعنی نرم و لطیف و خوشبو است-.
زن نهم گفت: خانه شوهرم دارای ستون بلند است و بند شمشیرش بلند است و شجاع و دلیر است. خاکستری خانهاش فراوان است پس جوانمرد و سخی طبع و مهمان نواز است. و خانهاش از انجمن و عامه مردم، نزدیک و در دسترس همه میباشد.
زن دهم گفت: شوهر من مالک است، میدانی مالک کیست؟ مالک از این هم بهتر است. او شترانی دارد که خوابگاههای فراوان دارند. آنها را کمتر بچرا میفرستند تا برای ذبح و پذیرائی از مهمان آماده و دردسترس باشند و چون صدای عود و موسیقی شنیدند میدانند که و قت آن رسیده است که برای مهمان ذبح شوند. اینست مالک.
زن یازدهم گفت: شوهر من ابوزرع است ابوزرع کیست؟ گوشهایم را از گوشواره طلا و لولو سنگین کرده است. و اندامهای تنم را ازگوشت مملو نموده است یعنی نعمتهای او آنقدر زیاد است که چاق و فربه شدهام -مرا خوشحال نموده و بزرگ میدارد، پس خود را بزرگ و خوشحال میدانم- من در خانوادهای بودم که گوسفندان اندک داشت و با زحمت و تلاش مرا بچنگ آورد و مرا بخانوادهای بردکه دارای اسب و شتر و خرمن و خرمنکوب و غربال بود. پیش او سخن میگویم اومرا تقبیح نمیکند و نازمرا میکشد و سخن مرا رد نمیکند. بامدادان تا دیرگاه میخوابم او مرا بیدار نمیکند، چون خدمتگذار داریم که کارهای خانه را انجام دهد و پیش او انواع نوشابهها را با تانی و آرامی مینوشم.
اما ام ابی زرع، میدانی ام ابی ازرعکیست؟کاسهاش همیشه پر است و لبریز میباشد و خانهاشگشاد و سیع است.
پسر ابوزرع میدانی او کیست؟ خوابگاهش کوچک است باندازه کشیدن شمشیر از غلاف، یعنی تنها در آنجا میتوان شمشیر از غلاف کشید، خوراکش بازوی بزغاله است - اندک میخورد - یعنیکار این پسر بر وی بسیار آسان است چون و قت قیلوله و خواب نیمروزی و ارد میشود، بسیار اندک میخوابد و زود میرود و نیازی به طعام ندارد و چون طعام بخورد بقدر اندک و سد رمق اکتفا مینماید پس او ظریف و لطیف است -دختر ابوزرع میدانی او کیست؟.
او مطیع پدر و مادر است و جامه خویش را پر میسازد یعنی بکمال جسمانی رسیده است - و او مایه خشم و غیظ هووی خویش است یعنی آنقدر با نعمت و نیکو است که مورد حسادت او است -
جاریه کنیز ابوزرع میدانی اوکیست؟ او راز ما را فاش نمیسازد و طعام و خوراک ما را خوب میپزد و درآن خیانت نمیکند و خانه را نیکو تمییزو نظافت مینماید، ابوزرع و قتی از خانه بیرون میرود که ظرف او پر از شیر باشد، یعنی بامداد زود بیرون میرود، به زنی میرسدکه دو بچه همراه داردکه چون دو بچه پلنگ بودند و درآغوش او دو دانه انار مییافتند - یعنی زن جوان و کم سن و سال بود و بچههایش درآغوش او بازی میکردند و از پستانهایش شیر میخوردند -مرا طلاق داد و با او ازدواجکرد.
من بعد از او با مرد شریف و بزرگواری ازدواجکردم که بر اسب چابک سوار بود و نیزه خطی داشت و بجنگ میرفت و غنایم فراوان برایم بازمیآورد و از هر حیوانی یک جفت به من میداد و میگفت: ای ام ازرع خودت بخور و با خویشاوندان نیزصله رحم بجای آرو بدانان نیزبده و بخوران. اگرهمه آنچه که او به من میدادگردآوری میکردم بهکوچکترین دیگ پخت و پز ابوزرع نمیرسید. عایشهگفت: پیامبرصگفت: من برای تو مانند ابوزرع، برای ام زرع بودم این حدیث را شیخان -بخاری و مسلم -و نسائی روایتکردهاند.