فقه السنه

فهرست کتاب

اینک اصنا‌ف هشتگا‌نه‌ای که در آیه ‌آمده ا‌ست به تفصیل بیا‌ن می‌شود

اینک اصنا‌ف هشتگا‌نه‌ای که در آیه ‌آمده ا‌ست به تفصیل بیا‌ن می‌شود

۱ و ۲ ‌فقراء و مسا‌کین

نیازمندانی که بقدر کفاف زندگی ندارند و در برابر آنان اغنیاء هستند که هرچه بدان نیازمند هستند، دارند. و قبلا گفتیم هرکس باندازه حد نصاب زکات‌، بیش از نیازمندی‌های اصلی خود و فرزندان و عیالش داشته باشد، غنی و ثروتمند محسوب می‌شود. نیازمندی‌های اصلی عبارت است از: خوردنی و آشامیدنی‌، پوشاک‌، مسکن‌، و سیله ایاب و ذهاب‌، و سایل کار و چیزهایی که نمی‌توان از آن بی‌نیاز شد.

بنابراین هرکس به این اندازه نداشته باشد او فقیر است و مستحق زکات می‌باشد، چون در حدیث معاذ آمده است: «تؤخذ من أغنیائهم وترد على فقرائهم» بنابراین مال را ازمالک حد نصاب که غنی محسوب می‌شود،‌ گرفته و به فقراء یعنی مساکینی که فاقد حدنصاب می‌باشند، داده می‌شود. پس‌کسی که به اندازه حد نصاب نداشته باشد فقیر است. از نظر نیازمندی و تنگدستی و استحقاق داشتن‌گرفتن زکات بین فقیر و مسکین تفاوتی وجود ندارد و اینکه در آیه هردو ذکر شده‌اند با سخن ما منافات ندارد زیرا مساکین خود قسمتی از فقراء می‌باشند که دارای اوصاف و یژه‌ای هستند و همین داشتن اوصاف و یژه‌، برای اعتبار مغایرت کافی است. در حدیث نیز آمده است‌ که مساکین همان فقرائی هستند، که از گدائی و تکدی پرهیز می‌کنند و مردم هـم حال فقر و تنگدستی آنان را نمی‌فهمند. چون آنان علاوه بر اینکه حال خویش را اظهار نمی‌دارند، و انمود می‌کنندکه حال‌شان خوب است.

از ابوهریره روایت است‌ که‌، پیامبرصفرمود: «لیس المسكین الذی ترده التمرة والتمرتان، ولا اللقمة واللقمتان، إنما المسكین الذی یتعفف، اقرءوا إن شئتم: لا یسألون الناس إلحافا»«مسکین‌کسی نیست که نیازوی با یک دانه یا دودانه خرما و یک لقمه یا دو لقمه غذا برآورده شود (‌گدا نیست‌) بلکه مسکین‌کسی است‌ که از تکدی پرهیز می‌کند و در و صف مسکین این آیه صدق می‌کند: -‌به اصرارچیزی را ازمردم نمی‌خواهند -». و در روایتی دیگر آمده است: «‌‌مسکین‌کسی نیست که برای یک لقمه و دولقمه و یک دانه خرما و دو دانه خرما پیش مردم برود بلکه مسکین و مستمندکسی است‌ که نیازمند است و لی نیازمندی خود را اظهار نمی‌کند و مردم متوجه حال او نمی‌شوند به وی صدقه و زکات داده می‌شود، و لی او خود چیزی از مردم درخواست نمی‌کند». به روایت بخاری و مسلم.

چه مقدار از زکات باید به فقیر داد؟:

با توجه به اینکه هدف از زکات‌، آنست که فقیر کفاف زندگی داشته و نیاز وی برآورده شود، لازم است آنقدر به وی داد، که نیازش برآورده شود و همواره کفاف زندگی داشته باشد و این مقدار با توجه به احوال و اشخاص‌، متفاوت مختلف است.

حضرت عمر بن خطاب گفت: «‌‌هرگاه خواستید زکات را به مستمند بدهید آنقدر به وی بدهید که بی‌نیاز گردد. قاضی عبدالوهاب گفته است: امام مالک برای آن مقدار حد معینی قایل نشده است‌، چون او گفته است: می‌توان زکات را به‌کسی داد که دارای مسکن و خدمتگزار و و سیله ضروری ایاب و ذهاب باشد. و از محتوای احادیث می‌توان‌، استنباط کرد که برای فقیر جایز است‌، بدان اندازه که کفاف زندگی خود را تامین‌کند و در مدت زندگی بی‌نیازگردد، از مردم یاری طلبد. از قبیصه بن مخارق هلالی روایت است که گفت: من برای اینکه صلحی بین دو طرف برقرار شود، متحمل و امی و دینی گشتم و به حضور پیامبرصرفتم و دراین باره ازاو یاری طلبیدم‌، او فرمود: «‌‌اینجا بمان تا اینکه برایمان اموال زکات می‌آورند، آنوقت سهمی به تو خواهیم داد». سپس فرمود: «‌‌ای قبیص تنها در سه مورد طلب کمک و تکدی جایز است: مردی در راه اصلاح و کارهای خیر، دینی و و امی بگردنش افتاده است‌، برایش روا می‌باشد طلب کمک و دریوزگی‌کند، تا و ام خویش را باز پرداخت نماید و بشکند. مردی دچار حادثه‌ای می‌گردد که همه مال و دارائی خود را از دست می‌دهد برای او رواست تا اینکه کفاف زندگی بدست می‌آورد و خود را بی‌نیاز می‌سازد، دریوزگی و تکدی‌کند. مردی دچار فقر و فاقه می‌گردد، بگونه‌ای که سه نفر از خردمندان قومش فقر و فاقه او را تصدیق و گواهی می‌کنند، برای او نیز رواست تا اینکه ‌کفاف زندگی و بی‌نیازی خود را بدست می‌آورد در یوزگی و طلب کمک کند. به غیر از این‌ها که برشمردم ای قبیصه دریوزگی حرام است و آنچه که از اینراه ‌کسب‌ کند حرام و خوردنش ناروا است». به روایت احمد و مسلم و ابوداود و نسا ئی.

آیا می‌توان به ‌کسی که نیرومند و دارای قدرت ‌کسب است زکات داد؟:

کسی که نیرومند و دارای قدرت‌کار است حکـم غنی را دارد نباید به وی زکات داد.

۱- ‌از عبیدالله بن عدی الخیار روایت است‌که: دو نفر به من خبر دادند و گفتند:

درحجه الوداع‌، پیش پیامبرصرفتیم که ایشان مشغول تقسیم زکات بودند و ما نیز از او سهمی درخواست نمودیم‌، او ما را سرتا پا نگریست و ما را نیرومند و چابک دید و فرمود: «إن شئتما أعطیتكما، ولا حظ فیها لغنی، ولا لقوی مكتسب»«اگر بخواهید، به شما نیز می‌دهم‌، و لی در زکات برای کسی که بی‌نیاز باشد و یا نیرومند و قادر به کسب جهت تامین معاش خود باشد، سهمی نیست». به روایت ابوداود و نسائی. خطابی گفته است: از این حدیث بر می‌آید که اگر برای کسی مالی سراغ نداشتیم او را فقیرو بی‌چیز به حساب می‌آوریـم و همچنین تنها ظاهر نیرومند و چابک اشخاص معتبر نیست بلکه باید قادر به کسب نیز باشند، آنوقت زکات بدانان داده نمی‌شود. چه هستند کسانی که نیرومند و دارای قدرت جسمانی هستند و لی خوب نمی‌توانند کارکنند و کاری از دستشان بر نمی‌آید. بنابراین چنین شخصی ازگرفتن زکات منع نخواهد شد، بدلیل همین حدیث.

۲- از ریحان بن یزید، از عبدالله بن عمرو روایت است که‌، پیامبرصفرمود: «لا تحل الصدقة لغنی ولا لذی مرة سوی»«زکات برای کسی که بی‌نیاز باشد و همچنین برای کسی که دارای صحت بدن و توان کار است و تاب تحمل رنج دارد حلال نیست». به روایت ابوداود و ترمذی که او آن را «‌‌صحیح»‌ دانسته است. این بود مذهب امام شافعی و امام احمد و اسحاق و ابوعبید.

حنفی‌ها می‌گویند: اگر شخصی نیرومند و سالم بود و دویست درهم و بیشتر از آن نداشت‌، می‌توان به وی زکات داد.

نووی گفته است: از غزالی سوال شد؟ آیا می‌توان از سهم فقراء به شخص نیرومندی از خانواده محترمی که عادت به کار بدنی ندارد زکات داد؟ گفت: آری. و این سخن صحیح است چه مقصود حرفه و کاری است که شایسته شان و حال او با شد.

کسی که حد نصاب زکات دارد و لی دارائی او برای زندگیش کفایت نمی‌کند:

اگر کسی از یکی از انواع مال خود دارای حد نصاب زکات باشد، و لی بعلت کثرت عیال یا تورم و بالا بودن نرخ اجناس نتواند کفاف زندگی خویش را تامین کند، این شخص از بابت اینکه دارای حدنصاب زکات است‌، غنی محسوب و از بابت اینکه دارائی وی کفایت زندگی او را نمی‌دهد، او فقیر و مستحق زکات می‌باشد. نووی گفته است: اگر کسی آب و ملکی داشته باشد،‌ که درآمد آن کمتر از کفاف زندگی او باشد، او فقیر محسوب می‌شود و باید از زکات آنقدر به وی داد، تا زندگیش اداره شود. و نباید وی را به فروش آب و ملکش مکلف ساخت.

در کتاب «‌‌المغنی»‌ آمده است: میمونی گفته است: با امام احمد ابن حنبل سخن داشتم‌، و گفتم: ‌گاهی پیش می‌آید، که مردی شتران و گوسفندانی دارد، که زکات آن‌ها و اجب است‌، مع الوصف او فقیر است و گاهی امکان دارد که او چهل راس ‌گوسفند و مستغلاتی داشته باشد که زندگی وی راکفاف نمی‌دهد. آیا می‌توان به چنین شخصی زکات داد؟ او گفت: آری. زیرا او آنقدر ندارد که بی‌نیاز باشد و قادر به کسبی نیست‌، که زندگی وی را کفاف دهد. بنابراین می‌توان از زکات سهمی بگیرد، همانگونه که اگر اموالی داشت که به حد نصاب زکات نمی‌رسید، می‌توانست سهمی از زکات بگیرد.

٣- عاملان جمع آوری زکات

عاملان جمع آوری زکات کسانی هستند که امام مسلمین یا نائب وی آنان را به جمع آوری زکات می‌گمارد و همچنین نگهبانان اموال زکات و چوپانان و نویسندگان امور دفتری اموال زکات نیز حکم عاملان را دارند.

عاملان باید مسلمان باشند و از کسانی نباشند، که زکات برای آنان حرام است. مانند: بنی‌هاشم و بنی‌مطلب از آل رسولص. از مطلب بن ربیعه بن حارث بن عبدالمطلب روایت است که: او و فضل بن عباس نزد پیامبرصرفتند و به وی عرض‌کردند: ما آمده‌ایم که ما را نیز به جمع آوری زکات و صدقات بگماری تا از اینراه سودی که به مردم می‌رسد، به ما نیز برسد و ما هم همان کاری را که مردم برایت انجام می‌دهند، انجام دهیـم. او فرمود: «إن الصدقة لا تنبغی لمحمد، ولا لال محمد، إنما هی أوساخ الناس»«بی‌گمان زکات برای محمد و آل او لازم نیست‌، چه آن چرک مردم است». به روایت احمد و مسلم. و در روایتی دیگر آمده است: «لا تحل لمحمد، ولا لال محمد»عاملان می‌توانند از جمله اغنیاء و مردمان بی‌نیاز باشند و زکات را نیز دریافت کنند. از ابوسعید روایت است که پیامبرصفرمود: «لا تحل الصدقة لغنی، إلا لخمسة: لعامل علیها، أو رجل اشتراها بماله، أو غارم، أو غاز فی سبیل الله، أو مسكین، تصدق علیه منها فأهدى منها لغنی» «زکات برای کسی که بی‌نیازباشد حلال نیست مگر برای پنج دسته از اغنیاء: عامل جمع آوری زکات‌، یا مردی که اموال زکات را با مال خود می‌خرد، یاکسی که مقروض است‌، یاکسی که در راه خدا جهاد می‌کند، یاکسی که مسکین است و به وی زکات داده‌اندکه او می‌تواند از آن چیزی را به شخص بی‌نیاز هدیه ‌کند». به روایت احمد و ابوداود و ابن ماجه و حاکم که گفته است بنا بر شروط شیخین «‌‌صحیح»‌ است. زکاتی که عاملان می‌گیرند اجرت اعمال آنان به حساب می‌آید.

از عبدالله سعدی روایت است که: او از شام به خدمت عمر بن خطاب و ارد شد و عمر به وی گفت: آیا راست است که تو برای مسلمانان کاری انجام می‌دهی و مزدی بابت انجام آن نمی‌پذیری‌؟ عبدالله گفت: آری‌، من اسب‌ها و بندگانی دارم و حالم خوب است و می‌خواهم‌، کارم بخششی باشد برای مسلمانان. عمر به وی گفت: من نیز همان چیزی را که تو خواسته‌ای‌، خواسته بودم‌، که پیامبرصبه من مال می‌داد و من می‌گفتم: آن را به‌کسی بده که از من نیازمندتر است‌، او یکبار مالی را به من داد و من گفتم: آن را به‌کسی بده که بیشتر از من بدان نیازدارد. او فرمود: «ما آتاك اللهمن هذا المال، من غیر مسألة، ولا إشراف فخذه فتموله أو تصدق به، ومالا، فلا تتبعه نفسك»«آنچه که خداوند از این مال -‌زکات -‌به تومی‌دهد، بدون اینکه خود آن را طلب کرده باشی یا بدان چشم دوخته باشی‌، آن را بگیر خود در آن تصرف کن یا آن را به دیگران ببخش و مالی را که نفست بدنبال آن نیست بگیر». به روایت بخاری و نسائی.

اجرت عامل زکات باید بقدر کفایت وی باشد. ازمستورد بن شداد روایت است که‌، پیامبرصفرمود: «من ولی لناس عملا ولیس له منزل فلیتخذ منزلا، أو لیست له زوجة فلیتزوج، أو لیس له خادم فلیتخذ خادما، أو لیست له دابة فلیتخذ دابة، ومن أصاب شیئا سوى ذلك فهو غال»«‌اگرکسی سرپرستی کاری را برای مردم به عهده گرفت و خانه‌ای نداشت‌، خانه‌ای برای خویش تهیه‌کند و یا اگر زن نداشت زن بگیرد یا خادم نداشت خادمی برای خویش نگه دارد، یا و سیله ایاب و ذهاب نداشت و سیله‌ای برای خود تهیه کند، و اگر کسی غیر از این‌ها برای خویش بگیرد ستمکار و متجاوز است». به روایت احمد و ابوداود و سند روایت آن «‌‌صالح»‌ ا ست.

خطابی ‌گفت: تاویل این حدیث بدو گونه است:

اول‌، اینکه گرفتن خادم و تهیه مسکن که برای او مباح است از جمله اجرت المثل او به حساب می‌آید و او حق ندارد غیر از آن از چیزی دیگر استفاده کند.

دوم‌، اینکه: ‌کارگزار مسکن و خدمتگزار داشته باشد. اگر مسکن و خادم نداشت باید خادمی برای وی استخدام شود و اجرت المثل وی را به وی بدهند کافی است و باید منزلی برایش‌کرایه شودکه تا مدت زمانی که بر سرکار است در آن سکونت کند.

٤- مولّفة القلوب

اینان جماعتی و گروهی هستند که بدین‌وسیله از آنان دلجوئی بعمل می‌آید و تمایل آنان به اسلام یا تثبیت دل آنان براسلام اراده خواهد شد، برای اینکه اسلام در دلشان سست است‌، یا اینکه بدین‌وسیله شرشان‌، از سر مسلمانان دفع می‌گردد و یا اینکه بدین‌وسیله برای دفاع از اسلام جلب می‌شوند.

فقهاء مولفة القلوب را به دو دسته مسلمان و کافر تقسیم کرده‌اند:

مولفة القلوب مسلمان چهـار قسمند:

۱- گروهی که از بزرگان و رهبران مسلمانان می‌باشند. همانگونه که حضرت ابوبکر به عدی بن حاتم و زبرقان بن بدر سهمی از زکات داد، برای اینکه در میان قوم خود از احترام و ارج و یژه‌ای برخوردار بودند. اگرچه مسلمان خوبی نیز بودند.

۲- رهبران مسلمانان که سست ایمان هستند و قوم‌شان از آنان سخن شنوی دارند، سهمی از زکات بدانان داده می‌شود، تا دل‌شان بر ایمان تثبیت گردد و ایمان‌شان نیروگیرد و خود و قومشان در جهاد و دیگر فعالیت‌های اسلامی شرکت کنند. مانند همان اشخاصی که پیامبرصاز غنایم «‌‌هوازن‌«‌ عطایای فراوان بمنظور دلجوئی بدانان بخشید، که از آزاد شدگان تازه مسلمان مکه بودند و در میان‌شان منافق و سست ایمان وجود داشت و بعداً اسلام در دل بیشترشان جای گرفت بخوبی اسلام را پذیرفتند.

۳- گروهی از مسلمانان که مشغول مرزداری می‌باشند و در مرز سرزمین دشمن بسر می‌برند، بدانان نیز سهمی از زکات داده می‌شود تا بخوبی از عهده دفاع برآیند و جلو تهاجم دشمن به مسلمانان را بگیرند. صاحب تفسیر «‌‌المنار»‌ می‌گوید: این عمل عبارت است از «‌‌مرابطه‌«‌ و مرزداری که فقهاء آن را داخل در سهم «‌‌فی سبیل الله»‌ می‌دانند، همانگونه که جنگ در راه مرزداری جزو «‌فی سبیل الله» است. امروز گروهی از مسلمانان هستند، که کافران از آنان دلجوئی می‌کنند تا آنان را تحت حمایت خویش یا به کیش خویش درآورند. اگر از سهم «‌فی سبیل الله»‌ یا «‌‌مولفه القلوب»‌ بدانان داده شود تا مغلوب کافران نشوند، شایسته‌تر است.

امروز به عیان می‌بینیم که دولت‌های استعمارگر، می‌خواهند مسلمانان را به بندگی خود کشیده و یا آنان را از دین خود برگردانند. و برای اینکار سهمی از اموال دولتی را به دلجوئی از مسلمانان اختصاص داده‌اند، تا بعضی را به پذیرش دین نصاری و اداشته و بعضی را بزیر حمایت خود بکشانند، تا دولت‌های اسلامی را به مشقت انداخته و و حدت اسلامی را متلاشی سازند. آیا بهتر نیست که مسلمانان خود اینکار را بکنند؟.

۴- گروهی که عاملان جمع‌آوری زکات به حمایت آنان نیازمندند که جز با استفاده از نفوذ کلام و تاثیر آنان نمی‌توان از مانعین زکات‌، زکات گرفت. مگر اینکه با آنان جنگید که اگرسهمی از زکات بدانان داده شود، ضررش برای حکومت اسلامی کمتر و مصلحتش بیشتر است.

اما مولف القلوبی که کافر هستند دو دسته‌اند:

۱- کسانی که از آنان دلجوئی بعمل می‌آید به امید اینکه ایمان بیاورند، همانگونه که پیامبرصبهنگام فتح مکه به صفوان بن امیه امان داد و اوراکه غائب بود، چهار ماه مهلت داد تا درباره کار خویش بیندیشد و راهی برای خود انتخاب کند. سپس او حاضرگردید و پیش ازاینکه اسلام بیاورد همراه مسلمانان در جنگ «‌‌حنین»‌ شرکت کرد. چون پیامبرصبرای جنگ «‌‌حنین»‌ بیرون رفت «‌‌اسلحه‌«‌‌، او را بعاریت‌گرفت. پیامبرصشتران فراوانی را که بار داشتند و در دره‌ای بودند به وی بخشید. اوگفت: بخدای سوگند این بخشش کسی است که از فقر و تنگ‌دستی نمی‌ترسد. و گفت:

پیامبرصعطایائی به من می‌داد در حالیکه او مبغوض‌ترین مردم پیش من بود و همچنین به من عطایائی می‌بخشید که در اثر آن‌، محبوب‌ترین مردم به نزد من گشت.

۲- کسی که از وی گمان شرو بدی‌، برای مسلمین می‌رود بامید اینکه‌، شروی را دفع کنند، مقداری از زکات را به وی می‌دهند.

ابن عباس گفت: ‌گروهی به خدمت پیامبرصمی‌آمدند، هرگاه پیامبرصبدانان چیزی می‌بخشید و عطایائی بدانان می‌داد، از اسلام ستایش می‌کردند و می‌گفتند اسلام دینی است نیکو، و هرگاه آنان را از عطایا محروم می‌کرد، از اسلام بد می‌گفتند و عیبجوئی می‌نمودند. از جمله این اشخاص ابوسفیان بن حرب و اقرع بن حابس و عینیه بن حصن بودند که پیامبرصبه هریک از آنان یکصد شتر بخشید. حنفی‌ها می‌گویند: حالاکه خداوند دین خود را عزیز و پیروز گردانیده است‌، سهم «‌مولفه القلوب» ساقط گردیده و دیگر بدانان سهمی تعلق نمی‌گیرد. عیینه بن حصن و اقرع بن حابس و عباس بن مرداس به نزد حضرت ابوبکر رفتند و ازوی سهم خویش را از زکات مطالبه کردند، او برای‌شان نوشت و آنان بعدا به نزد حضرت عمر رفتند و دست‌خط ابوبکر را به وی دادند،‌ که او از اعطای آن خودداری و رزید و آن دستخط را پاره ‌کرد و گفت: پیامبرصاین سهم را بعنوان دل‌جوئی و جذب شما به اسلام به شما می‌داد و حـالا اسلام نیازی به شما ندارد. اگر بر دین اسلام ثابت ماندید چه بهتر، در غیر اینصورت شمشیر بین ما و شما حاکم خواهد بود... ﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَكۡفُرۡۚ[الكهف: ۲۹]. «بگو آنچه که خدا می‌گوید حق است‌، هر کس می‌خواهد ایمان بیاورد و هر کس می‌خواهد کفر پیشه کند».آن اشخاص به سوی ابوبکر برگشتند و گفتند: توخلیفه هستی یا عمر؟ توبه ما دستخط دادی و عمر آن را پاره‌کرد. ابوبکر گفت: عمر خلیفه است اگر بخواهد.

حنفی‌ها گفته‌اند: حضرت ابوبکر با این عمل حضرت عمر موافقت کرد و هیچ‌کس از اصحاب پیامبرصبا این کار مخالفت نکرد. همانگونه که عثمان و علی نیز بعداً سهمی از زکات به مولفه القلوب ندادند.

می‌توان در جواب حنفی‌ها گفت: این عمل اجتهادی است از حضرت عمر و او به رای خویش تشخیص داده است که بعد از اینکه اسلام تثبیت شده است و نیرو گرفته‌، دیگر مصلحت نیست به اینگونه اشخاص سهمی داده شود. چون دیگر از مرتد شدن آنان ضرری متوجه اسلام نخواهد شد. و اینکه بعداً حضرت عثمان و حضرت علی سهمی به مولفه القلوب نداده‌اند، دلیل بر سقوط سهم آن‌ها نیست. چون ممکن است در آنوقت نیازی به دل‌جوئی از هیچکس از کفار نبوده باشد و این منافی با ثبوت آن نیست. اگر یکی از پیشوایان اسلامی‌، در هر زمان‌، نیازی بدین عمل بیند، اشکالی ندارد. چون عمده دلیل در اینگونه مسائل قرآن و سنت نبوی است و نمی‌توان از آن‌ها عدول‌ کرد.

احمد و مسلم از انس روایت کرده‌اند که: «‌در قبال مسلمان شدن‌، هر چیزی را از پیامبرصطلب می‌کردند موافقت می‌فرمود، مردی پیش او آمد و از او کمک مالی خواست‌، پیامبرصدستور داد: گله‌ای از گوسفندان زکات که در بین دوکوه می‌چریدند به وی بدهند. آن مرد به میان قوم خود، برگشت و گفت: بروید مسلمان شوید، براستی محمدصآنچنان بخشش میکند،‌ که گوئی هرگز از فقرو تنگدستی هراس ندارد».

شوکانی گفته است: اهل بیت پیامبرصو جبائی و بلخی و ابن مبشر(‌و مالک و احمد و روایتی از شافعی‌) زکات دادن بعنوان دل‌جوئی را جایز دانسته‌اند.

امام شافعی گفته است: نباید از کافر دل‌جوئی‌کرد و لی می‌توان به فاسق از سهم مولفه القلوب داد. ابوحنیفه و یارانش گفته‌اند باگسترش اسلام و پیروزی آن‌، سهـم مولفه القلوب ساقط گشته و به عمل ابوبکر نسبت به ابوسفیان و عینیه و اقرع و عباس بن مرداس استدلال کرده‌اند ( که قبلا از آن سخن رفت‌). و لی چنان پیداست که بهنگام نیاز می‌توان این سهم را داد. بنابراین اگر امام تشخیص دهد که گروهی حاضر به اطاعت نیستند، مگر بطمع مال دنیا یا از راه قهر و خشونت و جنگ‌، در. . این‌صورت می‌تواند سهمی به آن‌ها بدهد، گسترش اسلام در خصوص این و اقعه‌، تاثیری ندارد.

صاحب «‌‌المنار» ‌‌گفته است: ‌‌بطور کلی سخن درست و حق اینست از نظر استحقاق و موارد تفصیلی آن و مقدار مالی که از زکات به میان می‌آید و در این زمینه نیز باید رای اهل شوری ملاک باشد، همانگونه که خلفاء‌، در کارهای اجتهادی عمل می‌کردند. در اینکه عاجز بودن امام از مطیع ساختن آن‌ها را، شرط قرار داده‌اند، جای سخن است. چون این مساله کلیت ندارد و ملاک آن مشخص نیست. بلکه ملاک ترجیح‌، آن طرف است که ضررش کمتر و مصلحتش بیشتر باشد.

۵- فی الرقاب (‌در راه‌کسب آزادی و رهائی از بردگی‌)

این صنف‌، بندگان و بردگانی را که با آنان عقد کتابت بسته شده است‌، شامل می‌گردد. بنابر این از اموال زکات‌، می‌توان بدانان کمک کرد، تا خویشتن را، از قید بردگی رها سازند و آزادی خویش را بدست آورند و می‌توان با اموال زکات‌، بردگان را خرید و آزاد ساخت.

از «‌‌براء»‌ روایت است که‌، مردی به حضور پیامبرصآمد و گفت: مرا، به کاری راهنمائی کن که مرا به بهشت نزدیک و ازآتش دوزخ دور سازد. پیامبرصفرمود: «أعتق النسمة وفك الرقبة»«جانی را آزادکن و به رهائی بنده‌ای از قید بردگی مساعدت کن». گفت: ای پیامرصمگر «عتق نسمه»‌ و «‌‌فک رقبه‌«‌ یکی نیستند؟ پیامبرصفرمود: «لا، عتق الرقبة، أن تنفرد بعتقها، وفك الرقبة أن تعین بثمنها»«نخیر. عتق نسمه‌، یعنی‌، خود، تنها آن را آزاد کنی. فک رقبه‌، یعنی‌، در بهای آزادی و رهائی او از بردگی به وی کمک کنی». به روایت احمد و دارقطنی. راویان آن موثوق به هستند.

از ابوهریره روایت است که پیامبرصفرمود: «ثلاثة كلهم حق على الله عونه: الغازی فی سبیل الله، والمكاتب الذی یرید الاداء، والناكح والمتعفف»«خداوند و عده داده است که سه‌گروه را یاری نماید: ‌کسی که در راه خدا جنگ می‌کند. و بنده‌ای که با وی عقد کتابت آزادی بسته شده و می‌خواهد خود را آزادکند و کسی که می‌خواهد از راه ازدواج‌، عفت خود را نگه دارد». احمد و صاحبان سنن آن را روایت‌کرده و ترمذی آن را «‌‌حسن صحیح»‌ دانسته است.

شوکانی گفته است: علماء درباره مراد از «‌فی الرقاب»‌ اختلاف کرده‌اند:

از حضرت علی و سعید بن جبیر و لیث ثوری و اهل بیت و حنفی‌ها و شافعی‌ها و بیشتر اهل علم روایت شده است که مراد از آن بندگان «‌‌مکاتب»‌ -‌کسانی که با آنان عقد به کتابت شده- می‌باشد که از زکات بدانان یاری می‌شود، تا مبلغ موردکتابت و قرارداد را بپردازند و آزاد گردند.

از ابن عباس و حسن بصری و مالک و احمد بن حنبل و ابوثور و ابوعبید- که بخاری نیز بدان متمایل‌گشته است- و از ابن منذر روایت شده است‌ که مراد آنست بردگان با اموال زکات خریداری و آزاد شوند. و چنین استدلال ‌کرده‌اند که مکاتب داخل در حکم «غارمین»‌ است‌، زیرا او بدهکار است. بعلاوه خریدن برده‌ای برای این آزاد شود، بهتر است از کمک و یاری برده‌ای که با وی عقد به کتابت بسته شده است. زیرا گاهی به وی کمک می‌شود، و لی این کمک به آزادی وی منجرنمی گردد. چون تا زمانی که درهمی برای وی باقی باشد همچنان او برده است. و گذشته از آن‌، خریدن برده و آزاد کردن آن همیشه‌، قابل دسترسی است و امکان دارد، و لی «‌‌مکاتب»‌ چنان نیست و کمیاب است. زهری گفته است: «فی الرقاب»‌ شامل هردو می‌شود. و از ظاهر آیه نیز چنین پیدا است‌، و صاحب «‌‌منتقی الاخبار»‌ نیز بدان اشاره دارد. و از حدیث «‌‌براء»‌ که گذشت نیز برمی‌آید، که «فك رقاب‌«‌ غیر از «‌‌عتق رقاب»‌ است و «‌‌عتق رقبه»‌ و کمک به «‌‌مکاتب»‌ از جمله اعمالی است که انسان را به بهشت نزدیک و از دوزخ دور می‌سازد.

٦- الغارمون

غارمین عبارتند از بدهکارانی که دیونی را متحمل شده و باز پرداخت آن‌ها برای‌شان ممکن نیست. آنان چندگروهند:

دسته‌ای که در راه اصلاح میان مردم دیونی به‌گردن‌شان می‌افتد. یا اینکه دینی و و امی را، ضمانت می‌کنند و به گردن‌شان می‌افتد و ازمال خویش آن را می‌پردازند. یا اینکه بعلت نیاز به و ام‌، دیونی را و ام گرفته و بدهکار شده‌اند. یا اینکه در راه معصیتی که از آن توبه کرده‌اند، بدهکار شده‌اند. همه این گروه‌ها می‌توانند از اموال زکات بگیرند و دیون خود را باز پرداخت کنند.

۱- احمد و ابوداود و ابن ماجه و ترمذی که آن را «‌‌حسن»‌ دانسته از انس روایت کرده‌اند که پیامبرصفرمود: «‌لا تحل المسألة إلا لثلاث، لذی فقر مدقع أو لذى غرم مفظع ، أو لذی دم موجع»«دریوزگی جز برای سه ‌کس روا نیست‌، ‌کسی که دارای فقر شدید و کشنده است. و کسی که در راه اصلاح بین مردم و ضمانت و کفالت‌، بسیار بدهکار شده است و کسی که در راه پرداخت دیه و قصاص‌، بجای خویشاوندش بدهکارشده است. که اگر این بدهی را تحمل نکند خویشاوندش کشته می‌شود».

۲- مسلم از ابوسعید خدری روایت کرده است که: مردی در زمان پیامبرصمیوه‌هایی را خریده و از این راه دیون فراوانی متحمل گردیده بود، پیامبرصفرمود: «‌‌به وی زکات بدهید». و مردم به وی زکات دادند و لی باندازه‌ی نشدکه دیونش را باز پرداخت کند. پیامبرصبه طلبکاران وی فرمود: «خذوا ما وجدتم، ولیس لكم إلا ذلك»«بگیرید آنچه که دارد و به شما داده است و به غیر از آن چیزی دیگری نیست شما را و نمی‌توانید او را بجای باقیمانده دیون حبس‌کنید».

۳- قبلا نیز از حدیث قبیصه بن مخارق سخن گفتیم که گفت: در راه اصلاح میان مردم بدهکار شده بودم‌، پیش پیامبرصرفتم و از وی کمک خواستم که فرمود: «‌‌صبر کن تا اموال زکات پیش ما آید و از آن به توکمک کنیم...»‌. علماء گفته‌اند: «‌‌حماله‌، بمعنی دینی است که در راه اصلاح میان مردم به گردن شخص می‌افتد. در میان اعراب‌، رسم چنان بود، که هرگاه فتنه‌ای و آشوبی‌، روی می‌داد که مقتضی غرامت از بابت دیه یا چیز دیگری می‌شد، یکی از آن میان‌، برمی‌خاست و آن دیه و غرامت آن را بعهده می‌گرفت‌، تا فتنه از میان برخیزد و آشوب بخوابد و بدون شک این عمل یکی از اخلاق نیکوی آن زمان بود. هرگاه می‌دیدند که کسی از اینراه دیونی به‌گردنش می‌افتد، به کمک وی می‌شتافتند و آنقدر به وی می‌بخشیدند، تا از عهده بازپرداخت دیونش برآید. و اگر در اینراه از مردم دریوزگی هم می‌کرد آن را عیب وی نمی‌دانستند، بلکه آن را مایه مباهات وی می‌شمردند.

و برای اخذ زکات جهت پرداخت دیونش شرط نیست که حتماً از پرداخت آن عاجز باشد بلکه او می‌تواند زکات را بگیرد اگرچه دارایی او کفایت پرداخت آن دیون را نیز بکند.

٧- ‌فی سبیل الله

علم و عملی که منتهی به رضای خدا می‌شود، فی سبیل الله است. و جمهور علماء بر آن هستند که مراد از آن جهاد در راه خدا است و سهـم «‌‌فی سبیل الله»‌ را باید به مجاهدان داوطلب که از دولت حقوق نمی‌گیرند، عطا کرد. این مجاهدان سهمی از زکات می‌گیرند خواه فقیر باشند یا بی‌نیاز پیش از این نیز حدیث: «لا تحل الصدقة لغنی إلا لخمسة. الغازی فی سبیل الله...»را نقل کردیم. حج را نمی‌شود از بابت زکات «فی سبیل الله»‌ بشمار آورد. چون حج برکسی فرض می‌گردد که استطاعت مالی و بدنی را داشته باشد نه برکسی که استطاعت نداشته باشد. در تفسیر «‌المنار»‌ آمده است که: از سهم «فی سبیل الله»‌ می‌توان برای تامین راه‌های حج و تامین و توفیرآب و غذا و و سایل بهداشتی حجاج‌، مصرف کرد، اگر بودجه‌ای دیگر نداشته باشد. باز هم در آنجا آمده است: «فی سبیل الله»‌ همه کارهای عمومی و همگانی عام المنفعه و مشروع و مباح را که ملاک کار دین و دولت باشد، شامل می‌گردد. آمادگی برای جنگ با دشمن از راه خریدن اسلحه و تجهیز مجاهدان از نخستین و شایسته‌ترین مصادیق «فی سبیل الله»‌ می‌باشد. و لی بعد از اتمام جنگ این و سایل و ابزاری که جنگجویان بدان مجهز شده‌اند و از سهم «فی سبیل الله» تامین گردیده است اگر از چیزهایی باشد که ماندگار است‌، باید به «‌‌بیت‌المال»‌ برگردانده شود.

مانند اسلحه و و سایل ایاب و ذهاب و حمل و نقل و غیره. چون این چیزها به ملکیت شخص جنگجو در نمی‌آید، بلکه برای آنست که در راه خدا از آن‌ها استفاده کند. بعد از اینکه جنگ تمام شد و مجاهد ازجنگ برگشت‌، صفت «فی سبیل الله»‌ از وی زائل می‌گردد. و لی فقیر و عامل و غارم و مولفه القلوب بودن و ابن السبیل بعد از اینکه این صفت را از دست دادند، سهمی که گرفته‌اند، پس نمی‌دهند. معنی گسترده «فی سبـیل الله»‌ ساختن بیمارستان‌های نظامی و بیمار ستان‌های خیریه همگانی و جاده کشی و راهسازی و ساختن راه‌ آهن نظامی نه راه ‌آهن بازرگانی و ساختن ناوگان جنگی و بالون‌ها هواپیماهای نظامی و دژها و خندق‌ها را نیز دربرمی‌گیرد.

از جمله مهمترین مصداق هزینه سهم «فی سبیل الله»‌ در دنیای امروز ما، تربیت مبلغین و و اعظان اسلامی و گسیل داشتن و اعزام آن‌ها به کشورها و سرزمین‌های کافران‌، از طرف جمعیت‌ها و سازمان‌های اسلامی با مساعدت‌های مالی‌ کافی است.

همانگونه‌ که امروز کافران برای انتشار دین خود چنین می‌کنند.

و هزینه مدارس علوم دینی و هزینه طلاب و مدرسان علوم دینی که و ظایف شرعی خود را انجام می‌دهند و لذا نمی‌توانند به کار دیگری بپردازند نیز در مفهوم گسترده «فی سبیل الله‌«‌ مندرج است. از این سهم نمی‌توان به عالم و دانشمندی داد که بی‌نیاز است. اگرچه دانش وی برای عموم مردم نیز مفید باشد. «‌‌پایان سخن المنار».

۸- ابن السبیل = مسافر درمانده

باتفاق علماء اگر مسافری از دیار خود جدا مانده و آنقدر توانایی مالی ندارد که خود را به دیارخویش برساند، نظر باینکه فقر موقتی برایش پیش آمده است‌، باید از مال زکات آنقدر به وی داد تا بتواند به مقصد خویش برسد. مشروط برآنکه سفرش مباح بوده یا سفر معصیت نباشد.

درباره سفر مباح اختلاف کرده‌اند:

برگزیده آراء علمای شافعیه‌، آنست که می‌توان به وی زکات داد اگرچه سفرش برای گردش و سیاحت باشد. و می‌گویند ابن السبیل دو قسم است:

۱- کسی که سفر خویش را از زاد و بوم خود آغاز کرده است اگرچه در خاک میهن خود هم باشد.

۲- مسافر بیگانه‌ای که ازکشور می‌گذرد.

این دو دسته هردو می‌توانند از اموال زکات‌، سهمی بگیرند، حتی اگر قادر باشند، که از کسی هزینه سفر خویش را و ام‌گیرند و در دیارخود آنقدر داشته باشند که آن را باز پرداخت کنند، باز هـم می‌توانند از اموال زکات سهمی دریافت دارند. احمد و مالک می‌گویند فقط دومی حق دارد از سهم زکات بگیرد نه اولی. یعنی تنها می‌توان به غریبی زکات داد که از آن دیار می‌گذرد و کسی را نمی‌یابد که به وی و ام دهد و حال آنکه او در دیار خود قادر به باز پرداخت آن و ام هست. باکسی هست که به وی و ام دهد و لی او در دیار خود قادر به باز پرداخت آن نیست.

آیا زکات بایستی به هم اصناف مستحق زکات داده شود یا به بعضی از آن‌ها داده می‌شود؟

اصناف هشتگانه مستحق اخذ زکات‌، که در آیه پیش‌، از آن‌ها سخن رفت و عبارت بودند از: فقراء‌، مساکین‌، عاملان. مولفه القلوب. بردگان بمنظور کسب آزادی. غارمین‌، مسافران بی‌پول. مجاهدان فی سبیل الله. علماء درباره تقسیم و توزیع زکات بر آنان اختلاف دارند:

امام شافعی و پیروان وی می‌گویند: اگر تقسیم کننده زکات صاحب مال یا و کیل وی باشد، سهم عامل زکات ساقط می‌گردد و و اجب است که به هفت صنف باقیمانده داده شود، اگر موجود باشند، در غیر این صورت‌، به اصنافی داده می‌شود که وجود دارند. اگر صنفی وجود داشته باشد، محروم ساختن آن از زکات جایز نیست. اگر کسی آن صنف موجود را محروم کرد، تضمین سهم آن صنف‌، به‌ گردن اوست. ابراهیـم نخعی‌گفته است: اگر مال زکات فراوان و قابل تقسیم باشد، باید آن را بر اصناف موجود تقسیم کرد. و اگر اندک باشد، می‌توان آن را به یک صنف و احد داد. امام احمد گفته است: بهتر است مال زکات را براصناف تقسیم و اگر آن را به یک صنف داد، تکلیف از وی ساقط و او را کفایت است.

امام مالک می‌گوید: باید تلاش شود، که برای نیازمند جستجو گردد و هرصنف‌، نیاز بیشتری داشته باشد، ابتدا به وی سپس به صنف دیگری داده می‌شود. و هر دسته نیازش بیشتر است‌، مقدم است. اگر تشخیص داده شود، که در یک سال فقیران نیازی بیشتر دارند، آنان مقدم هستند و اگر سال دیگر تشخیص داده شود، که مسافران بی‌پول نیاز بیشتری دارند، آنان مقدم هستند. و همچنین ملاک تقدیم و تاخیر تشخیص نیاز است.

حنفی‌ها و سفیان ثوری می‌گویند: صاحب مال مختاراست به هر صنف که دلش خواست‌، زکاتش را بدهد. و این قول از حذیفه و ابن عباس و در قولی از حسن بصری و عطاء بن ابی‌ریاح نیز روایت شده است. ابوحنیفه گفته است: صاحب مال می‌تواند، زکاتش را به یک شخصی از یکی از اصناف مستحق زکات بدهد.

چرا علماء در این باره اختلاف دارند و این اختلاف از کجا ناشی شده است؟‌

ابن رشد گفته است علت اختلاف تعارض بین لفظ و معنی آن است. چون لفظ مقتصی آنست که زکات بین همه اصناف تقسیم شود و از معنی آن استنباط می‌شود، که کسی و طبقه‌ای که نیازش بیشتر است‌، بر دیگران ترجیح دارد، چون مقصود و هدف از دادن زکات‌، جلوگیری از نیاز و فقر است. و اینکه در آیه هشت گروه ذکر شده است‌، بدینمعنی است که این‌ها اهل زکات هستند و زکات باید بدین اجناس داده شود، نه اینکه همه در آن شریک باشند. از نظر لفظ تشریک همه در زکات آشکارتر و از نظر معنی‌، معنی دوم آشکارتر است.

امام شافعی به چیزی استدلال کرده است که ابوداود از صدائی روایت کرده است که‌، مردی از پیامبرصخواست که از اموال زکات سهمی به وی بدهد، پیامبرصفرمود: «إن الله لم یرض بحكم نبی، ولا غیره فی الصدقات حتى حكم فیها هو، فجزأها ثمانیة أجزاء. فإن كنت من تلك الاجزاء أعطیتك حقك» «بی‌گمان خداوند راضی نگشت که پیامبری و یا دیگری درباره زکات حکـم‌کند تا اینکه خود درباره آن حکم کرد و آن را به هشت دسته تقسیم کرد اگر شما از آن اصناف هستی‌، حقت را به شما خواهم داد».

ترجیح رای جمهور بر رای امام ‌شافعی:

مولف «‌‌الروضه الندیه» گفته است: اما اینکه همه زکات را به یک صنف داد، شایسته تحقیق و جای سخن است.

خلاصه ‌کلام‌، خداوند زکات را مختص بدین ‌گروه‌های هشتگانه ‌کرده است و برای غیر آنان جایز نیست. و لازم هـم نیست که میان همه آنان بالسویه تقسیم گردد، یا اینکه اندک و بسیار آن‌، میان آنان تقسیم گردد. بلکه مراد آنست که جنس زکات بطور کلی برای جنس این گروه‌ها است. بنابراین اگر بر کسی زکات و اجب شد، و آن را به جنس این‌ گروهها داد، او به امر خدا عمل ‌کرده و و اجب را بجای آورده است.

اگر گفته شود، هرگاه برکسی چیزی از زکات و اجب شد و بفرض اینکه همه اصناف مستحق زکات وجود داشته باشند، و اجب است که آن را بین آنان قسط بندی کند، علاوه بر اینکه اینکار موجب مشقت و به تنگنا افتادن مردم خواهد شد، باکار سلف و خلف مسلمانان نیز مخالفت دارد. گاهی پیش می‌آید مال زکات اندک است‌، اگر بر همه اصناف تقسیم شود، از حیز انتفاع برای هر صنف می‌افتد. حتی اگر بین افراد یک صنف هم باشد، قابل انتفاع نیست. تا چه رسد به اینکه بین چند صنف تقسیم شود. بنابراین نمی‌توان به عمل پیامبرصدرباره سلمه بن صخر استدلال کرد، که بر وی ‌کفاره‌ای و اجب شده بود و او نداشت که بدهد و پیامبرصبه وی دستور داد، که از عامل زکات «‌‌بنی‌رزیق»‌ بگیرد و کفاره خویش را بپردازد. و چیزی هم نیست که مقتضی و جوب تقسیم هر نوع زکاتی‌، بر همه اصناف مستحقین زکات باشد. و نمی‌توان به حدیث پیامبرصکه به معاذ فرمود: «زکات را از اغنیاء اهل «‌‌یمن»‌ بگیرد و آن را به فقیران آنجا بدهد». استدلال کرد چه آن‌هم زکات ‌گروهی از مسلمانان بود و درمیان جنس اصناف توزیع شده است. و حدیث زیاد بن حارث صدائی نیز چنین است و حدیث پیشین را نیز ذکر کرده است‌، سپس گفته: چون در اسناد آن عبدالرحمن بن زیاد افریقی وجود دارد و بیش از یک نفر وی را نقد کرده‌اند.

بفرض اینکه این حدیث شایستگی استدلال بدان را نیز داشته باشد، مراد از تفکیک و تجزیه زکات‌، تفکیک مصارف آن است. همانگونه که از ظاهر آیه مورد اشاره پیامبرصنیز برمی‌آید. اگر مراد از آن تقسیم و جزء‌، جزء کردن خود زکات بود، و هر جزئی از آن نباید به غیرصنف خود آن داده شود، نمی‌بایستی سهم صنفی که وجود ندارد، به دیگران پرداخت شود، و این خلاف اجماع مسلمین است. گذشته از این‌، اگر بپذیریم که باید زکات را به همه اصناف داد، مقصود زکاتی است که نزد امام مسلمین جمع شده است‌، نه زکات هرفردی از افراد زکات دهنده‌، بنابراین‌، چیزی نمی‌ماند که بر و جوب قسط کردن و تقسیم کردن زکات بر همه مستحقین دلالت کند. بلکه بدینصورت درمی‌آید، که می‌توان‌ به بعضی از مستحقین‌، بعضی ازمال زکات را داد و همچنین می‌توان سهم بعضی را، به بعضی دیگر داد.

بلی‌، هرگاه امام همه صدقه و زکات مردم یک ناحیه از نواحی را، جمع نمود و همه اصناف مستحق زکات نزد وی حاضر بودند، هرصنفی حق دارد، که سهم خود را مطالبه نماید و برامام و اجب نیست که زکات را بالسویه و بطوربرابرومساوی بین همه آنان تقسیم نماید. و همچنین بر وی و اجب نیست که به همه آنان بدهد. بلکه می‌تواند به بعضی از آنان بیشتر عطا کند و همچنین اگر امام تشخیص داد که بسود اسلام و مسلمین است‌، می‌تواند آن را تنها به بعضی از اصناف موجود عطاکند. برای مثال‌، اگر اموال زکات نزد امام جمع‌آوری شد و جهاد در کار بود و دفاع از حریم اسلام در برابر کفار یا باغیان و عصیانگران و اجب گشته بود، امام می‌تواند همه آنچه که بابت زکات جمع‌آوری شده است به مجاهدان بدهد. و همچنین اگر مصلحت اقتضاء‌ کند که آن را به غیر مجاهدین بدهد، می‌تواند چنین‌کاری را نیز بنماید.