فقه السنه

فهرست کتاب

نظام عربی که اسلام آن را قبول‌کرد و پذیرفت = قسامه

نظام عربی که اسلام آن را قبول‌کرد و پذیرفت = قسامه

«قسامه» در دوران جاهلیت عربی معمول بوده است چون اسلا‌م آمد آن را بهمان شکل خود پذیرفت‌، فلسفه اینک اسلام آن را قبول‌کرد، این بود که این نظام یکی از مظاهر حمایت از جان‌های مردم است‌، تا خون مقتول هدر نرود و ‌کسی بیخود کشته نشود‌.

بخار‌ی و نسائی از ابن عباس آورده‌اند، که نخستین قسامه در جاهلیت بدین‌شکل اتفاق افتاد که‌: «مردی از قبیله قریش‌ از طایفه دیگری از قریش‌، مرد‌ی را از بنی هاشم به مزدوری گرفته بود، و همراه او رفت‌، باکارو‌ان شترانش‌. مردی از بنی هاشم از کنار او گذشت‌، که بند جوال او پاره شده بود و باین مرد هاشمی گفت‌:

بفریاد‌م برس و یک زانوبند شتر را بمن بده تا جوال خود را بدان بیندم و شتر را رم نده‌. مرد هاشمی یک زانوبند را به وی دادکه جوال خود را بدان بست‌. چون در منزلی‌، فرود آمدند، مرد هاشمی که مزدور مرد قرشی بود، همه شتران، را زانو بست مگر یک شتر را. صاحب شتران گفت‌: چرا تنها این یک شتر زانویش بسته نشده است در میان همه شتران‌.؟‌ گفت‌: آن یکی زانوبند ندارد گفت‌: پس زانوبندش‌کجا است؟ سپس‌ با عصای خویش او را زدکه این ضربه منجر به‌ کشتن این، مرد هاشمی گردید. پیش از اینکه بمیرد مردی از یمن ازکنار او گذشت به وی ‌گفت‌: آیا شما در مراسم حج‌ حاضر می‌شوی‌؟ مرد یمنی‌گفت‌: بدانجا نمی‌روم و شاید رفتم‌. گفت‌: آیا حاضر هستی روزی روزگاری پیامی را از من ابلاغ کنی‌؟ مرد یمنی گفت‌: آری‌. گفت‌: هر و ‌قت در مراسم حاضر شدی‌.؟ جار بکش‌: ای قریش‌. چون ترا جواب دادند. جار بکش‌: ای بنی‌هاشم‌. چون ترا جواب دادند بگو: ابوطالب‌ کجا است‌.

بوی خبر بده که فلانکس‌ بر سر یک زانوبند شتر مراکشت‌. و آن مرد بعد از این سخن مرد.

چون آن مردکه هاشمی را به مزدوی‌گرفته بعد به مکه برگشت‌. ابوطالب پیش او رفت و گفت‌: یار ما را چه‌ کار کردی‌؟‌. گفت‌: او بیمار شد و خوب از او نگهدار‌ی ‌کردم و مرد و او را دفن‌کردم و بخاک سپردم‌. ابوطالب‌ گفت‌: از تو چنین می‌سزد. مدتی طول‌کشید سپس آن مرد یمنی برای مراسم حج حاضرگردید و گفت‌: ای قریش گفتند: بفرما این قبیله قریش است‌.گفت‌: ای آل بنی هاشم‌. گفتند: بفرما این بنی هاشم است‌. گفت‌: ابوطالب کجا است‌؟ گفتند: بفرما این ابوطالب است‌. گفت‌:

فلانی بمن توصیه‌کرد،‌ که پیام او را به تو برسانم که فلانکس برسریک زانوبند شتر او راکشت‌. ابوطالب پیش آن مرد رفت و گفت‌: ما سه چیزرا به شما پیشنهاد می‌کنیم هرکدام را می‌خواهی انتخاب ‌کن‌: یا یکصد شتر بما بده چون یار ما و رفیق ما راکشته‌ای یا اگرمی‌خواهی پنجاه نفر از قوم تو قسم یادکنندکه تو او را نکشته‌ای و اگراین را هم نمی‌پذیری ترا بجای او خواهیم‌ کشت‌. این مرد پیش قوم خود رفت و بدانان خبر داد. گفتند: قسم می‌خوریم‌. زنی از بنی‌هاشم که بیکی از مردان این قبیله شوهرکرده و از او پسری داشت پیش ابوطالب آمد و گفت‌:

ای ابوطالب پسرم را بجای یکی از آن پنجاه نفرمرد قبول نکن و او را مجبور بقسم خوردن نکن و مجبورش نکن که قسم بخورد و بعد بوبال آن‌گرفتارآید. ابوطالب از او پذیرفت‌. و مردی از این قبیله هم پیش ابوطالب آمد و گفت‌: تو خواسته‌ای که بجای دادن یکصد شتر پنجاه مرد قسم بخورند پس سهم هر مردی دو شترمی‌شود اگرقسم نخورم اینک من حاضرم دو شتر بشما بدهم و مرا مجبور بقسم خوردن نکنی‌، ابوطالب از او قبول‌کرد سپس چهل و هشت مرد از آن قوم قسم خوردندکه مرد هاشمی بدست این مرد از قبیله ماکشته نشده است‌. ابن عباس گفت‌: سوگند بدان‌کس که جانم بدست او است یک سال طول نکشیده بودکه همگی این چهل و هشت نفرکه قسم خوردند مردند و کسی ازآنان زنده نماند».